سامِرى
سامرى (به زبان عبرى «شمرى»)، منسوب به «سامِر» يا «سامره» است و سامره اسم محلّى در فلسطين يا اسم قوم و طايفه اى در آن زمان بوده است. وى از بنى اسرائيل و از نواده هاى شمرون، فرزند يشاكر چهارمين فرزند يعقوب است.[1]
سامرى از ياران حضرت موسى عليه السلام بود و به هنگام فرار از چنگال فرعون پيشاپيش بنى اسرائيل از رود نيل عبور كرد. وى در ميان بنى اسرائيل به سخاوت و كرم معروف بود و از علم نجوم، زرگرى و كهانت نيز اطلاع و بهره كافى داشت، ليكن در زمان غيبت حضرت موسى عليه السلام كه براى گرفتن تورات به ميقات رفته بود، طلاها و جواهرات بنى اسرائيل را از آنان گرفت و آن ها را گداخت و از آن ها گوساله اى ساخت و با كارى دقيق و ظريف، آن را طورى طراحى كرد كه وقتى باد از پشت آن وارد و از دهانش خارج مى شد، صدايى شبيه صداى گاو واقعى داشت. سامرى پس از آن كه گوساله را ساخت به بنى اسرائيل گفت: اين خداى شما و خداى موسى است. آنان نيز چون سابقه گوساله پرستى داشتند، بدان روآورده و آن را معبود خود قرار دادند.
سامرى با اين كار هم خود مرتد شد و از دين موسى باز گشت و هم بنى اسرائيل را به ارتداد كشاند.
حضرت موسى عليه السلام چون از ميقات بازگشت و ديد كه سامرى خود گمراه شده و بنى اسرائيل را نيز گمراه كرده است به شدت غضبناك شد و با سامرى برخوردى شديد كرد و خواست او را به قتل رساند كه خداوند متعال او را از اين كار بازداشت.[2]
داستان ارتداد سامرى و سرنوشت او و مجازاتى كه موسى براى وى در نظر گرفت در قرآن كريم آمده است. قرآن گفت و گوى موساى كليم عليه السلام و سامرى را چنين بازگو مى كند: «قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِىُّ* قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذتُها وَكَذ لِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى»؛[3] [موسى ] گفت: تو چرا اين كار را كردى اى سامرى؟ [سامرى ] گفت: من چيزى را ديدم كه آن ها نديدند؛ من قسمتى از آثار رسول را گرفتم سپس آن را افكندم. نفس من مطلب را در نظرم جلوه داد.
مقصود سامرى از «فَقَبَضتُ قَبضَةً مِن اثَرِ الرَّسولِ فَنَبَذتُها» طبق نظر برخى مفسران، اين است كه هنگام عبور از نيل من جبرئيل را بر مركبى ديدم كه براى تشويق لشكر فرعون به كنار رود آمده بود و من در آن زمان قسمتى از خاك زير پاى جبرئيل يا خاك زير پاى مركب او را بر گرفتم و آن را براى امروز ذخيره كرده و آن را درون گوساله افكندم و اين صدايى كه از گوساله خارج مى شود از بركت آن خاك است .[4] يا اين كه مراد از رسول در آن جمله، حضرت موسى است، نه جبرئيل، و مقصود سامرى نيز اين است كه من در آغاز به قسمتى از آثار اين رسول پروردگار ايمان آوردم؛ ولى بعداً در آن شك كرده و آن را به دور افكندم و به آيين بت پرستى گرايش يافتم و اين در نظر من جالب تر و زيباتر بود.[5]
به هر تقدير پاسخ و عذر سامرى به هيچ وجه براى موسى عليه السلام قانع كننده نبود، از اين رو او را به مجازاتى سخت محكوم ساخت و سه دستور درباره او و گوساله اش صادر كرد: نخست، اين كه بايد از ميان مردم دور شود و كسى با او تماس نگيرد: «قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِى الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ»؛[6] [موسى ] گفت: برو، بهره تو در باقى مانده عمرت اين است كه هر كس به تو نزديك شود خواهى گفت: با من تماس نگير.
حضرت موسى با اين فرمان قاطع، سامرى را از جامعه طرد كرد و او را به انزواى مطلق كشاند، به گونه اى كه هيچ يك از بنى اسرائيل حق هم نشينى، گفت و گو و معامله با او را نداشت، از اين رو سامرى به اجبار از مردم و جامعه كناره گرفت و سر به بيابان گذاشت.[7]
بعضى از مفسران گفته اند: جمله «لا مِسَاسَ» به يكى از قوانين جزايى شريعت موسى عليه السلام اشاره دارد كه درباره مرتك بين گناهان سنگين صادر مى شد. محكوم به چنين حكمى چونان موجودى پليد و نجس، هيچ كس با او تماس نمى گرفت و او هم حق نداشت با كسى تماس گيرد.[8]
ممكن است اين حكم مانند حكم نجاست كفار در اسلام بوده باشد، يعنى همان طور كه كافر و مرتد از نظر اسلام نجس اند و مسلمان نبايد در موارد احتمال تنجس با آنان تماس داشته باشد، محكومان ياد شده نيز در شريعت موسى عليه السلام پليد و محكوم به حرمت تماس با ديگران بوده اند.
جمله «لا مِسَاسَ» را بعضى چنين تفسير كرده اند كه پس از ثبوت جرم و خطاى بزرگ سامرى، موسى عليه السلام وى را نفرين كرد و خداوند او را به بيمارى مرموزى مبتلا ساخت كه تا زنده بود كسى نمى توانست با او تماس گيرد و اگر كسى تماس مى گرفت او نيز به آن بيمارى گرفتار مى شد. يا اين كه سامرى به نوعى بيمارى روانى به صورت وسواس شديد و وحشت از انسان ها مبتلا شد، به طورى كه هر كس نزديك او مى شد فرياد مى زد: «لا مِسَاسَ؛[9] با من تماس نگيريد.
برخى آن بيمارى محتمل را جزام دانسته و گفته اند: چون بيمارى جزام مسرى است و به نص تورات بيمار جذامى پليد است، سامرى عرفاً و شرعاً به قانون «لامِسَاسَ» محكوم و از شهر رانده شده است.[10]
دوم، اين كه عذابى دردناك در انتظار اوست: «وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ»؛[11] و تو ميعادى از عذاب خدا دارى كه هرگز از آن تخلف نخواهى كرد. اين بيان، هم مى تواند تهديد به مجازات دنيوى باشد، به اين معنا كه تو در وقت معين در دنيا هلاك خواهى شد، و هم مى تواند اشاره به عذاب آخرت باشد.
سوم، اين كه معبودت را كه مدت ها پرستيده اى مى سوزانم و آن را به دريا مى ريزم: «وَانْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِى ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِى اليَمِّ نَسْفاً»؛[12] و بنگر به معبودت كه پيوسته آن را پرستش مى كردى، ما آن را مى سوزانيم و سپس ذرات آن را به دريا مى ريزيم.
درباره چگونگى سوختن آن گوساله طلايى شايد بتوان گفت كه تمام گوساله از طلا نبوده است، بلكه اشيايى قابل سوختن نيز در آن به كار رفته بود. البته حتى شيئى كه همه آن از طلاست را نيز مى توان با آتش زياد ذوب كرد و از بين برد.
راز به دريا ريختن طلاها با وجود ارزش زياد آن ها نيز اين بود كه دوباره كسى به فكر ساختن چنين گوساله و معبودى نيفتد و ريشه بت پرستى سوزانده شود. در تفسير نمونه در اين باره چنين آمده است: گاهى براى هدفى عالى و مهم تر، مانند كوبيدن فكر بت پرستى، چنين كارى ضرورى است، مبادا ماده فساد در ميان مردم بماند و باز هم براى مردم وسوسه انگيز باشد. به عبارت روشن تر اگر موسى عليه السلام طلاهايى را كه در ساختن گوساله به كار رفته بود باقى مى گذارد و يا مثلًا در ميان مردم تقسيم مى كرد، ممكن بود روزى دوباره افراد نادان به نظر قداست به آن ها نگاه كنند و خاطره گوساله پرستى از نو در آن ها زنده گردد، از اين رو در اين جا مى بايست اين ماده گران قيمت را فداى حفظ اعتقاد مردم كرد و راهى جز اين نبود. به اين ترتيب موسى عليه السلام با روش قاطعى كه هم نسبت به سامرى و هم نسبت به گوساله در پيش گرفت توانست غائله گوساله پرستى را برچيند و آثار روانى آن را از مغزها محو كند.[13] [14]
منابع:
ارتداد بازگشت به تاريكى، صص271-275
فرهنگ قرآن ج15، ص499
[1] . اعلام قرآن، ص 359
[2] . الصافى، ج 3، ص 318؛ مستدرك سفينة البحار، ج 5، ص 144 و روح المعانى، مج 9، ج 16، ص 375
[3] . طه، آيات 95- 96
[4] . مجمع البيان، ج 7، ص 44؛ الكشاف، ج 3، ص 84 و الميزان، ج 14، ص 195
[5] . الميزان، ج 14، ص 196 و نمونه، ج 13، ص 285
[6] . طه، آيه 97
[7] . التبيان، ج 7، ص 204 و روح المعانى، مج 9، ج 16، ص 374
[8] . فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2349
[9] . تفسير قرطبى، ج 11، ص 160 و الميزان، ج 14، ص 197
[10] . اعلام قرآن، ص 362
[11] . طه، آيه 97
[12] . طه، آيه 97
[13] . همان، ج 13، ص 289
[14] . سيد جعفر صادقى فدكى، ارتداد بازگشت به تاريكى، 1جلد، مؤسسه بوستان كتاب - قم، چاپ: اول، 1388.