بینی(أنف)
گروه‌ها: اعضا و جوارح

بینی

«أنْف»، به معنای بينى و جمع آن «آنَاف» و «أُنوف» است؛ اين اندام امورى چون بوييدن و تشخيص بو، و نيز زيبايى بخشيدن به صورت را بر عهده دارد. همچنين در چگونگى و زيبايى صدا مؤثر است. به جهت جايگاه آن در وسط صورت موضوعات گوناگونی مانند عزّت، ذلّت، غضب، غيرت و ... را به آن نسبت مى دهند؛ مانند «شمخ فلان بأنفه»: تكبّر ورزيد، «ترب أنفه» و «رغم أنفه»: ذليل شد، «حمى أنفه»: عزيز شد يا خشمش شدت يافت و «ورم أنفه»: خشمگين شد.[1]

در قرآن در يك آيه واژه «أنف» (مطلق بينى)[2] و در آيه ديگر «خُرْطوم» (بينى بزرگ و بينى فيل)[3] آمده است. در آيه 45 مائده/ 5 از برخى حدود و احكام جنايى تورات ياد كرده كه براى بنى اسرائيل تشريع شده و قصاص بينى در برابر بينى را از اين احكام برشمرده است: «و كَتَبنا عَلَيهِم فيها انَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ والعَينَ بِالعَينِ والانفَ بِالانفِ والاذُنَ بِالاذُنِ والسّنَّ بِالسّنّ والجُروحَ قِصاص ...».

بنابراين حكم اگر فردى بينى فردى را قطع يا آن را ناقص كند، مى بايست قصاص شده يا ديه آن را بپردازد. در اين حكم بين وارد كردن نقص عمد و غير عمد و مقدار نقصى كه وارد كرده و نيز مقدار ديه اى كه مى بايست بپردازد، آراى متعددى بين فقهاى فريقين وجود دارد.[4]

برخى آيات سوره قلم/ 68 از سرنوشت دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله و افترا زنندگان به قرآن خبر داده و گذاشتن نشان بر بينى را از كيفرهاى آنها در قيامت دانسته است: «ولا تُطِع كُلَّ حَلّافٍ مَهين ...*اذا تُتلى عَلَيهِ ءايتُنا قالَ اسطيرُ الاوَّلين*سَنَسِمُهُ عَلَى الخُرطوم». (قلم/ 68، 10، 15- 16) بيشتر مفسران اين آيات را در ارتباط با وليدبن مغيره دانسته اند.[5] برخى «خرطوم» را در آيه به معناى شراب دانسته و گفته اند: خداوند در قيامت بر شرابخواران علامت مى گذارد[6] ؛ ولى بيشتر مفسران خرطوم را به معناى بينى و علامت نهادن بر آن را نشانه اى بر گناهكار بودن اين افراد دانسته اند.[7] به كار بردن تعبير خرطوم كه بيشتر درباره حيوانات از جمله فيل به كار مى رود به جهت تحقير اين افراد است [8] ، افزون بر اينكه داغ نهادن بر آن، نيز نهايت تحقير اين افراد را مى رساند.[9] برخى مقصود از داغ نهادن را، ابتلائات دنيايى مانند ذلت، بلا و ... دانسته اند كه جان و مال و اهل اين افراد را دربرمى گيرد؛ مانند علامتى كه در جنگ بدر بر كافران نهاده شد.[10] برخى آن را علامتى دانسته اند بر بينى مستكبران در عالم برزخ يا قيامت كه در دنيا نيز عارفان آن را مشاهده مى كنند و در مراحل بعدى براى ديگران نيز آشكار مى گردد.[11]

برخى اين جمله را تعبيرى كنايى از وضعيت نامطلوب اين افراد (دشمنان پيامبر، افترا زنندگان به قرآن، شرابخواران، مستكبران و ...) در قيامت دانسته اند[12] و عده اى معتقدند اين جمله كنايه از تمكن و غلبه كامل خداوند بر اين افراد و عجز آنان در برابر خداوند است، زيرا بينى بارزترين عضو صورت و وسيله تنفس انسان است و كسى كه بر چنين عضوى مسلط شود به طور كامل بر فرد غالب گرديده است.[13]

برخى در مورد فلسفه كاربرد تعبير «مُهر نهادن بر بينى» گفته اند: روى گردانى و مخالفت كافران با پيامبر صلى الله عليه و آله از روى تكبر، غرور و تعصب بود. در عربى از اين ويژگى با تعابيرى چون «انِفَة» ياد مى شود. خداوند براى توجه دادن به منشأ كفرورزى كافران با تعبير «مُهر نهادن بر بينى» به آن اشاره كرده است [14] كه نشان دهنده نهايت ذلت و خوارى آن در روز قيامت است.[15]

آيه 98 يوسف/ 12، از استشمام بوى يوسف از جانب يعقوب سخن به ميان آورده است. در آيه مذكور از بينى نامى برده نشده؛ ليكن از عمل بويايى و استشمام بو سخن به ميان آمده است، برخى از مفسران اين بو را از بوهاى بهشتى دانسته اند كه به صورت اعجاز گونه از پيراهن يوسف به مشام يعقوب عليه السلام رسيد[16] ؛ همچنين در روايتى كه در تفسير آيه «مِن شَرِ الوَسواسِ الخَناسِ» (ناس/ 114، 4)، آمده شيطان را داراى خرطومى همانند خوك، معرفى كرده است كه فرزندان آدم عليه السلام را وسوسه مى كند.[17]

منابع:

دائرة المعارف قرآن كريم، ج 6، صص433-434

مصباح المنير، ج 2، ص26

 

[1] . مفردات، ص 95؛ اقرب الموارد، ج 1، ص 76، 128؛ الرائد، ج 1، ص 314،« انف»

[2] . مفردات، ص 95؛ لسان العرب، ج 1، ص 367

[3] . لسان العرب، ج 4، ص 66،« خرطم»

[4] . جواهرالكلام، ج 42، ص 384- 382؛ احكام القرآن، ج 2، ص 617

[5] . التحرير والتنوير، ج 29، ص 78

[6] . مجمع البيان، ج 10، ص 503؛ التفسير الكبير، ج 10، ص 607

[7] . كشف الاسرار، ج 10، ص 191؛ مجمع البيان، ج 10، ص 503- 502

[8] . الكشاف، ج 4، ص 588؛ روح المعانى، مج 16، ج 30، ص 49

[9] . الكشاف، ج 4، ص 588؛ التفسير الكبير، ج 30، ص 86

[10] . تفسير قرطبى، ج 18، ص 154

[11] . الفرقان، ج 29، ص 65

[12] . جامع البيان، مج 14، ج 29، ص 36

[13] . التحرير و التنوير، ج 29، ص 78

[14] . التفسير الكبير، ج 30، ص 86

[15] . الميزان، ج 19، ص 372

[16] . مواهب عليه، ج 2، ص 274؛ منهج الصادقين، ج 5، ص 76

[17] . تفسير قمى، ج 2، ص 492