ذُو القرنین
ذوالقرنين، يكى از ناشناخته ترين و بحث انگيزترين شخصيّتهاى قرآنى است در علّت ناميدن ذوالقرنين چند وجه ياد كرده اند: 1. چون شرق و غرب زمين را درنورديده بود؛ 2. چون روزگار او برابر دو نسل طول كشيد و .... در اينكه او چه شخصيّتى بوده نيز وجوه مختلفى ياد كرده اند: 1. اسكندر مقدونى؛ 2. منذر بن ماء السّماء؛ 3. صلب بن همال حميرى؛ 4. تُبَّع الاقرن پادشاه جنوب عربستان؛ 5. كوروش، پادشاه بزرگ هخامنشى؛ 6. تسن چى هوانگ تى، بزرگ ترين پادشاه قديم چين؛[1] 7. عيّاش.[2]
قرآن کریم درباره نام، تاريخ زندگى و سلطنت اين پادشاه الهى گزارشى ندارد؛ آيات نشان مى دهد كه وى سلطنتى بسيار فراگير داشته، بر شرق تا غرب آن روز فرمان مى رانده است؛ همچنين از تأييد و هدايت الهى در قالب يكى از امورى چون الهام، وحى يا ارتباط با پيامبر برخوردار بوده است.[3] (كهف/ 18، 84- 90، 98) مفسران متأخر و معاصر او را از جمله بر اسكندر مقدونى و كورش كبير (539- 560 ق. م.) تطبيق كرده اند.[4]
گرچه قرآن از نبوت او سخن نگفت، ولي روش پسنديده او را با برخورداري از همه وسايل مقدور آن عصر به طور نسبي گزارش داده كه وي از تمام امكانات لازم بهرهمند بود و كارهاي قابل توجهي كرد كه يكي از آنها ساختن سدّ عظيم نفوذناپذير بود كه بر اثر ارتفاع و صاف بودن، قابل فتح نبود و بر اثر استواري و استحكام، قابل نقب و سوراخ نمودن نبود؛ زيرا آن سدّ مهم از خاك، آجر، سنگ، سيمان و مانند آنها نبود؛ بلكه سد عظيم فلزي بود كه از پارههاي آهن و مس گداخته ساخته شد و بيان قرآن مجيد در اين باره چنين است: «ءاَتُونِي زُبَرَ الحَدِيدِ حَتَّي إِذَا سَاوَي بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً»[5] ؛ يعني پس از چيدن تكههاي آهن همانند قطعات سنگ، دستور داد كه با استفاده از كوره آهنگري در آن بدمند تا كاملاً قطعههاي آهن به صورت آتش گداخته درآيد، آنگاه دستور داد مس گداخته را در آن كاملاً تعبيه نمايند تا به صورت سد تام فلزي درآيد.
با چنين قدرتي، او از دانش فني و تواناييهاي مادي خود سخن نميگويد، بلكه ميفرمايد: اين رحمتي از ناحيه خداوند است: «هذا رحمةٌ من ربّي»[6]
منابع:
اسلام و محيط زيست، ص55
تفسیر تسنيم، ج7، ص680
دائرة المعارف قرآن كريم، ج 6، ص468
فرهنگ قرآن، ج14، ص303
[1]دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، ج 1، ص 1081، «ذوالقرنين».
[2]تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 295، ح 206.
[3] . الميزان، ج 13، ص 392
[4] . الكشاف، ج 2، ص 743؛ مجمع البيان، ج 6، ص 380؛ التفسير الكبير، ج 21، ص 163- 164؛ الميزان، ج 13، ص 391- 394
[5] . کهف/96.
[6] . کهف/98.