مسیحیان نجران
نجران ، نام شهر و منطقه يى ميان حجاز و يمن و از سرزمينهاى يمن شمرده مى شود.
در تفسير قمى از امام صادق ع روايت كرده كه فرمود: نصاراى نجران وقتى براى شرفيابى حضور رسول خدا ص حركت مى كردند، سه نفر از بزرگانشان به نام اهتم و عاقب و سيد با آنان همراهى نمودند، در مدينه وقتى موقع نمازشان رسيد، ناقوس نواخته به نماز ايستادند، اصحاب رسول خدا ص عرضه داشتند: يا رسول اللَّه اين مسجد تو است، مسجد اسلام است، چرا بايد در اينجا ناقوس بنوازند؟ رسول خدا ص فرمود: كارى به كارشان نداشته باشيد، بعد از آنكه از نمازشان فارغ شدند، به رسول خدا ص نزديك شده، پرسيدند: مردم را به چه دينى دعوت مى كنى؟ فرمود: به شهادت دادن به اينكه جز اللَّه معبودى نيست و اينكه من فرستاده خدايم و اينكه عيسى ع بنده اى است مخلوق كه مى خورد و مى نوشيد و سخن مى گفت پرسيدند: اگر مخلوق و بنده بود پدرش كه بود؟، در اينجا به رسول خدا ص وحى شد كه به ايشان بگو: شما در باره آدم چه مى گوئيد؟ آيا بنده اى مخلوق بود، مى خورد و مى نوشيد و سخن مى گفت و عمل زناشويى انجام مى داد يا نه؟ رسول خدا ص همين سؤالات را از ايشان كرد، جواب دادند: بله بنده اى مخلوق بود و كارهايى كه برشمردى مى كرد، فرمود: اگر بنده بود و مخلوق پدرش كه بود؟ مسيحيان مبهوت و مغلوب شدند و خداى تعالى اين آيه را فرستاد: "إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ..." و نيز اين آيه را كه فرمود: "فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ - تا جمله- فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ". رسول خدا ص به ايشان فرمود: پس با من مباهله كنيد، اگر من صادق بودم لعنت خدا بر شما نازل شود و اگر كاذب باشم لعنتش بر من نازل شود، مسيحيان گفتند: با ما از در انصاف درآمدى، قرار گذاشتند همين كار را بكنند، وقتى به منزل خود برگشتند، رؤسا و بزرگانشان مشورت كردند و گفتند: اگر خودش با امتش به مباهله بيايند، مباهله مى كنيم چون مى فهميم كه او پيغمبر نيست و اگر خودش با اقرباءش به مباهله بيايد مباهله نمى كنيم، چون هيچكس عليه زن و بچه خود اقدامى نمى كند، مگر آنكه ايمان و يقين داشته باشد كه خطرى در بين نيست و در اين صورت او در دعويش صادق است، فردا صبح به طرف رسول خدا ص روانه شدند، ديدند كه تنها رسول خدا ص و على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسين ع براى مباهله آمده اند، نصارا از اشخاص پرسيدند: اينان چه كسانى هستند؟ گفتند: اين مرد پسر عم و وصى و داماد او است و اين دخترش فاطمه س است و اين دو كودك، دو فرزندانش حسن و حسين ع هستند، نصارا سخت دچار وحشت شدند و به رسول خدا ص عرضه داشتند: ما حاضريم تو را راضى كنيم، ما را از مباهله معاف بدار، رسول خدا ص با ايشان به جزيه مصالحه كرد و نصارا به ديار خود برگشتند.[1] و در عيون به سند خود از ريان بن صلت از حضرت رضا ع روايت كرده كه در گفتگويش با مامون و علما در فرق بين عترت و امت و فضيلت عترت بر امت آمده: كه علماى حاضر در جلسه پرسيدند: آيا خداى تعالى كلمه"اصطفاء" را در كتاب خود تفسير كرده؟
فرمود: ظاهر اين كلمه را در دوازده جا تفسير كرده، غير باطن آن و در آن حديث فرمود: اما سوم در آنجا است كه طاهرين از خلق خود را از ديگران متمايز ساخته و رسول خود را دستور مى دهد كه با عترتش به درگاه خدا ابتهال نموده، با نصارا مباهله كند و فرموده:" فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ"، علماى حاضر گفتند منظور از كلمه" انفسنا" خود آن جناب است، فرمود، اشتباه كرده ايد، منظورش على بن ابى طالب س است، يكى از ادله اين معنا كلام رسول خدا ص است كه در باره قبيله بنى وليعه فرمود: بنى وليعه دست از خلاف كاريش بردارد و گرنه مردى را به سركوبشان مى فرستم كه چون نفس من است و منظورش على بن ابى طالب س بود و منظور از كلمه" ابناء" حسن و حسين ع و منظور از كلمه" نساء" فاطمه س است و اين خصوصيت و امتيازى است كه احدى از امت مقدم بر ايشان نيست و فضيلتى است كه احدى از بشر در اين فضيلت و شرف به ايشان نمى رسد و احدى از خلق از ايشان در آن فضيلت سبقت نمى گيرند، براى اينكه در اين كلام خود على س را نفس خود خوانده (تا آخر حديث).[2]
و در الدر المنثور است كه ابو نعيم در كتاب دلائل از طريق كلبى از ابى صالح از ابن عباس نقل كرده كه گفت: واردينى از نصاراى نجران به مدينه نزد رسول خدا ص آمدند و آنان چهارده نفر از اشراف نصاراى نجران بودند، يكى از ايشان كه بزرگترينشان بود سيد نام داشت و يكى ديگر كه در رتبه بعد از او بود عاقب ناميده مى شد، و عاقب مردى بود كه نصاراى نجران بدون مشورت با او كارى نمى كردند، آن گاه بقيه داستان را طبق نقل گذشته ادامه داده است.[3] باز در تفسير الدر المنثور است كه بيهقى در كتاب دلائل از طريق سلمة بن عبد يشوع، از پدرش، از جدش، روايت كرده كه گفته است: قبل از نزول سوره نمل (طس سليمان)، رسول خدا ص نامه اى به اهل نجران به اين مضمون نوشت: به نام اللَّه كه معبود ابراهيم و اسحاق و يعقوب است، اين نامه اى است از محمد ص فرستاده خدا به سوى اسقف نجران و تمام اهل نجران، اگر اسلام بياوريد من هم اكنون ثنا و شكرگزاريم را به سويتان مى فرستم، ثناى اللَّه را كه معبود ابراهيم و اسحاق و يعقوب است، اينك بعد از حمد خداى تعالى من شما را كه دچار بنده پرستى شده ايد، به سوى پرستش اللَّه مى خوانم و شما را كه به ولايت و حكومت بندگان تن در داده ايد به سوى ولايت اللَّه دعوت مى كنم، حال اگر زير بار نرفتيد، بايد جزيه بپردازيد و اگر اين را هم نپذيرفتيد اعلان جنگ به شما مى دهم و السلام.
وقتى اسقف اين نامه را خواند بى تاب شد و به شدت به خود لرزيد، آن گاه به نزد مردى از اهل نجران كه نامش شرحبيل بن وداعة بود فرستاد و نامه آن جناب را به وى داد تا بخواند، بعد از آنكه شرحبيل نامه را خواند اسقف از وى پرسيد: نظرت در اين باره چيست؟ شرحبيل گفت: تو خوب ميدانى كه خداى تعالى به ابراهيم وعده داده كه در ذريه اسماعيل هم پيغمبر برگزيند و چه اشكال دارد كه اين شخص همان پيغمبرى باشد كه خدا وعده اش داده؟ البته من در مساله نبوت كارشناس نيستم و در اين باره رأيى ندارم، بله اگر مشكل تو بر سر مسائل دنيا بود من كمك و ياريت مى كردم و نهايت درجه قدرتم را بكار مى گرفتم.
اسقف وقتى از اين مرد صاحب نظر چيزى فهميد به يك يك اهل نجران مراجعه نموده و با آنان مشورت كرد، آنها هم همان سخن شرحبيل را گفتند، در آخر رايشان بر اين معنا متفق شد كه همان شرحبيل بن وداعة و عبد اللَّه بن شرحبيل و جبار بن فيض را نزد رسول خدا ص بفرستند تا اطلاعاتى در مورد آن حضرت به دست آورده، براى ايشان خبر بياورند.
اين چند نفر به نزد رسول خدا ص روانه شده و سؤالهايى كردند و رسول خدا ص هم از ايشان سؤالاتى كرد و اين تبادل سؤال هم چنان رد و بدل مى شد، تا اينجا كه عرضه داشتند: چه مى گويى در باره عيسى بن مريم؟ رسول خدا ص فرمود: امروز در اين باره چيزى گفتنى ندارم، صبر كنيد و در مدينه بمانيد تا فردا صبح به شما خبر دهم كه در باره عيسى ع چه مى توان گفت: خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: "إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ... فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ "، واردين از نجران را بدانچه نازل شده خبر داده (و خاطرنشان ساخت كه تولد بدون پدر عيسى ع مجوز آن نيست كه ما قائل به خدايى او شويم، براى اينكه اگر او بدون پدر متولد شد آدم بدون پدر و مادر تكون يافت ولى) نجرانيان حاضر نشدند دست از خدايى عيسى بردارند، فرداى آن روز رسول خدا ص به طرف آنان حركت كرد، در حالى كه سراندازى به روى خود و حسن و حسين كشيده بود و فاطمه هم به دنبالش بود، تا با ايشان ملاعنه كند، در آن روز رسول خدا ص زنان متعدد داشت، شرحبيل به دو رفيق همراهش گفت: من دارم احساس خطر مى كنم و چنين مى فهمم كه اگر اين مرد پيغمبر باشد و ما با او ملاعنه كنيم در روى زمين احدى از ما باقى نمى ماند و خرد و كلان ما نابود مى شوند. پرسيدند: پس به نظر تو بايد چه كنيم؟ گفت: من به نظرم مى رسد كه خود او را در كار خود حكم كنيم، چون من او را مردى مى يابم كه هرگز به باطل حكم نمى كند، گفتند: اختيار با تو است، هر چه صلاح مى دانى بكن، شرحبيل نزد رسول خدا ص شد و عرضه داشت: من پيشنهادى دارم بهتر از ملاعنه كردن با تو، پرسيد چيست؟ عرضه داشت: اينكه امروز تا به شب و امشب را تا به صبح در صلاح كار ما بينديش، فردا هر حكمى كه به صلاح ما بكنى نافذ و از ناحيه ما پذيرفته باشد، رسول خدا ص (پسنديد و) برگشت و با ايشان ملاعنه نكرد و با ايشان بر اين مبنا كه جزيه بپردازند مصالحه كرد.[4]
منابع:
ترجمه تفسير الميزان، ج 3، ص360
طبقات / ترجمه ؛ ج 1 ؛ ص345
[1] . تفسير قمى ج 1 ص 104.
[2] . عيون اخبار رضا ج 1 ص 228 ح 1 باب 23.
[3] . الدر المنثور ج 2 ص 39.
[4] . الدر المنثور ج 2 ص 38.