محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله
پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله)، آخرین فرستاده خدا، سفیر رحمت و مغفرت، صاحب کتاب و شریعت و ... آشنای هر مسلمان، بلکه متدینان به همه ادیان است. در قرآن کریم، با تعابیری چون رسول، نبی، بشیر، نذیر، سراج وهّاج، رحمة للعالمین، احمد، محمد و... از ایشان یاد شده است.
حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) پنجاه و سه سال، پيش از شروع تاريخ هجرى قمرى در شهر مكه از حجاز در ميان خانواده بنى هاشم از قريش -كه گرامى ترين خانواده عربى شناخته مى شد- تولد يافت.
پدر آن حضرت عبدالله و مادرش آمنه نام داشت و در همان اوايل كودكى پدر و مادر را از دست داد و در كفالت جد پدرى خود عبدالمطلب قرار گرفت. به زودى عبدالمطلب نيز بدرود زندگى گفت و عمويش ابوطالب به سرپرستى او قيام كرده او را به خانه خود آورد.
آن حضرت در خانه عموى خود بزرگ شد و ضمناً پيش از بلوغ با عموى خود، همراه مال التجاره در سفری به شام رفت.
آن حضرت درس نخوانده بود و نوشتن ياد نگرفته بود ولى پس از بلوغ و رشد به عقل و ادب و امانت معروف شد و در نتيجه عقل و امانت، يكى از بانوان قريش -كه به ثروت، معروف بود- او را سرپرست اموال خود قرار داد و اداره امر تجارت خود را به او واگذار كرد.
آن حضرت سفرى ديگر نيز با مال التجاره به شام نمود و در اثر نبوغى كه از خود نشان داد، سود فراوانى عايد گرديد و ديرى نگذشت كه آن بانو پيشنهاد ازدواج به آن حضرت نمود و او نيز پذيرفت و پس از ازدواج -كه در بيست و پنج سالگى آن حضرت واقع شد- تا سن چهل سالگى در همان حال بود و شهرت بسزايى در عقل و امانت پيدا كرد، جز اين كه بت نپرستيد (با اين كه مذهب معمولى عرب حجاز، بت پرستى بود) و گاهى به خلوت رفته با خدا به راز و نياز مى پرداخت، تا در سن چهل سالگى -كه در غار حراء،[1] خلوت كرده بود- از جانب خداى متعال براى نبوت برگزيده شد و مأموريت تبليغ يافت و اولين سوره قرآنى (سوره علق) بر وى نازل شد و همان روز به خانه خود مراجعت و در راه پسر عموى خود على بن ابى طالب را ديد و پس از بيان واقعه على (عليه السلام) به وى ايمان آورد و پس از ورود به منزل، همسرش نيز اسلام را پذيرفت.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) براى اولين بار كه گروه مردم را دعوت كرد با عكس العمل طاقت فرسا و دردناكى روبرو شد و ناچار پس از آن مدتى دعوت سرى مى كرد تا دوباره مأمور شد كه خويشاوندان بسيار نزديك خود را دعوت كند ولى اين دعوت نتيجه اى نداد و كسى از آنان جز على بن ابى طالب اجابت ننمود.
(ولى طبق مداركى كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نقل و به استناد اشعارى كه از ابوطالب در دست است، شيعه معتقد است كه وى به اسلام گرويده بود ولى چون يگانه حامى پيغمبر اكرم بود، ايمان خود را از مردم كتمان مى فرمود تا قدرت ظاهرى خود را پيش قريش حفظ كند) پس از آن پيغمبر اكرم طبق مأموريت خدايى به دعوت علنى پرداخت. شروع دعوت علنى توأم بود با شروع سخت ترين عكس العمل و دردناك ترين آزارها و شكنجه ها از ناحيه اهل مكه نسبت به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و مردمانى كه تازه مسلمان شده بودند تا آنجا که سخت گيرى قريش به جايى رسيد كه گروهى از مسلمانان خانه و زندگى خود را ترك نموده، به حبشه مهاجرت كردند و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) با عموى خود ابوطالب و خويشاوندان خود از بنى هاشم سه سال در شعب ابوطالب[2] در نهايت سختى و تنگى محصور شدند و كسى با آنان معامله و معاشرت نمى كرد و قدرت بيرون آمدن نداشتند.
بت پرستان مكه با اين كه هرگونه فشار و شكنجه از زدن و كوبيدن و اهانت و استهزاء و كارشكنى در حق وى روا مى داشتند گاهى نيز براى اين كه او را از دعوت خود منصرف كنند، از راه ملاطفت پيش آمده وعده مال هاى گزاف و رياست و سلطنت به وى مى دادند ولى پيش آن حضرت، وعده و وعيد آنان مساوى بود و جز تشديد همت و تصميم عزيمت نتيجه اى نمى بخشيد؛ در يكى از مراجعه هايى كه به آن حضرت كرده و وعده مال گزاف و رياست مى دادند، آن حضرت به عنوان تمثيل به آنان فرمود: «اگر خورشيد را در كف راست و ماه را دركف چپ من بگذاريد، از فرمانبردارى خداى يگانه و انجام مأموريت خود روى برنخواهم تافت».
در حوالى سال دهم بعثت، كمى بعد از آنكه آن حضرت از شعب ابى طالب بيرون آمد، ابوطالب عمو و يگانه حامى وى بدرود زندگى گفت و هم چنين يگانه همسر باوفاى وى درگذشت. ديگر براى آن حضرت هيچ گونه امن جانى و پناهگاهى نبود و بالاخره بت پرستان مكه، نقشه محرمانه اى براى كشتن وى طرح كرده به این صورت که شبانه، خانه اش را از هر سوى به محاصره درآورده و آخر شب در بستر خوابش ریخته و قطعه قطعه اش كنند. ولى خداى متعال، مطلعش ساخته و به هجرت يثرب مأمورش كرد. آن حضرت، على (عليه السلام) را در بستر خواب خود خوابانيد و شبانه به نگهدارى خدايى از خانه بيرون آمد و از ميان گروه دشمنان بگذشت و در چند فرسخى مكه به غارى پناهنده شد و پس از سه روز -كه دشمنان به هر سوى گشته و از دستگيرى او نوميد شده به مكه بازگشتند- از غار بيرون آمده راه يثرب را در پيش گرفت. اهل يثرب -كه بزرگانشان پيش از آن به آن حضرت ايمان آورده و بيعت كرده بودند- مقدمش را با آغوش باز پذيرفتند و جان و مال خودشان را در اختيارش گذاشتند.
آن حضرت براى اولين بار در شهر يثرب، يك جامعه كوچك اسلامى تشكيل داده و با طوايف يهود -كه در شهر و اطراف آن ساكن بودند- و هم چنين با قبايل نيرومند عرب آن نواحى، پيمان ها بست و به نشر دعوت اسلامی قيام فرمود و شهر يثرب به «مدينة الرسول» معروف شد.
اسلام، روز به روز رو به توسعه و ترقى پيش مى رفت و مسلمانانى كه در مكه در چنگال بيدادگرى قريش گرفتار بودند، تدريجاً خانه و زندگى خود را رها کرده و به مدينه مهاجرت نمودند و پروانه وار به دور شمع وجود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) گرد آمدند و «مهاجرين» ناميده شدند؛ چنان كه ياوران يثربى آن حضرت به «انصار» شهرت يافتند.
اسلام با سرعت تمام پيشرفت مى كرد ولى با اين حال بت پرستان قريش و طوايف يهود حجاز از كارشكنى و ماجراجويى هيچ گونه فروگذارى نمى كردند و به دست يارى گروه منافقين -كه در داخل جمعيت مسلمانان بودند و به هيچ سمت خاصى شناخته نمى شدند- هر روز مصيبت تازه اى براى مسلمانان به وجود مى آوردند، تا بالاخره كار به جنگ كشيد و جنگ هاى بسيارى ميان اسلام و وثنيت عرب و يهود اتفاق افتاد و در اغلب آنها پيروزى با لشگر اسلام بود. شماره اين جنگ ها به هشتاد و چند جنگ بزرگ و كوچك مى رسد و در همه جنگ هاى بزرگ مانند بدر، احد، خندق، خيبر و غير آنها پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) شخصاً حاضر معركه جنگ مى شد و نیز در همه جنگ هاى خونين بزرگ و بسيارى از جنگ هاى كوچك گوى پيروزى به دست على (عليه السلام) ربوده مى شد و او تنها كسى بود كه هرگز در جنگى از آن همه جنگ ها پا به عقب نگذاشت..
در اثر فعاليت آن حضرت و فداكارى هاى مهاجرين و انصار در مدت ده سال پس از هجرت، اسلام، شبه جزيره عربستان را فراگرفت و نامه هاى دعوت به پادشاه كشورهاى ديگر مانند ايران، روم، مصر و حبشه نوشته شد.
شمائل و اخلاق پیامبر (صلى الله عليه و آله)
شيخ صدوق در معانى الاخبار، به سه طريق از امام حسن مجتبى عليه السلام روايت كرده [3] كه آن حضرت فرمود: «از دايى خودم (هند بن ابى هاله)- كه از وصافين رسول خدا صلى الله عليه و آله بود- خواستم مقدارى از اوصاف آن حضرت را براى من بيان كند، بلكه به اين وسيله علاقه ام به آن جناب بيشتر شود. او نيز قبول كرد و گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله، مردى بود كه در چشم هر بيننده اى موقر و با عظمت مى نمود. روى نكويش در درخشندگى چون ماه تمام و قامت وى از كوتاه قدان بلندتر و از بلندقامتان كوتاه تر بود. سرى بزرگ و مويى پيچیده داشت. اگر موى سرش چيده نبود، روى سر متفرق مى شد و اگر چيده بود، از نرمه گوش تجاوز نمى كرد. صورتش سفيد و نورانى و پيشانى اش پهن و فراخ بود. ابروانى كمانى و كشيده داشت و در عين پيوستگى، جدا از هم به نظر مى رسيد. ميان ابروانش، رگى بود كه هنگام خشم از خون پر مى شد. بينى كشيده و باريكى داشت و از آن نورى نمايان بود كه به نظر مى رسيد بالاى بينى اش برآمدگى دارد.
محاسنش پرپشت، گونه هايش برجسته، دهانش فراخ ولى متناسب و دندان هايش از هم جدا و چون مرواريد سفيد بود و ....
... چشم ها افتاده و به سوى زمين بيشتر نگاه مى كرد تا به آسمان. به كسى خيره نمى شد، بلكه نگاه كردنش لحظه اى بيش نبود و هركه را مى ديد، ابتدا به او سلام مى كرد».
امام حسن عليه السلام فرمود: «سخن گفتنش را برايم توصيف كن». گفت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله با غصه ها قرين و دائماً متفكر به نظر مى رسيد، آنى راحتى نداشت و اكثر اوقات ساكت بود، و جز در مواقع ضرورت، حرف نمى زد. هنگام تكلم از اول تا به آخر به آرامى لب به سخن باز مى كرد و كلامش كوتاه و جامع و خالى از تفصيل بى جا، و وافى به تمام مقصود بود. نرم خو بود و به كسى جفا نمى كرد و كسى را حقير نمى شمرد، نعمت در نظرش بزرگ مى نمود، اگرچه ناچيز باشد و هيچ نعمتى را نكوهش نمى كرد. نه تنها از طعام ها را ناپسند نمى شمرد، بلكه مدح و تعريف هم نمى نمود.
دنيا و ناملايمات آن هرگز او را به خشم نمى آورد و چون حقى پايمال مى شد، از شدت خشم كسى او را نمى شناخت و از هيچ چيز پروا نداشت تا آن كه حق را يارى كند. هنگام اشاره با تمام دست اشاره مى فرمود و چون از مطلبى تعجب مى كرد، دست ها را پشت و رو مى كرد. زمانى كه صحبت مى كرد، دست ها را به هم وصل مى كرد و انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مى زد. وقتى غضب مى فرمود، از شدت ناراحتى روى مى گردانيد. و چون خوشحال مى شد، چشم ها را به هم مى نهاد، بيشتر خنده هاى آن حضرت لبخند بود، هنگام تبسم دندان هايش چون دانه هاى تگرگ نمايان مى شد».
صدوق قدس سره در كتاب مزبور مى گويد: «تا اين جا روايت ابى القاسم بن منيع، از اسماعيل بن محمد بن جعفر بن محمد بود و از اين پس تا آخر، روايت عبدالرحمن است».
امام حسن عليه السلام مى فرمايد: «مدتى اين مطالب را از حسين عليه السلام كتمان مى كردم، پس از آن كه برايش نقل كردم، ديدم در اين قسمت بر من سبقت جسته است. از وى پرسيدم: تو از كه شنيدى؟ گفت: من از پدرم على عليه السلام از وضع داخلى و خارجى رسول خدا صلى الله عليه و آله و همچنين از چگونگى مجلس، و از شكل و شمايل آن حضرت پرسيدم. پس چيزى از آن فروگذار نكرد و همه را برايم بيان فرمود.
حسين عليه السلام فرمود: از پدرم از وضع داخلى رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال كردم، فرمود: به منزل رفتنش به اختيار خود بود. و چون به منزل تشريف مى برد، اوقات خويش را به سه بخش قسمت مى كرد: قسمتى را براى عبادت خدا و قسمتى براى اهل بيت خود و جزئى را به خود اختصاص مى داد. و آن جزئى را كه مربوط به خودش بود، به صادركردن دستورهاى لازم به خواص اصحاب و تكليف نمودن آنان براى رسيدگى به كارهاى عمومى مردم صرف مى كرد و از آن قسمت چيزى را به كارهاى شخصى خود اختصاص نمى داد.
از جمله روش آن جناب اين بود كه اهل فضل را هميشه مى پذيرفت و هركس را به مقدار فضيلتى كه در دين داشت، احترام مى كرد. بعضى را يك حاجت و بعضى را دو حاجت و بعضى را بيشتر. رسول خدا صلى الله عليه و آله به احتياجات آنان رسيدگى مى كرد و ايشان را سرگرم اصلاح نواقصشان مى كرد و از ايشان درباره امت پرسش نموده، مطالب لازم را بيان مى كرد و مى فرمود: بايد حاضران به غايبان برسانند. (و نیز می فرمود:) حاجت كسانى را كه به من دست رسى ندارند، به من ابلاغ كنيد و بدانيد كه هركس حاجت اشخاص ناتوان را نزد سلطان برد، خدا قدم هاى او را در روز قيامت ثابت و استوار سازد. در مجلس آن جناب غير اين گونه مطالب ذكر نمى شد و از كسى غير آن را نمى پذيرفت. آنان براى درك فيض و طلب علم شرف ياب حضورش مى شدند و بى اين كه چيزى بچشند، متفرق نمى شدند و چون برمى گشتند، راهنمايانى بودند.
و از پدرم، اميرمؤمنان عليه السلام، از سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله در خارج از منزل پرسيدم، فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله، زبان خود را از سخنان غير لازم بازمى داشت و با مردم انس مى گرفت و آنان را از خود دور نمى كرد، بزرگ هر قومى را گرامى مى داشت و او را بر قومش حاكم مى نمود، هميشه از مردم برحذر بود، و خود را مى پاييد، بدون آن كه صورت از آنان بپيچد و بدخلقى كند. از اصحاب خود تفقد مى نمود و از مردم، حال مردم را مى پرسيد. هر كار نيكى را تحسين و تقويت مى كرد و هر كار زشتى را تقبيح كرده، كوچك مى شمرد. در همه امور ميانه رو بود، گاهى تفريط و گاهى افراط نمى كرد. از كار مردم غفلت نمى نمود تا مبادا آنان منحرف شوند. درباره حق كوتاهى نداشت و از آن هم تجاوز نمى كرد. اطرافيان آن حضرت، نيكان مردم بودند و برترين آنان در نزد او كسانى بودند كه مردم را بيشتر نصيحت كنند و بزرگ ترين شان كسانى بودند كه درباره برادران دينى بيشتر مواسات و خيرخواهى داشته باشد.
حسين عليه السلام گفت: از پدرم از وضع نشستن رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم، فرمود: در هيچ مجلسى نمى نشست و برنمى خاست مگر به ياد خدا. در مجالس، جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى كرد. مخصوصاً از اين كار نهى مى فرمود و وقتى به جمعيتى مى پيوست، هرجا كه خالى بود، مى نشست و به اصحاب خود نيز دستور مى داد كه چنان كنند. و حق هر يك از اهل مجلس را ادا مى كرد و كسى از آنان احساس نمى كرد كه ديگرى پيش آن حضرت، محترم تر از خود است. آن حضرت با هر كس كه مى نشست، به قدرى صبر مى كرد تا خود آن شخص برخيزد. هر كس حاجتى از او مى طلبيد، يا به حاجت خود مى رسيد و يا با بيان شيرينِ آن حضرت قانع مى شد.
خُويش به قدرى نرم بود كه مردم او را براى خود چون پدرى مهربان مى دانستند و همه، نزد او از حق مساوى برخوردار بودند. مجلس، مجلسِ حلم، حيا، صداقت و امانت بود و در آن آوازها بلند نمى شد و حرمت مردم هتك نمى شد. اگر از كسى لغزشى سرمى زد، جاى ديگر گفته نمى شد. اهل مجلس همه با هم عادلانه رفتار مى كردند و رفتارشان با يكديگر، چون دوستىِ پرهيزگاران بود و به هم تواضع مى نمودند؛ بزرگ سالان را احترام مى كردند و به كوچك ترها مهربان بودند، محتاجان را بر خود مقدم مى داشتند و غريبان را نگه دارى مى كردند.
سپس پرسيدم: روش رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره هم نشينان خود، چطور بود؟ فرمود: دائماً خوش رو، خوش خوى و نرم بود. خشن و درشت خو و سبك سر و فحاش و عيب جو نبود، كسى را زياد مدح نمى كرد و از چيزى كه به آن رغبت و ميل نداشت، غفلت مى ورزيد؛ به طورى كه مردم از او، نه مأيوس و نااميد نمى شدند. همانا خود را از سه چيز دور مى داشت: جدال، پرحرفى و گفتن مطالب بى فايده. و نسبت به مردم نيز از سه چيز پرهيز مى كرد، هرگز كسى را سرزنش نمى كرد و از او عيب نمى گرفت، لغزش و عيب هاى مردم را جست وجو نمى كرد و سخن نمى گفت، مگر در جايى كه اميد ثواب در آن مى داشت. هنگام تكلم چنان حاضران را به خود جذب مى كرد كه از احدى صداى نفس كشيدن شنيده نمى شد، و چون ساكت مى گشت، آنان سخن مى گفتند. در حضور آن جناب روى مطلبى نزاع نمى كردند، اگر كسى با ايشان صحبت مى كرد، همه ساكت مى شدند تا سخنش پايان يابد و تكلمشان در محضر آن جناب، به نوبت بود. اهل مجلس از چيزى كه به خنده مى افتادند، وى نيز مى خنديد و از آنچه تعجب مى كردند، تعجب مى كرد. بر اسائه ادب شخص غريب در پرسش و گفتار صبر مى كرد، تا جايى كه اصحاب، در صدد تعرض به شخص مزاحم برمى آمدند. مى گفت وقتى صاحبان حاجت را ديديد آنان را كمك و معاونت كنيد. هرگز ثناى كسى را نمى پذيرفت، مگر اين كه ثنايش به عنوان تشكر از آن حضرت باشد. و كلام احدى را نمى بريد، مگر آن كه از حد مشروع تجاوز كند كه در آن صورت با نهى و يا برخاستن، كلام او را قطع مى نمود.
امام حسين عليه السلام فرمود: سپس، از سكوت رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم. پدرم فرمود: سكوت آن جناب بر چهار چيز بود: حلم، حذر، تقدير و تفكر. سكوتش در تقدير و اندازه گيرى براى آن بود كه همه مردم را به يك چشم ببيند و به گفتار همه به يك نحو گوش دهد. اما سكوتش در تفكر، آن بود كه در چيزهاى باقى و فناپذير فكر مى كرد. سكوتش در حلم، صبر و بردبارى بود كه داشت. به طورى كه خشم ناك نمى شد و از چيزى متنفر نمى گشت. سكوتش در حذر، در چهار مورد بود؛ به كارهاى نيك چنگ مى زد، تا ديگران به آن حضرت اقتدا كنند، از كارهاى زشت دورى مى كرد تا مردم از آن پرهيز نمايند، در انتخاب رأى صحيح براى اصلاح كارهاى امت، جديت مى نمود و به آنچه خير دنيا و آخرت در آن بود، قيام مى كرد.
روايتى را كه خوانديد، صاحب مكارم الاخلاق [4] از كتاب محمد بن اسحاق بن ابراهيم طالقانى به طريق موثقى كه به امام حسن و امام حسين عليهما السلام دارد، نقل كرده و مرحوم مجلسى هم در بحار مى گويد: «اين روايت از اخبار مشهور است كه عامه نيز آن را در بيشتر كتاب هايشان نقل كرده اند».[5]
آن حضرت پس از ده سال اقامت در مدينه، در اثر سمى -كه زنى يهودى در غذاى وى خورانيده بود- نقاهت پيدا نموده و پس از چند روز رنجورى، رحلت فرمود و چنان كه در رواياتى وارد است آخرين كلمه اى كه از زبانش شنيده شد، توصيه بردگان و زنان بود.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و قرآن
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز مانند ساير پيغمبران، معجزه مى خواستند و آن حضرت نيز وجود معجزه را در پيغمبران تأييد مى كرد؛ چنان كه در قرآن كريم بالصراحه تأييد شده.
از آن حضرت معجزات بسيارى رسيده كه نقل برخى از آنها قطعى و قابل اعتماد مى باشد ولى معجزه باقيه آن حضرت -كه هم اكنون زنده است- همانا قرآن كريم است كه كتاب آسمانى اوست. قرآن كريم كتابى است آسمانى كه به شش هزار و چند صد آيه مشتمل است و به صد و چهارده سوره بزرگ و كوچك تقسيم مى شود.
آيات كريمه قرآنى در مدت بيست و سه سال ايام بعثت و دعوت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) تدريجاً نازل شده؛ از كمتر از يك آيه تا يك سوره تمام، در حالات مختلفه؛ شب و روز، سفر و حضر، جنگ و صلح و روزهاى سخت و لحظات آسودگى، وحى گرديده است.
قرآن كريم در آيات بسيارى با صراحت لهجه، خود را معجزه معرفى مى كند و عرب آن روز را -که به شهادت تاريخ به راقى ترين درجات فصاحت و بلاغت رسيده بود و در شيرينى زبان و روانى بيان، پيشتازان ميدان سخنورى شمرده مى شدند- به معارضه و مبارزه مى طلبد و مى گويد: «اگر چنين مى پنداريد كه قرآن كريم، سخن بشر و ساخته خود محمد (صلى الله عليه و آله) است يا از كسى ياد گرفته و تعليم يافته، مانند آن را[6] يا مانند ده سوره [7] يا يك سوره [8] از سوره هاى آن را بياورید و از هر وسيله ممكن در اين كار استفاده كنید».
سخنوران نامى عرب، پاسخى كه در برابر اين درخواست آماده كردند اين بود كه گفتند: قرآن سحر است و از عهده ما بيرون .[9]
قرآن كريم تنها از راه فصاحت و بلاغت تحدى نمى كند و به معارضه نمى طلبد، بلكه گاهى از جهت معنا نيز پيشنهاد معارضه مى نمايد و به نيروى فكرى همه جن و انس تحدى مى نمايد؛ زيرا كتابى است كه به برنامه كامل زندگى جهان انسانى مشتمل است و اگر به دقت كنجكاوى شود، پايه اين برنامه وسيع و پهناور -كه تمام جوانب اعتقادات، اخلاق و اعمال بي شمار انسانيت را فراگرفته و به تمام دقايق و جزئيات آن رسيدگى مى نمايد- را همانا (حق) قرار داده و آن را (دين حق) ناميده. (اسلام دينى است كه مقررات آن از حق و صلاح واقعى سرچشمه مى گيرد نه از خواست و تمايل اكثريت مردم يا دل خواه يك فرد توانا و فرمانروا).
اساس اين برنامه وسيع، گرامى ترين كلمه حق -كه ايمان به خداى يگانه باشد- قرار داده شد و همه اصول و معارف از توحيد، استنتاج گرديد و از آن پس، پسنديده ترين اخلاق انسانى از اصول معارف، استنتاج و جزء برنامه شده است. پس از آن، كليات و جزئيات بيرون از شمار اعمال انسانى و اوضاع و احوال فردى و اجتماعى بشر بررسى و وظايف مربوط به آنها -كه از يگانه پرستى سرچشمه مى گيرد- تنظيم گشت.
در آيين اسلام ارتباط و اتصال ميان اصول و فروع، به نحوى است كه هر حكم فرعى (از هر باب که باشد)، اگر تجزيه و تحليل شود، تنها به همان «كلمه توحيد» برمى گردد و كلمه توحيد نيز با تركيب همان احكام و مقررات فرعى، حاصل مى شود.
البته گذشته از تنظيم نهايى، چنين آيين پهناورى با چنين وحدت و ارتباط، حتى تنظيم فهرست ابتدايى آن نيز از نيروى عادى يك نفر از بهترين حقوق دانان جهان در حال عادى بيرون است، چه برسد به كسى كه در زمان ناچيزى در ميان هزاران گرفتارى جانى و مالى و شخصى و عمومى و جنگ هاى خونين و كارشكنى هاى خارجى و داخلى قرار گيرد و بالاخره در برابر جهانى تنها بيفتد.
گذشته از اين كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) آموزگارى نديده بود و خواندن و نوشتن ياد نگرفته بود و پيش از دعوت [10] دو سوم زندگى خود را در ميان قومى به سر برده بود كه از فرهنگ، عارى بودند و بويى از مدنيت و حضارت نشنيده بودند و در زمينى بى آب و علف و هوايى سوزان با پست ترين شرايط زندگى مى كردند و هر روز زير تسلط يكى از دول همجوار خود مى رفتند.
گذشته از اينها قرآن كريم از راه ديگر تحدى مى كند و آن اين است كه اين كتاب تدريجاً با شرايطى كاملًا مختلف و گوناگون از گرفتارى و آسودگى، جنگ و صلح، قدرت و ضعف و غير آنها در مدت بيست و سه سال نازل شده است، اگر از جانب خدا نبود (و ساخته و پرداخته بشر بود) تناقض و تضاد بسيارى در آن پديد مى آمد و ناگزير آخر آن از اولش بهتر و مترقى تر بود (چنان كه لازمه تكامل تدريجى بشر همين است) و حال آن كه آيات مكى اين كتاب با آيات مدنى آن يك نواخت مى باشد و آخرش از اولش متفاوت نيست و كتابى است متشابه الاجزاء و در قدرت بيان حيرت انگيز خود، به يك نسق .[11] [12]
منابع:
سنن النبى (بوستان كتاب)، صص61-66؛ با اندکی تصرف
شيعه در اسلام (طبع جديد)، صص127-134؛ با اندکی تصرف
[1] . غارى است در كوه هاى تهامه در نزديكى مكه.
[2] . حصارى بود در يكى از دره هاى مكه.
[3] . معانى الاخبار، ص 79- 83
[4] . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 9- 14؛ بحارالانوار، ج 16، ص 161 و في كتب العامه فليراجع: الاحياء للغزالى ودلائل النبوة لأبى نعيم و السيرة لأبي إسحاق و المسند و غيرها. و رواه الصدوق في عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 316
[5] . طباطبايى، محمد حسين، سنن النبى صلى الله عليه و آله (بوستان كتاب)، 1جلد، بوستان كتاب، قم، چاپ اول.
[6] . چنان كه در سوره طور، آيه 34 مى فرمايد: «فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ»؛ اگر راست مى گويند سخنى مانند قرآن بياورند.
[7] . چنان كه در سوره هود، آيه 15 مى فرمايد: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ»؛ بلكه مى گويند: محمد صلى الله عليه و آله قرآن را به خدا تهمت بسته بگو بنابراين ده سوره افترايى مانند قرآن بياوريد و از هر كه مى توانيد استمداد كنيد.
[8] . چنان كه در سوره يونس، آيه 38 مى فرمايد: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين ِ»؛ ولى [اين سبك مغزان بى منطق، در عين روشن بودن حقيقت ] مى گويند: [پيامبر] آن را به دروغ بافته است. بگو: پس اگر [در ادعاى خود] راستگو هستيد، سوره اى مانند آن بياوريد، و هر كه را جز خدا مى توانيد [براى اين كار] به يارى خود دعوت كنيد.
[9] . چنان كه از يكى از سخنوران عرب نقل مى كند: «فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ* إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ» مدثر، آيه 24- 25: (وليد پس از فكر بسيار پشت به حق كرده و سركشى نموده) گفت: اين قرآن جز سحر( جذاب) نيست؛ اين قرآن جز سخن بشر نيست.
[10] . چنان كه در سوره يونس، آيه 16 از زبان پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: «فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»؛ من در ميان شما پيش از نبوت و نزول قرآن عمرى بوده و گذرانيده ام، آيا تعقل نمى كنيد؟ و در سوره عنكبوت، آيه 48 مى فرمايد: «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ»؛ تو پيش از نزول قرآن نوشته اى را نمى خواندى و با دست خود نمى نوشتى. و باز در سوره بقره، آيه 23 مى فرمايد: «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»؛ و اگر از قرآنى كه بنده خودمان نازل كرديم در شك مى باشيد، يك سوره از شخصى كه در شرايط وجود (نخواندن، ننوشتن و مربى نديدن) مانند محمد (صلى الله عليه و آله) باشد بياوريد تا معلوم شود كه قرآن سخن خدا نيست.
[11] . چنان كه در سوره نساء، آيه 82 مى فرمايد: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً»؛ آيا در قرآن تدبر نمى كنند؟ و اگر از پيش غير خدا بود در آن اختلاف بسيارى مى يافتند.
[12] . طباطبايى، محمد حسين، شيعه در اسلام (طبع جديد)، 1جلد، موسسه بوستان كتاب، قم، چاپ پنجم، 1388.