بنی أسد

بنى اسد بن خزيمه

بنى اسد بن خزيمه: قبيله اى مشهور در نَجْد جزيرةالعرب.

آنان قبيله اى بزرگ و مشهور از عرب عدنانى (شمالى) و منسوب به اسد بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مُضر هستند[1] ، ازاين رو به لحاظ نسبى در عرض قبايل بزرگى چون كنانه و هوُن قرار مى گيرند.[2] اسد از همسرش أودّه دختر زيد بن اسلم قضاعى [3] فرزندانى به نامهاى دودان، كاهل، عمرو، صعب،[4] حلمه و تغلب [5] داشت و نسل اسد بيشتر از دودان پديد آمد و به تيره هايى تقسيم شد.[6] برخى از معروف ترين بطون بنى اسد عبارت اند از: بنو غنم بن دودان، بنو ثعلبة بن دودان، بنو والبة بن حارث،[7] بنوالصيداء بن عمرو، بنو نصربن قعين و بنو فقعس بن طريف.[8] قبيله هايى ديگر نيز با نام بنى اسد وجود دارند كه يكى از آنها از تيره هاى قريش به نام بنى اسد بن عبد العزى [9] و ديگرى بنى اسد بن شريك بن مالك از زير مجموعه هاى طايفه ازد از عرب جنوبى است [10] و با موضوع مورد بحث ارتباط ندارد.

بنى اسد در عصر جاهلى (سرزمين، موقعيت و اسكان):

محل استقرار آنان بسيار گسترده بود، ازاين رو با توجه به پراكندگى بطون آنان به راحتى نمى توان از موقعيت مناطق زيست ايشان سخن گفت. برخى گفته اند: بنى اسد از نزديكى «حيره» در نزديك كوفه تا سرزمين «تهامه» در سواحل درياى سرخ پراكنده بودند[11] ؛ اما عمده تمركز آنان «قسمت اعلاى نجد» در جنوب صحراى (باديه) شام، حد فاصل قبيله تميم و طىّ در جنوب و كلب در شمال واقع شده بود[12] ، بر اين اساس آنان در جهت شمال شرقى مدينه استقرار داشتند. برخى از ايشان نيز گويا در پى اختلاف ميان تيره هاى خود يا قبايل مجاورشان به ناچار از نجد به «يمن» مهاجرت كردند.[13]

از سكونت گاههاى معروف آنان أجبال [14] ، بُزاخه [15] ، ثعلبيه [16] و ذات الحناظل [17] و كوههاى محياة[18] ، العبد، فرقين، قنان، قصاص [19] ، تين، رقد و حسيس و از آبهاى متعلق به آنان مى توان به بَعوضه [20] (آبى در نجد)، جُرثُم، خسّوه، ذنبه و الزوراء اشاره كرد.[21]

جنگهاى بنى اسد:

در مقاطعى بنى اسد با برخى قبايل همپيمان بودند، هرچند درگيريهايى نيز ميانشان روى مى داد. از همپيمانان آنان مى توان به قبيله طىّ [22] ، بنو عامربن صعصعه [23] و يهود خيبر[24] اشاره كرد. بنى اسد از قبايل جنگجوى عرب به شمار مى آيند.[25] و در نبردهاى گوناگون عصر جاهلى و اسلامى حضور داشتند. از مهم ترين جنگهاى آنان پيش از اسلام، جنگ با قبيله «طىّ» بود كه به «يوم ظهر الدهناء»[26] شهرت يافت؛ نيز نبرد با بنى تميم در «ذات الحناظل» كه به كشته شدن عمرو بن أثير رئيس بنى تميم انجاميد.[27] از نبرد آنان با بنو عامر بن صعصعه نيز به «يوم ذى علق» ياد شده است [28] و نبرد ديگر آنان در منطقه اى از نجد بنام «خوّ» است كه بنى اسد بر بنى يربوع شبيخون زدند[29] ؛ اما مشهورترين جنگ آنان نبرد «يوم حُجر» است كه طى آن اعضاى تيره اى از اسد به نام بنى كاهل بن اسد بر اثر بد سيرتى حجر پدر شاعر معروف عرب امرؤ القيس كه پس از حارث بن عمروآكل المرار، رياست بنى اسد را بر عهده داشت بر وى شوريدند و او را كشتند[30] و بدين وسيله از يوغ كنديان رهايى يافتند.[31] در پى اين واقعه يمنيها و آل كنده به قصد سركوب بنى اسد و ديگر قبايل نزارى دست به تهاجم زدند[32] ؛ اما در نهايت منهزم شدند.

مطابق گزارش يعقوبى پس از آگاهى امرؤ القيس از كشته شدن پدرش، وى خود قصد بنى اسد كرد؛ اما چون خود را از رويارويى با آنان ناتوان ديد به يمن رفت.[33]

دوتن از شخصيتهاى آنان در اين عصر، خالد بن نضلة بن اشتر اسدى رئيس بنى اسد[34] و عوف بن عامر بودند كه عوف در ميان بنى اسد به كهانت مى پرداخت.[35]

از ميان آنان خطباى فراوانى برخاست، چنان كه رسول خدا از بنى اسد با عنوان خطباى عرب ياد كرده است.[36] ايشان از اولين عربهايى دانسته شده اند كه به آهنگرى پرداختند؛ ازاين روبه آنان «قيون» گفته مى شد. از نيكوترين شمشيرهاى ساخته شده به دست آنان «سريجيّه» منسوب به سُريج فردى از بنى اسد بود.[37]

از ديگر عوامل شهرت آنان چشم شورى ايشان بود. برخى مفسران [38] از اين خصوصيت آنان در ذيل آيه 51 سوره قلم ياد كرده و آورده اند كه قريش برخى از بنى اسد را اجير كرده بودند تا رسول خدا را با چشم زخم از ميان بردارند؛ اما خداوند رسولش را حفظ كرد.[39] آيه «و ان يَكادُ الَّذينَ كَفَروا لَيُزلِقونَكَ بِابصرِهِم لَمّا سَمِعُوا الذّكرَ و يَقولونَ انَّهُ لَمَجنون: نزديك است كافران هنگامى كه آيات قرآن را مى شنوند با چشم زنى خود تو را از بين ببرند و مى گويند: او ديوانه است» اشاره به اين شگرد قريش براى نابودى پيامبر صلى الله عليه و آله دارد؛ گويا آنان براى افزايش اثرگذارى ديدگانشان چند روز از خوردن غذا خوددارى مى كردند.[40]

بنى اسد در عصر پيامبر(صلى الله عليه و آله):

با توجه به گستردگى و پراكندگى بنى اسد، طبيعى بود كه آنان با ظهور اسلام، روابط يكسانى با رسول خدا نداشته باشند. آنان چون بيشتر قبايل ساكن جزيرةالعرب تا سال نهم هجرى از پذيرش دين اسلام سر باز زده، پس از آن نيز نقش مثبتى در حكومت نبوى ايفا نكردند، بلكه همواره مسئله ساز بودند.

غالب اسديان سياست خصمانه اى در برابر مسلمانان در پيش گرفتند و بارها به توطئه چينى برضدّ مسلمانان پرداختند، ازاين رو پيامبر در دوره مدنى عمدتا با اسديان همپيمان با غطفان و يهود كه از جانب شمال، يثرب را تهديد مى كردند رويارويى داشت و اقداماتى براى محدود سازى ايشان انجام داد. پس از غزوه احد (سال سوم هجرى) تيره اى از آنان كه مى پنداشتند دولت مدينه ضعيف شده در صدد حمله به آن شهر برآمدند؛ اما قبل از عملى ساختن نقشه خود، رسول خدا آنان را غافلگير و با فرستادن سريه اى به فرماندهى ابو سلمه و عبد الله بن انيس، توطئه ايشان را خنثا كرد.[41]

كلبى [42] و ابن عباس و برخى ديگر مفسران [43] نزول آيه «و قالَ الَّذينَ كَفَروا لِلَّذينَ ءامَنوا لَو كانَ خَيرًا ما سَبَقونا الَيهِ ...»[44] را درباره قبايلى از جمله بنى اسد دانسته اند كه نسبت به اسلام قبايل غفار و أسلم خرده گرفته، به تمسخر ايشان مى پرداختند و مى گفتند: اگر در اين دين خيرى مى بود، آنان بر ما سبقت نمى گرفتند؛ اما به نظر مى رسد با توجه به مكى بودن سوره احقاف اين آيات درباره قريشيان نازل شده و بعدها بر بنى اسد و ديگر قبايل تطبيق شده است، چنان كه قتاده بر اين باور است كه آن در شأن قريش نازل شده است.[45]

بنى اسد در سال پنجم هجرى به فرماندهى طليحة بن خويلد اسدى در غزوه خندق به رويارويى با مسلمانان پرداختند،[46] ازاين رو برخى مفسّران [47] ، مقصود از كلمه «فوق» در آيه 10 سوره احزاب را اشاره به جايى مى دانند كه قبيله بنى اسد و برخى ديگر از سپاه احزاب از آن سمت وارد شده، موضع گرفتند: «اذجاءوكُم مِن فَوقِكُم و مِن اسفَلَ مِنكُم و اذ زاغَتِ الابصرُ و بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ ...»[48] . در اين سال (پنجم هجرى) و پس از نبرد احزاب، رسول خدا ابو عبيده را به عنوان امير سريه به سراغ قبايل طىّ و اسد در نجد فرستاد.[49] در سال ششم هجرت نيز آن حضرت، عكاشةبن محصن را به «غَمْرَة» (آبى از آن بنى اسد) فرستاد و او توانست 200 شتر به غنيمت گرفته، به مدينه آورد[50] ، گرچه مطابق گزارشهاى ديگر به چيزى برخورد نكرد.[51]

هم پيمانى بنى اسد با يهود شمال حجاز منافعى را براى آنان به همراه داشت، ازاين رو بنى اسد نمى دانستند چنانچه اسلام آورده، از يهود جدا شوند شرايط بهترى برايشان فراهم مى شود و به لحاظ روابط تاريخى خود با يهود مايل نبودند وضعيت هم پيمانانشان دچار ضعف و تزلزل گردد.

به نقل مقاتل [52] آيه 15 سوره حج در اين باره نازل شد و خداوند در برابر پندار نادرست آنان، كه مى گفتند: ما ترس آن داريم كه خدا سرانجام پيامبر را يارى نكند و ما از پشتيبانى يهود و گرفتن مواد غذايى از ايشان محروم شويم، آنان را سخت مذمت كرد: «مَن كانَ يَظُنُّ ان لَن يَنصُرَهُ اللَّهُ فِى الدُّنيا والأخِرَةِ فَليَمدُد بِسَبَبٍ الَى السَّماءِ ثُمَّ ليَقطَع فَليَنظُر هَل يُذهِبَنَّ كَيدُهُ ما يَغيظ». چنين شأن نزولى براى آيه 22 سوره فتح نيز گزارش شده است كه دو قبيله بنى اسد و غطفان، پس از دعوت ايشان به اسلام مى گفتند: مى ترسيم محمّد را نصرت بر دشمنانش نباشد و دين او نيرو نگيرد و عهد و پيمان ما با يهود قطع گردد[53] : «و لَو قتَلَكُمُ الَّذينَ كَفَروا لَوَلَّوُا الادبرَ ثُمَّ لا يَجِدونَ وليًّا و لا نَصيرا». برخى نزول آيه را پس آن دانسته اند كه بنى اسد براى يارى يهود اهل خيبر نزد ايشان آمدند. در نتيجه زمانى كه مسلمانان در سال ششم به سمت مكه (جنوب مدينه) رفته، در حديبيه بودند بنى اسد مى خواستند از اين فرصت استفاده كرده، به مدينه تعرض كنند. از قول قتاده ذيل آيه 20 سوره فتح آمده است [54] كه بنى اسد در غياب رسول خدا قصد غارت مدينه را داشتند؛ اما خداوند رعب و وحشت در دلهايشان افكند و از تصميم خود منصرف شدند: «... و كَفَّ ايدِىَ النّاسِ عَنكُم ولِتَكونَ ءايَةً لِلمُؤمِنينَ ويَهدِيَكُم صِراطًا مُستَقيما».

در سال هفتم زمانى كه مسلمانان با حمله به خيبر دژهاى يهود را محاصره كردند، بنى اسد براى كاهش فشار نظامى از همپيمانانشان، تصميم به يورش به مدينه گرفتند؛ اما خداوند نقشه شوم آنان را خنثا ساخت.[55] آيه 24 سوره فتح در اين باره دانسته شده است [56] : «و هُوَ الَّذى كَفَّ ايدِيَهُم عَنكُم و ايدِيَكُم عَنهُم بِبَطنِ مَكَّةَ ...: او كسى است كه دست آنها را از شما، و دست شما را از آنان در دل مكه كوتاه كرد ...»؛ اما مشهور آن است كه اين آيه در ماجراى توطئه قريش برضدّ مسلمانان در صلح حديبيه نازل گشت.[57] بعيد نيست چنين گزارشهايى براى بهسازى تصوير قريش ساخته شده باشد.

اسلام بنى اسد:

در سال نهم هجرى، بنى اسد چون ديگر قبايل شبه جزيره هيئتى به رياست ضِرار بن الأزور به مدينه فرستاد.[58] اعزام شدگان بنى اسد 10 گروه بودند، كه در ميان آنان طليحة بن خويلد اسدى نيز حضور داشت.[59] اين گروه چند روز در مدينه مانده، به آموختن قرآن پرداختند. گويند: گروهى به نام «بنى زنيه» از اسديان به رياست حضرمى بن عامر،[60] با بنى اسد همراه بودند كه پس از مذاكره با رسول خدا و بيعت با آن حضرت، پيامبر ايشان را «بنو رشده» ناميد[61] ؛ اما آنان راضى نشده، گفتند: ما نام پدرمان را وانمى گذاريم، ازاين رو پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را بنوعبدالله ناميد و اين نام بر ايشان غلبه يافت.[62]

منابع حكايت از آن دارند كه آن سال، خشكسالى بود و كالاها گران شده بود، ازاين رو افزون بر اقبال عمومى قبايل، دريافت كمكهاى مادى از حكومت نبوى را مى توان در انگيزه هاى ايشان مؤثر دانست، بنابراين اسلام آوردن آنان بنا به مصالح و منافع خويش و تحت فشار شرايط اقتصادى آن زمان صورت گرفت، از همين رو خداوند ايمان آنان به اسلام را تأييد نمى كند:«قالَتِ الاعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولكِن قولوا اسلَمنا و لَمّا يَدخُلِ الايمنُ فى قُلوبِكُم ...»[63] اين آيه درباره قبايلى از جمله بنى اسد نازل گرديد كه جمعى از آنان در سال قحطى و خشكسالى وارد مدينه شدند و به اميد دريافت كمك از پيامبر صلى الله عليه و آله شهادتين بر زبان جارى ساخته، به آن حضرت گفتند: طوايف عرب بر مركبها سوار شده و با تو پيكار كردند؛ ولى ما بدون دست زدن به جنگ و همراه با زنان و فرزندانمان نزد تو آمديم.[64] آيه فوق نازل شد و ظاهرى بودن اسلام آنان را آشكار ساخت، افزون بر آن اگر هم ايمان آورده اند نبايد منتى بر رسول خدا بگذارند.[65] بنا به نقل بَلَنسِى [66] و ابن جماعه [67] ابتداى سوره حجرات درباره بنى تميم و انتهاى آن در شأن بنى اسد نازل شده است، افزون بر اين بنى اسد در روابط خود با پيامبر، اسلام آوردن خودشان را امتيازى بزرگ به حساب آورده و بر اين باور بودند كه رسول خدا براى اعمال سلطه خود بر آنان به زور متوسل نشده است، ازاين رو در آيه 17 سوره حجرات خداوند ضمن نكوهش آنان در خطاب به پيامبر مى فرمايد: بر تو منت مى نهند كه اسلام آورده اند. بگو: به اسلام خود بر من منت منهيد، بلكه خداى بر شما منت مى نهد كه شما را به ايمان راه نموده است، اگر [در ايمان خود] راستگوييد: «يَمُنّونَ عَلَيكَ ان اسلَموا قُل لا تَمُنّوا عَلَىَّ اسلمَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيكُم ان هَدكُم لِلايمنِ ان كُنتُم صدِقين». بر حسب نقل سعيد بن جبير، اين آيه در شأن بنى اسد نازل شده است.[68] گفته شده: اين قبيله در بازگشت از مدينه به مناطق خود امنيت مسيرهاى منتهى به آن شهر را برهم زده، زمينه را براى گرانى كالاها در مدينه فراهم مى آوردند.[69]

ذيل آيه 122 سوره توبه آمده است كه بنى اسد در ايام قحطى با خانواده خود به مدينه آمده، گفتند:هدف ما آموختن فقه است؛ اما در بازگشت دست به غارت و چپاول زده، راهها را ناامن مى كردند.[70] در نقل ديگر آمده است كه صحرانشينان پس از مسلمان شدن براى فراگرفتن احكام اسلام رهسپار مدينه شدند و اين سبب بالا رفتن قيمت كالاها و ارزاق و مشكلات ديگر براى اهل آن شهر شد. با نزول اين آيه به ايشان توصيه شد كه اگر گروهى از آنان به آموختن فقه بپردازند كافى است [71] : «و ما كانَ المُؤمِنونَ لِيَنفِروا كافَّةً فَلَولا نَفَرَ مِن كُلّ فِرقَةٍ مِنهُم طَافَةٌ لِيَتَفَقَّهوا فِى الدّينِ ولِيُنذِروا قَومَهُم اذا رَجَعوا الَيهِم لَعَلَّهُم يَحذَرون».

با توجه به آنكه بنى اسد در اواخر حيات پيامبر از اسلام بازگشته، به رويارويى با رسول خدا پرداختند، مفسران آيات متعددى را درباره نوع ايمان، كفر و نفاق به بنى اسد نسبت داده اند، هرچند نمى توان آيات مزبور را منحصر به آنان دانست. بنا به نقل ابن عباس [72] و مقاتل [73] آيه 91 سوره نساء درباره آنان و ديگر قبايلى است كه براى در امان ماندن از ناحيه مسلمانان و نيز از سوى مشركان، از روى خدعه و ريا اظهار اسلام مى كردند و دربازگشت به موطن خود كفرشان را آشكار مى ساختند[74] : «سَتَجِدونَ ءاخَرينَ يُريدونَ ان يَأمَنوكُم ويَأمَنوا قَومَهُم كُلَّ ما رُدّوا الَى الفِتنَةِ اركِسوا فيها ...». خداوند در اين آيه پيامبر صلى الله عليه و آله را در صورت دست بر نداشتن آنان از فتنه و آشوب به شدت عمل با آنان فراخواند.

هنگامى كه پيامبر تصميم گرفت به تبوك لشكركشى كند (سال نهم هجرت) و قبايل را فرا خواند تا به او بپيوندند، صحرانشينانى چون بنى اسد از كسانى بودند كه براى شركت نكردن در جهاد، عذرهاى واهى مى تراشيدند و از پيامبر مى خواستند بدانان اجازه دهد او را همراهى نكنند، ازاين رو برخى مفسران، «معذّرون» در آيه 90 سوره توبه را بر آنان تطبيق كرده و گفتارشان را دروغ و عذرشان را ناموجه دانسته اند[75] : «و جاءَ المُعَذّرونَ مِنَ الاعرابِ لِيُؤذَنَ لَهُم و قَعَدَ الَّذينَ كَذَبُوا اللَّهَ و رَسولَهُ سَيُصيبُ الَّذينَ كَفَروا مِنهُم عَذابٌ اليم». برخى نيز «معذّرون» در اين آيه را به معناى «صاحبان عذر» دانسته كه بر اثر نداشتن سلاح و آذوقه حقيقتاً از شركت در جهاد معذور بودند؛ ولى به سبب شوق و هيجانى كه براى شركت در جهاد در راه خدا داشتند از پيامبر اجازه حضور در جبهه را مى طلبيدند[76] كه در اين صورت آيه، ارتباطى با بنى اسد ندارد.

بنا به نقل ابن عباس [77] آيه 11 سوره حجّ در شأن قومى از بنى اسد نازل شد كه در دين خود (اسلام) ثبات عقيده نداشتند: «و مِنَ النّاسِ مَن يَعبُدُ اللَّهَ عَلى حَرفٍ فَان اصَابَهُ خَيرٌ اطمَانَّ بِهِ وان اصَابَتهُ فِتنَةٌ انقَلَبَ عَلى وجهِهِ خَسِرَ الدُّنيا والأخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الخُسرانُ المُبين»[78] ؛ همچنين به نقل مقاتل آيه 33 سوره محمّد: «يايُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اطيعُوا اللَّهَ و اطيعُوا الرَّسولَ و لاتُبطِلوا اعملَكُم» درباره بنى اسد نازل شد[79] و از آنان خواسته شد اعمالشان را تباه نكنند.

در آيه 97 سوره توبه كه از كفر و نفاق صحرانشينان سخن به ميان آمده: «الَاعرابُ اشَدُّ كُفرًا و نِفاقًا واجدَرُ الّا يَعلَموا حُدودَ ما انزَلَ اللَّهُ عَلى رَسولِهِ ...». مشهور مفسران يكى از مصاديق باديه نشينان را بنى اسد دانسته اند.[80]

بر اثر مخالفت بنى اسد با حكومت مركزى مدينه اين قبيله از اينكه دولت نبوى دچار مشكلات و گرفتاريها گردد اظهار خرسندى مى كردند. اين احساس در آيه 98 سوره توبه منعكس شده است و خداوند از بلا و گرفتارى كه براى خودِ آنها پيش مى آيد خبر مى دهد: «و مِنَ الاعرابِ مَن يَتَّخِذُ ما يُنفِقُ مَغرَمًا و يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوارَ عَلَيهِم دارَةُ السَّوءِ واللَّهُ سَميعٌ عَليم». آنان از قبايلى بودند كه زكات را نوعى جزيه و به زيان خود شمرده، از پرداخت آن خوددارى مى كردند، ازاين رو در اين آيه نكوهش شده اند.

به نقل ابن سعد رسول خدا نامه اى به بنى اسد نوشت و به آنان اخطار كرد كه به قلمرو و آبگاه قبيله طى نزديك نشوند و در صورت سرپيچى ذمّه پيامبر از ايشان برى است.[81]

به رغم روابط نامناسب اسديان با پيامبر صلى الله عليه و آله، برخى از ايشان از بنو غنم بن دودان بن اسد و ثعلبة بن دودان در مكه با بنى عبد شمس بن عبد مناف همپيمان بودند[82] و شايد به دليلهايى چون داشتن روابط نسبى [83] ، مناسباتشان با پيامبر حسنه بود. از ميان آنان عبد الله، عبيدالله، و زينب (همسر پيامبر[84] ) فرزندان جحش اسدى [85] كه عمه زادگان رسول خدا بودند بيش از ديگران به چشم مى خورند. اينان از نخستين مسلمانان و از مهاجران به حبشه [86] بودند.

اين گروه از مسلمانان بنى اسد با هجرت پيامبر به يثرب، چون ساير مؤمنان به آن شهر مهاجرت كردند. سعيدبن رُقيش از كسانى بود كه با خانواده اش به مدينه مهاجرت كرد.[87] به نقل ابن حبيب بغدادى در غزوه بدر درصد قابل توجهى از مهاجران اسدى بودند.[88] عبدالله بن جحش (به نقلى اولين غنيمتى كه براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورده شده به دست وى بود) ، عكاشة بن محصن (كسى كه چون شمشيرش در نبرد با دشمنان شكست، رسول خدا سلاح خود را بدو عطا كرده، درباره وى دعا كرد) و ابوسنان بن وهب نيز در حديبيه اولين كسى دانسته شده كه با رسول خدا بيعت كرد و گفت: اى رسول خدا! با تو به پيروزى يا شهادت بيعت مى كنم و ديگران هم با اين شرط با آن حضرت بيعت كردند.[89] سنان بن ابى سنان و شجاع بن وهب (سفير پيامبر در سال ششم نزد حارث بن ابى شمرحاكم غسّان [90] ) از جمله حاضران در نبرد بدر به شمار آمده اند.[91] اينان در ديگر غزوات نيز داراى نقش بودند.

ارتداد بنى اسد:

بنى اسد از قبايلى بودند كه در حيات رسول خدا مرتد شدند.[92] طليحة بن خويلد اسدى در «بزاخه» (از منابع آبى بنى اسد)[93] به دروغ خود را پيامبر خواند و توانست قسمتى از اسديان و برخى گروههايا قبايل را با خود همراه ساخته، بر دولت اسلامى مدينه، بشورد؛ اما پيامبر صلى الله عليه و آله مجال دفع غائله آنان را نيافت و به سراى باقى شتافت.

برخى مفسران ذيل آيه 54 سوره مائده كه سخن از روى گردانى برخى عرب از اسلام است از ايشان ياد كرده، به ارتداد ايشان در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله اشاره كرده اند[94] : «يايُّهَا الَّذينَ ءامَنوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِهِ فَسَوفَ يَأتِى اللَّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم و يُحِبّونَهُ ...». اين آيه اخطارى است به مسلمانان كه اگر كسانى از ايشان از دين خود بازگردند، زيانى به خدا نمى رسانند و در آينده پروردگار متعالى گروهى را براى يارى اسلام بر مى انگيزد.

بنى اسد پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله:با رحلت رسول خدا و گسترش ارتداد در جزيرة العرب، خالد بن وليد كه از سوى ابوبكر مأمور سركوب مرتدان شده بود عكاشة بن محصن اسدى را به سراغ قبيله مرتدش (بنى اسد) فرستاد؛ اما وى به دست ياران طليحه كشته شد.[95] سرانجام با كناره گيرى بنى فزاره از همراهى با بنى اسد، طليحه كه خود را در برابر سپاه خليفه ناتوان مى ديد فرار كرد[96] و در نزديكى «بئر بزاخه»از خالد شكست خوردند.[97]

پس از پايان يافتن جنگهاى ارتداد و بازگشت مجدد قبايل به اسلام، بنى اسد در نبرد «قادسيه» (14 هجرى) حضور داشته، در نبرد «ارماث» از نبردهاى قادسيه، 500 تن از آنان مجروح شدند[98] ؛ گويا هجرت ايشان به عراق نيز از همين زمان آغاز شد و تدريجاً در كوفه ساكن شدند و مسجدى به خود اختصاص دادند، چنان كه سماك بن مخرمه از بنى هالك بن عمرو بن اسد مسجدش به مسجد سماك معروف شد.[99]

در دوران خلافت اميرمؤمنان، على عليه السلام، هنگامى كه آن حضرت براى سركوب اصحاب جمل به ناحيه «فيد» (در مسير مدينه به عراق) رسيد، بنى اسد آمادگى خود را براى همراهى با امام اعلام كردند؛ اما امام على عليه السلام ضمن كافى دانستن افرادى كه در ركابش بودند آنان را به ماندن در جاى خود امر كرد[100] ؛ اما آن دسته از اسديان كه در كوفه ساكن بودند با فراخوانى كوفيان در جنگ جمل حاضر شده، در ركاب امام جنگيدند.[101]

در نبرد «صفين» نيز مجموعه اى از بنى اسد تحت فرماندهى عبدالله بن عباس به مقابله با معاويه پرداختند.[102] در اين جنگ پرچم لشكر، در دستِ كدام بن حضرمى اسدى بود و على عليه السلام او را رئيس پليس خود كرد.[103]

در حادثه كربلا، اسديان كوفه، پس از كشته شدن هانى بن عروه به دست ابن زياد، به دستور مسلم بن عقيل زير پرچم مسلم بن عوسجه اسدى درآمدند تا با ابن زياد بجنگند.[104]

با فرود آمدن سيد الشهداء عليه السلام به كربلا، بنى اسد در خصوص قيام آن حضرت سه دسته شدند (موافقان، مخالفان و بى طرفان). كسانى چون حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، قيس بن مسهّر صيداوى و عمرو بن خالد صيداوى در كربلا حضور يافته، در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند.[105]

در جبهه مخالفان امام، كسانى چون حرملة بن كاهل اسدى (قاتل طفل شيرخوار امام)[106] و عده اى ديگر حضور داشتند، چنان كه در تقسيم سرهاى شهيدان كربلا ميان قبايل حاضر در سپاه تحت فرماندهى عمر بن سعد، بنى اسدحامل 4 يا 10[107] سر مطهّر به كوفه بودند. كه حكايت از فزونى شمار آنان در سپاه ابن سعد دارد.[108] آن دسته از بنى اسد كه در «غاضريه» نزديك كربلا سكونت داشتند، بى طرفى اختيار كرده، پس از حادثه عاشورا اجساد شهيدان را به خاك سپردند.

از ميان قبيله بزرگ بنى اسد، شاعران، محدثان و بزرگانى برخاسته اند. شاعر معروف شيعى، كميت بن زيد اسدى از بنو ثعلبة بن دودان [109] ، عبدالله بن زبير اسدى شاعر[110] و معروربن سُويد محدث [111] و حبيب بن صُهبان محدث [112] از جمله آنان هستند.

منبع: دائرة المعارف قرآن كريم، ج 6، صص86-96

 

[1]. معجم قبايل العرب، ج 1، ص 21

[2]. المعارف، ص 65؛ جمهرة انساب العرب، ص 190

[3]. جمهرة النسب، ص 168

[4]. جمهرة النسب، ص 168؛ الاشتقاق، ص 179؛ جمهرة النساب العرب، ص 191

[5]. المغتضب، ص 87؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 230؛ المعارف، ص 65

[6]. جمهرة النساب العرب، ص 191

[7]. جمهرة النساب العرب، ص 465 466؛ معجم قبايل العرب، ج 1، ص 21

[8]. المعارف، ص 65؛ الاشتقاق، ص 180

[9]. النسب، ص 205؛ المقتضب، ص 41- 42

[10]. الانساب، ج 1، ص 138

[11]. تاريخ يعقوبى، ج 1 ص 230

[12]. اطلس تاريخ اسلام، ص 114

[13]. المفصل، ج 2، ص 156

[14]. معجم ما استعجم، ج 1، ص 112

[15]. معجم البلدان، ج 1، ص 408

[16]. معجم ما استعجم، ج 1، ص 341

[17]. همان، ج 2، ص 470

[18]. معجم البلدان، ج 5، ص 66؛ معجم قبائل العرب، ج 1، ص 22

[19]. معجم قبايل العرب، ج 1، ص 21

[20]. معجم البلدان، ج 1، ص 455

[21]. همان، ج 2، ص 119؛ معجم قبايل العرب، ج 1، ص 21- 22

[22]. معجم قبايل العرب، ج 1، ص 22

[23]. بلوغ الارب، ج 2، ص 70- 71

[24]. تفسير ثعالبى، ج 4، ص 338؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 282

[25]. معجم قبايل العرب، ج 1، ص 22

[26]. الكامل، ج 1، ص 496

[27]. معجم ما استعجم، ج 2، ص 470

[28]. الكامل، ج 1، ص 507- 509

[29]. معجم قبايل الحجاز، ج 1، ص 22؛ معجم ما استعجم، ج 2، ص 144

[30]. ايام العرب فى الجاهليه، ص 112-/ 123

[31]. الاخبار الطوال، ص 52

[32]. همان، ص 52- 53

[33]. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 217- 219

[34]. جمهرة انساب العرب، ص 19

[35]. المحبر، ص 391

[36]. همان، ص 87

[37]. بلوع الارب، ج 2، ص 62- 63

[38]. اسباب النزول، ص 293؛ كشف الاسرار، ج 10، ص 199؛ روض الجنان، ج 19، ص 369

[39]. غرر التبيان، ص 517؛ روض الجنان، ج 19، ص 370

[40]. اسباب النزول، ص 293- 294؛ تفسير قرطبى، ج 18، ص 254- 255

[41]. المغازى، ج 1، ص 342؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 38- 39

[42]. مجمع البيان، ج 9، ص 142؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 190؛ كشف الاسرار، ج 9، ص 147

[43]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 190

[44]احقاف: آیه11

[45]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 190

[46]. المغازى، ج 2، ص 443؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 54

[47]. مجمع البيان، ج 8، ص 126؛ روض الجنان، ج 15، ص 370؛ زاد المسير، ج 6، ص 183؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 95

[48]. [به ياد بياوريد] زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين [شهر] بر شما وارد شدند [و مدينه را محاصره كردند] و زمانى را كه چشمها [از شدت وحشت ] خيره و جانها به لب رسيد». احزاب: آیه10

[49]. تاريخ ابن خياط، ص 46

[50]. السيرةالنبويه، ج 4، ص 1030؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 285

[51]. المحبر، ص 122

[52]. كشف الاسرار، ج 6، ص 339؛ زاد المسير، ج 5، ص 283؛ غررالتبيان، ص 348

[53]. تفسير بغوى، ج 4، ص 197؛ مجمع البيان، ج 9، ص 206؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 280

[54] 1-. غرر التبيان، ص 483

[55]. مجمع البيان، ج 9، ص 194

[56]. كشف الاسرار، ج 9، ص 226؛ تفسير بغوى، ج 4، ص 194

[57]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 282

[58]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 79

[59]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 223

[60]. جمهرة النسب، ص 182؛ اسدالغابه، ج 2، ص 29؛ البداية والنهايه، ج 5، ص 102

[61]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 292؛ الاصابه، ج 2، ص 84

[62]. جمهرة النسب، ص 182؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 223

[63][عربهاى باديه نشين ] گفتند: ايمان آورده ايم بگو: شما ايمان نياورده ايد؛ ولى بگوييد: اسلام اختيار كرده ايم؛ اما هنوز ايمان وارد قلبهاى شما نشده است.حجرات: آیه14

[64]. غررالتبيان، ص 487

[65]. جامع البيان، مج 13، ج 26، ص 182؛ اسباب النزول، ص 265؛ مجمع البيان، ج 9، ص 223

[66]. مبهمات القرآن، ج 2، ص 532

[67]. غررالتبيان، ص 487

[68]. جامع البيان، مج 13، ج 26، ص 187؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 234؛ التكميل والاتمام، ص 394

[69]. اسباب النزول، ص 266؛ روض الجنان، ج 10، ص 80

[70]. اسباب النزول، ص 266؛ روض الجنان، ج 10، ص 80

[71]. التبيان، ج 5، ص 323

[72]. تفسير قرطبى، ج 5، ص 311؛ التكميل والاتمام، ص 100

[73]. مجمع البيان، ج 3، ص 136

[74]. تفسير بغوى، ج 1، ص 461؛ روض الجنان، ج 6، ص 51

[75]. الكشاف، ج 2، ص 300؛ مبهمات القرآن، ج 3، ص 531

[76]. الميزان، ج 9، ص 361

[77]. كشف الاسرار، ج 6، ص 337

[78]از ميان مردم كسى است كه خدا را فقط بر يك حال [و بدون عمل ] مى پرستد، پس اگر خيرى به او برسد، اطمينان يابد و چون بلايى بدو رسد روى برتابد.در دنيا و آخرت زيان ديده است. اين است همان خسران و زيان آشكار .حج: آیه11

[79]. تفسير بغوى، ج 4، ص 186؛ روض الجنان، ج 17، ص 313

[80]. اسباب النزول، ص 174؛ روض الجنان، ج 10، ص 8؛ بحرالمحيط، ج 5، ص 491

[81]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 207

[82]. السيرةالنبويه، ج 2، ص 501؛ الطبقات، ابن خياط، ص 623؛ الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 65؛ ج 8، ص 192

[83]. المحبر، ص 87

[84]. همان، ص 86؛ جمهرة انساب العرب، ص 191

[85]. السيرةالنبويه، ج 1، ص 324

[86]. الاستيعاب، ج 5، ص 7- 14

[87]. اسدالغابه، ج 2، ص 305

[88]. المحبر، ص 87

[89]. همان، ص 87

[90]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 200؛ تاريخ ابن خياط، ص 47، 62؛ اسدالغابه، ج 2، ص 386

[91]. المغازى، ج 1، ص 154؛ السيرةالنبويه، ج 2، ص 679

[92]. غررالتبيان، ص 248؛ مبهمات القرآن، ج 1، ص 403؛ التكميل والاتمام، ص 114- 115

[93]. معجم البلدان، ج 1، ص 408

[94]. غررالتبيان، ص 248؛ مبهمات القرآن، ج 1، ص 403؛ التكميل والاتمام، ص 114- 115

[95]. فتوح البلدان، ج 1، ص 115؛ تاريخ ابن خياط، ص 51- 66

[96]. معجم البلدان، ج 1، ص 408

[97]. تاريخ ابن خياط، ص 66

[98]. ايام العرب فى الاسلام، ص 262، 268

[99]. جمهرة النسب، ص 187؛ الانساب، ج 2، ص 272؛ معجم البلدان، ج 5، ص 125

[100]. تاريخ طبرى، ج 3، ص 495

[101]. همان، ص 513

[102]. الاخبار الطوال، ص 171

[103]. جمهرة النسب، ص 183

[104]. الاخبار الطوال، ص 238

[105]. پژوهشى در شهداى كربلا، ص 139، 354، 284، 317

[106]. مقتل الحسين عليه السلام، ج 2، ص 37

[107]. بحارالانوار، ج 45، ص 62؛ عوالم العلوم، ص 307

[108]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 358؛ الاخبار الطوال، ص 259؛ مقتل الحسين عليه السلام، ص 233

[109]. جمهرة انساب العرب، ص 192-/ 196؛ الانساب، ج 3، ص 473؛ تاريخ دمشق، ج 50، ص 229- 233

[110]. انساب الاشراف، ج 1، ص 84؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 285؛ اللهوف، ص 78

[111]. الطبقات، ابن سعد، ج 6، ص 172؛ الثقات، ج 5، ص 457؛ الجرح و التعديل، ج 8، ص 415

[112]. المصنف، ج 7، ص 413؛ ج 9، ص 465؛ الطبقات، ابن سعد، ج 6، ص 208