عمّار بن یاسر
گروه‌ها: اشخاص

عمّار بن ياسر

عمّار ياسر: ابويقظان، عمّار بن ياسر بن مالك بن كنانه؛ صحابى جليل القدر و از پيشگامان در اسلام، از مهاجرين به حبشه و از نمازگزاران به دو قبله و حاضرشدگان در بدر و مشاهد ديگر، و نیز از شیعیان و ملازمان امیرالمؤمنین، على(عليه السلام).

پدرش، ياسر، از مردم يمن بود، بعدها در مكّه ساكن شده و با سميه ازدواج نمود. عمّار، در مكّه و در حدود 44 سال قبل از بعثت به دنيا آمد. عمار و پدر و مادرش از پيشگامان در اسلام بودند؛ بيشتر سيره نويسان نوشته اند كه عمار ياسر با پدر، مادر و برادرش در سال پنجم بعثت به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمده و مسلمان شدند. وی در آن زمان 48 سال داشت. آنان روزى كه مركز تبليغاتى رسول خدا صلى الله عليه و آله خانه «ارقم بن ابى ارقم» بود، اسلام آوردند. روزى كه مشركان از ايمان آنها آگاه شدند، در آزار و شكنجه آنها كوتاهى ننمودند؛ ابن اثير مى نويسد: مشركان اين سه نفر را در گرم ترين مواقع، مجبور مى كردند كه خانه خود را ترك كرده و در زير آفتاب گرم و باد سوزان به سر ببرند، اين شكنجه آن قدر تكرار شد كه ياسر در آن ميان جان سپرد، روزى همسر او «سميه» در اين خصوص به ابوجهل پرخاش نمود و آن مرد سنگدل و بى رحم نيزه خود را در قلب او فرو برد و او را نيز به شهادت رساند. وضع رقت بار اين زن و مرد، پيامبر گرامى را منقلب نمود. وقتی پيامبر اين منظره را ديد با چشمانی اشكبار، رو به آنان كرد و فرمود: «اى خاندان ياسر! شكيبايى را پيشه سازيد كه جايگاه شما بهشت است».

پس از شهادت ياسر و همسرش، مشركان درباره عمار شدت عمل بیشتری به خرج داده و او را نيز مانند بلال شكنجه دادند، وى نیز براى حفظ جان خود ناگزير شد كه در ظاهر، از اسلام خود بازگردد، ولى فوراً پشيمان شد و با ديدگان اشك بار به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله شتافت و در حالى كه سخت ناراحت بود، جريان را شرح داد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آيا تزلزلى در ايمان باطنى تو رخ داده است؟ عرض كرد: قلبم لبريز از ايمان است، حضرت فرمود: كوچك ترين ترسی به خود راه مده و براى رهايى از شر آنان، ايمان به خدا را مستور بدار. این بود که آيه: «إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ؛ مگر آن كس كه مورد اكراه و اجبار قرار گيرد ولى قلب او از ايمان سرشار است»[1] در شأن عمار، نازل گشت.

بنا بر برخی نقلها عمار، يك بار به حبشه هجرت كرد و پس از مدتى، بازگشته و سپس هجرت دوم را آغاز كرد و براى اسلام از وطن خود بيرون آمد و پا به پاى پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى مدينه رهسپار شد.

بناى مسجد قبا در نزديكى مدينه، با اشاره او و همكارى دیگر مسلمانا صورت گرفت. در ساختن مسجدالنبى در مدينه نيز او بيشترين تلاش را داشت؛ در هنگام بناى مسجد، عمار به رسول خدا گفت: يا رسول اللَّه، مرا كشتند؛ بر من خشت بيشتر حمل مى كنند. ام سلمه همسر پيامبر گوید: ديدم رسول خدا گرد و غبار از سر و صورت عمار زدود و فرمود: «ويح ابن سمية ليسوا بالذين يقتلونك إنما تقتلك الفئة الباغية؛ اى پسر سميّه! اينان تو را نمى كشند، تو را گروه ياغى و ستمكار خواهند کشت».[2] على بن ابيطالب(ع) هنگام ساختن مسجد النبى قطعه شعری را زمزمه مى كرد؛

«لايستوى من يعمر المساجدا



يدأب فيه قائما وقاعداً











ومن يرى عن الغبار حائدا؛ برابر نيست آن كه ايستاده و نشسته مسجد آباد مى كند و در اين راه تلاش مى نمايد و آن كس كه گرد و غبار را مانع مى پندارد و كنار مى نشيند». عمار نیز اين رجز را ياد گرفت و با خود، زمزمه كرد، اتفاقا، يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله، پنداشت كه عمار به او كنايه مى زند، لذا به او گفت: چه مى گويى! ساكت باش و الا با اين عصا بينى تو را خرد مى كنم، رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد و به خشم آمد و فرمود: «ما لهم و لعمّار يدعوهم الى الجنة و يدعونه الى النّار ...؛ اينان را چه كار با عمار؟ او ايشان را به بهشت فرا مى خواند و ايشان او را به آتش دعوت مى كنند! عمار چشم و ديده من است.»[3]

وی مردى بسيار بخشنده و از محبان واقعی اهل بیت(ع) بود؛ هنگامى كه فاطمه زهرا عليها السلام گردن بند خود را به فقيری داد، عمار، گردن بند را از آن شخص خريد و به همراه غلامش خدمت حضرت زهرا عليها السلام فرستاد و غلام را نيز به ایشان بخشيد! حضرت زهرا عليها السلام نيز پس از گرفتن گردن بند، غلام را آزاد نمود. همچنين وی از معدود كسانى است كه در تشييع پيكر فاطمه عليها السلام و نماز بر جنازه ايشان شركت داشت.[4]

عمار، تا پیامبر(ص) زنده بود، در تمام جنگ ها و مواضع حساس، كنار پيامبر صلى الله عليه و آله بود و پس از رحلت آن حضرت نیز نامش در همه جا، در كنار سلمان، ابوذر و مقداد به عنوان اعضاى اصلى و هسته مركزى تشيّع مى درخشد؛ چون روز صفين فرا رسيد، عمار حضور على عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد: اى برادر رسول خدا! آيا به من اجازه قتال مى دهيد؟ فرمود: خدايت رحمت كند، مهلتى بده. بعد از ساعتى دوباره آمد و استجازه نمود، امام همانند بار اوّل پاسخ داد. دفعه سوّم آمد، در اين موقع على عليه السلام گريست. عمار نظرى به حضرت افكند و عرض كرد: اى اميرالمؤمنين! امروز آن روزى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى من توصيف فرمود، على عليه السلام از مركب خود پياده شد، عمار را در آغوش گرفت و با او وداع نمود و فرمود: خداوند از طرف خود و از طرف پيامبر به تو جزاى خير بدهد، تو براى من برادر و مصاحب خوبى بودى. سپس على عليه السلام و عمار گريستند، عمار گفت: اى اميرالمؤمنين! قسم به خدا من از تو پيروى ننمودم مگر با آگاهى و بصيرت، زيرا من از رسول اكرم صلى الله عليه و آله در روز حنين شنيدم كه فرمود: اى عمار! به زودى بعد از من فتنه اى واقع مى شود، وقتى چنين شد، تو از على و حزب او تبعيت نما، كه او با حق است و حق با اوست.[5]

اعمش گوید: با على عليه السلام در صفين بوديم، عمار ياسر را ديدم كه به هر ناحيه اى از ميدان كه مى رفت، همانند پرچمى كه سربازان زير آن جمع شوند، صحابه رسول خدا در گرداگرد عمار حلقه مى زدند و عمار فرياد مى زد و مى گفت: ديروز بر تنزيل و امروز بر تأويل با شما مى جنگم.

عمّار ياسر در روایات:

احاديث بسيارى، پيرامون خصائص عمّار در كتب شيعه و سنى ذكر شده كه فقط به ذكر چند نمونه بسنده مى كنيم: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «همانا سراسر وجود عمّار؛ از فرق سر تا قدمش مملوّ از ايمان مى باشد و ايمان با گوشت و خون او آميخته است».[6] همچنین در روایت دیگری از آن حضرت آمده است: «عمار معيار حق و باطل است؛ در هر قومى که باشد، آنان برحقّند و عليه هر سپاهى که باشد، آنان باطلند، هان بدانيد كه قوم جفاكار، او را خواهند كشت».[7] و نیز حضرت رضا عليه السلام، در روايتى، (خطاب به جماعتى كه ظاهرا شیعه بودند ولی در عمل، با شیعیان، فاصله داشتند) نام وی را در شمار شیعیان واقعی امیرالمؤمنین(علیه السلام) ذکر فرمودند؛ «واى بر شما! همانا شيعه على عليه السلام افرادى مانند حسن، حسين، ابوذر، سلمان، مقداد، عمار و محمد بن ابى بكر هستند ...».[8]

شهادت و مدفن عمّار ياسر:

عمّار ياسر در مسير جنگ جمل، مسلمانان را به يارى على عليه السلام دعوت می كرد و خود نيز با حدود90 سال سن در نبرد حاضر شد. پس از آن نيز در كوفه، شب و روز تا آخرين حدّ ايثار به انجام وظايف و مسؤوليت ها ادامه داد تا اینکه جنگ صِفّين، به سركردگى معاويه (حدود سال 36 ه. ق) پيش آمد. چون اين جنگ طول كشيد، عمار ياسر ده ها بار به خط مقدم جبهه رفت و برگشت.

نقل شده است كه در جنگ صفّين، عمار پيش از شهادتش بر اثر تشنگى آب طلبيد؛ مردى از انصار مقدارى شير همراه داشت، آن را نزد عمار برد، عمار آن را نوشيد و سپس گفت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله، اين گونه با من عهد كرده كه آخرين بهره تو از اين دنيا قدرى از شير است».[9] عمار شير را نوشيد و براى چندمين بار به دشمن حمله كرد تا اينكه دو نفر از افراد دشمن (اهل شام) به سوى عمّار آمدند؛ اوّلى ضربتى سخت بر عمار زد كه بر زمين افتاد و دومى سر از بدن عمار جدا كرد. سرانجام، عمار در ربيع الاول (يا ربيع الثانى) سال 37 ه. ق در سن 94 سالگى به شهادت رسيد.[10]

گويند على عليه السلام بين كشته ها مى گشت، جنازه عمار را ديد و با چشمانى اشك بار فرمود: «إنّا لِلَّه وإنّا إلَيْهِ راجُعُون»،[11] آنگاه، خود بر جنازه عمار نماز خواند و سپس او را با همان لباس جنگى در محلّ شهادتش به خاك سپردند.

مرقد شريف عمّار در منطقه صِفّين در كنار شهر «رقّه» قرار دارد.[12]

منابع:

با كاروان شام، صص216-219

سرزمين پيامبران، صص167-170

فرهنگ قرآن، ج1، صص182

گل واژه هاى حج و عمره، صص389-390

 

[1] . سوره نحل، آيه 106.

[2] . سيره نبويه، ج1، ص 497.

[3] . همان.

[4] . همان؛ دائرةالمعارف تشيّع، ج 11، ص 460؛ الغدير، ج 9، صص 15- 30؛ بحارالانوار، ج 22، ص 326.

[5] . شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق، مرحوم محمّد تقى فلسفى، ج 2، ص 279- 280.

[6] . الغدير، ج 9، ص 23.

[7] . بحار الانوار، ج 33، صص 18 و 19.

[8] . دائرةالمعارف تشيّع، ج 11، ص 461 به نقل از بحارالانوار، ج 68، ص 158.

[9] . بحارالانوار، ج 33، ص 19.

[10] . شرح نهج البلاغة، ج 8، ص 24؛ دائرة المعارف تشيع، ج 11، ص 462. برخى از شهادت عمار ياسر را در سن 73 سالگى مى دانند كه اين ناشى از اختلاف در ولادت ايشان.

[11] . بقره/156.

[12] . دائرةالمعارف تشيّع، ج 11، ص 462.