بنى غِفار
بنى غِفار: شاخه اى از قبيله كنانى از عرب عدنانى مستقر در حجاز.
آنان به غفار بن مليل بن ضمره نسب مى برند.[1] تيره ديگرى از عمالقه كه در نجد مى زيستند نيز به غفار شهرت دارند كه مد نظر نيستند.
غِفار بن مليل فرزندانى داشت كه هريك شاخه هاى ريزترى در ميان غفار پديد آوردند؛ بنو احيمس (احمس)[2] ، بنوجروه [3] ، بنوحاجب بن عبدالله [4] ، بنوحراق [5] ، بنوحرام [6] ، بنوحماس [7] ، بنو مُبَشِّر، بنوعبدالله بن حارثه، بنومعيص [8] و بنونار[9] از آن جمله اند.
موقعيت جغرافيايى بنى غفار:
شاخه هاى غفار عمدتاً در جنوب مدينه يعنى در نيمه شمالى راه مكه به مدينه سكنا داشتند. نام چاههاى آب، منازل و نواحى آنان حاكى از سكونت ايشان در مناطق جنوب مدينه است. از بدر[10] ، قاحه (سُقيا)[11] ، شَبكه شَدَخ [12] (يا شبكه جرح [13] )، بغيبغه، غيقه و اذناب الصفراء[14] به عنوان عمده آبهاى بنى غفار ياد شده است.
آنان در صَفراء (به ويژه دو تيره بنونار و بنو حراق)[15] ، كراع الغَميم (در 8 ميلى عُسفان)[16] و بَعال (در نزديكى سقيا)[17] پراكنده بودند. از عمده ترين مراكز جمعيتى آنان مى توان به وَدّان (در 8 ميلى ابواء)[18] و غَيْقَه [19] (به ويژه براى دو تيره بنو نار و بنو حراق)[20] اشاره كرد.
البته برخى از غفاريان در مناطق ديگرى ساكن بودند. به دليل انتساب چاه رُوْمَه [21] و اضائة غفار (آبگير مانندى در مدينه) به غفاريان، استقرار برخى از آنان در آنجا بوده است.[22] غفاريها از غيقه (ميان مكه و مدينه) به مدينه بسيار رفت و آمد داشتند.[23] اضائة غفار در 10 ميلى مكه [24] به عنوان ميقات بنوغفار[25] ؛ خَضْخاض در نزديكى اضائه [26] و نيز تَناضِب در يك منزلى مكه [27] به بنى غفار منسوب است. از دره اى در منطقه نجد به نام مَناصف به عنوان ميقات ديگر غفار ياد شده است.[28]
غفار پيش از اسلام :
آنان از طريق دامدارى و چوپانى [29] امرار معاش مى كردند. راهزنى آنان در مسير كاروانهاى تجارى و غارت اموال حجاج موجب شده بود كه در ميان برخى قبايل به اهل سَلَّه (دزد)[30] و سُرّاق الحَجيج [31] مشهور شوند.
با وجود تفكر صحرانشينى در ميان غفاريها[32] كسانى از ايشان به آيين جاهلى پشت كرده بودند. چنان كه ابوذر موحد بود[33] و آبى اللحم غفارى از خوردن گوشتهايى كه براى بتان قربانى مى كردند اجتناب مى كرد.[34]
غفاريها با يهود خيبر[35] و بنى اسلم [36] همپيمان بودند، به گونه اى كه نام غفار در بسيارى از گزاره هاى تاريخى با نام اسلم همرديف است. در منابع از برخى جنگهاى آنان ياد شده است: روح عصبيت، فخرفروشى و عزت طلبىِ ابو منيعه غفارى موجب شد تا با خواندن رجزى در بازار عُكاظ خود را عزيزترِ عرب معرفى كند و از مخالف گفتارش بخواهد پاى وى را قطع كند. اين امر سبب بروز جنگ جاهلىِ فِجارِ دوم و به قولى فجار اول [37] شد و به فِجار فخر يا فِجار رِجْل مشهور گرديد. بر پايه شعرى دو تيره فراس و غفار از قبيله كنانه در نبرد اتْم (موضعى در ديار بنو سليم يا عراق) نيز شركت داشتند.[38] به گفته ابوعمرو شيبانى، ميان غفار و بنوليث (از ديگر قبايل كنانى) نيز نبردى رخ داد كه به پيروزى بنو ليث انجاميد.[39]
اسلام غفار:
غفاريها از همان آغاز با بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكه آشنا شدند. وجود ابوذر به عنوان چهارمين يا پنجمين مسلمان [40] و بازگشت او به ميان قبيله اش و تبليغ اسلام در نزد آنان [41] خود دليلى بر اين ادعاست؛ اما در خصوص اسلام غفاريان، به جز معدودى كه در دوران مكى يا اوايل هجرت، مسلمان شدند روايات مختلف است. برخى گزارشها به اسلام ايماء بن رَحضه بزرگ، خطيب و امام غفار به همراه نيمى از قبيله اش پيش از هجرت اشاره دارند.[42] در مقابل، گزارشى حاكى از تصميم ايماء يا پسرش خفاف براى يارى رساندن قريش در بدر به همراه مردان جنگى خود بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله است.[43] بر پايه خبر ابن اسحاق [44] تيره هاى بنونار و بنوحراق از غفاريها دست كم تا زمان جنگ بدر مسلمان نبودند، چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام حركت به سوى بدر به نامهاى زشت [45] اين دو تيره و دو كوه آنان مُسْلِح و مخرئ تفأل زد و با پرهيز از ورود به مناطق آنان، راه ديگرى را برگزيد تا به ذَفِران رسيد و از آنجا به بدر رفت [46] . روايت طبرانى [47] نيز گواه اسلام آوردن غفار در مدينه است.
نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال دوم و در پى غزوه سَفَوان (واقع در نواحى بدر[48] ) به بنوغفار[49] نيز نامسلمانى غفار را تا آن زمان و احتمال همكارى آنان را با دشمنان اسلام نشان مى دهد. برخى زمان نوشتن نامه را پس از سال هفتم ذكر كرده اند[50] .
پيش از غزوه احد[51] (سال سوم) يا خندق [52] (سال پنجم) برخى از بزرگان يهود بنى نضير براى جلب حمايت قريش در حمله به مدينه با بزرگان مكه ملاقات كردند. مكيان ضمن برشمردن صفات نيكوى خود، پيروان پيامبر صلى الله عليه و آله را دزدان بنى غفار معرفى و از بزرگان يهود درباره برترى هريك از آيين اسلام و آيين بت پرستى قريش نظرخواهى كردند.
يهوديان ياد شده آيين مكيان را برتر دانستند. آيه «الَم تَرَ الَى الَّذينَ اوتوا نَصيبًا مِنَ الكِتبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطغوتِ و يَقولونَ لِلَّذينَ كَفَروا هؤُلاءِ اهدى مِنَ الَّذينَ ءامَنوا سَبيلا» (نساء/ 4، 51) كه در اين خصوص نازل شده به اين گفت و گو اشاره دارد. خداوند در اين آيه اين يهوديان را مؤمنان به بت و طاغوت معرفى كرده است. بنابر روايت عكرمه منظور از مؤمنين در آيه مجموعه هايى از جمله بنى غفارند كه يهوديان، قريش را بر ايشان ترجيح داده اند.[53] برخى نزول آيه «انَّ شانِئَكَ هُوَ الابتَر» (كوثر/ 108، 3) را نيز به اين رخداد مرتبط دانسته اند[54] ؛ اما اين دو گزارش نيز نمى تواند به تنهايى به اسلام غفار تا قبل از غزوه احزاب (خندق) دلالت داشته باشد، زيرا مطرح كردن پيروى غفار از دولت مدينه، شايد با هدف تخريب چهره حضرت صورت گرفته و تنها مى تواند مؤيد اسلام برخى از غفاريان باشد، به خصوص آنكه برخى گزارشها از اسلام ايماء بن رحضه غفارى (از بزرگان غفار) اندكى قبل از حديبيه در سال ششم خبر داده اند.[55] پس از صلح حديبيه، كه به موجب آن مسلمانان متعهد شده بودند كه از آن پس تازه مسلمانانى را كه به يثرب پناه مى برند به مكه باز گردانند، پيامبر صلى الله عليه و آله ابوبصير نومسلمان را به مكه بازگرداند؛ اما وى گريخت و در مناطق بيابانى ميان مكه و مدينه ماند. 300 تن از غفاريان مسلمان همراه وى شدند و بر ضدّ قريش اقداماتى انجام دادند.[56] اين گزارش نيز احتمال اسلام آوردن غفار را در دوره مدنى و پيش از صلح حديبيه تقويت مى كند.
در خصوص نحوه اسلام غفار آمده است كه آنان گرفتار خشكسالى شده، براى تهيه خوراكى، به مدينه آمدند و در ملاقات با رسول خدا صلى الله عليه و آله خود را غفارى و بر آيين صابئى معرفى كرده، تصريح كردند كه مسلمان نيستند. پيامبر صلى الله عليه و آله در پايان آن روز فرمان داد مردم از غفاريها پذيرايى كنند. صبح روز بعد همگى آنان به مسجد مدينه آمده، مسلمان شدند.[57]
مسلمان شدن غفار، قريش را در برابر دعوت رسول خدا صلى الله عليه و آله سرسخت تر كرد. آيه «و قالَ الَّذينَ كَفَروا لِلَّذينَ ءامَنوا لَو كانَ خَيرًا ما سَبَقونا الَيهِ واذ لَم يَهتَدوا بِهِ فَسَيَقولونَ هذا افكٌ قَديم» (احقاف/ 46، 11) در اين باره نازل شد.[58] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله غفار را براى بسيارى از مردم سبب امتحان دانست [59] و در برابر شماتت برخى، داير بر پيروى راهزنانى چون غفار از رسول خدا، آن حضرت غفاريها را دوستان خدا و رسول و از بهترينها در قيامت برشمرده، از قبايل بزرگى مانند تميم بهتر دانست.
اسلام برخى از غفاريان با هدف حفظ جان و مال و به دور از ايمان بوده است، از اين رو در مقاطع حساس، نفاق اين دسته با سرپيچى از دستور رسول خدا آشكار مى شد، چنان كه آيه 14 حجرات/ 49: قالَتِ «الاعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولكِن قولوا اسلَمنا و لَمّا يَدخُلِ الايمنُ فى قُلوبِكُم وان تُطيعُوا اللَّهَ ورَسولَهُ لا يَلِتكُم مِن اعملِكُم شيًا انَّ اللَّهَ غَفورٌ رَحيم» به اين امر اشاره دارد. در اين آيه خداوند آنان را فاقد ايمان دانسته است.[60] برخى مفسران همچنين آيه 101 توبه/ 9 را در خصوص نفاق اين گروه از غفار و برخى قبايل ديگر دانسته اند[61] : «و مِمَّن حَولَكُم مِنَ الاعرابِ مُنفِقونَ ومِن اهلِ المَدينَةِ مَرَدوا عَلَى النّفاقِ لا تَعلَمُهُم نَحنُ نَعلَمُهُم سَنُعَذّبُهُم مَرَّتَينِ ثُمَّ يُرَدّونَ الى عَذابٍ عَظيم». در اين آيه خداوند برخى از مسلمانان را نيز اهل نفاق خوانده و آنان را در دنيا و آخرت به عذاب خود تهديد كرده است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال ششم هجرى قصد عمره كرد و براى فزونى جمعيت، قبايلى از جمله غفار را فراخواند. برخى از منافقان غفارى با بهانه كردن بى سرپرستى خانواده و نخلستانهايشان، تخلف كرده، عذر آوردند. آيه «سَيَقولُ لَكَ المُخَلَّفونَ مِنَ الاعرابِ شَغَلَتنا امولُنا واهلونا فَاستَغفِر لَنا يَقولونَ بِالسِنَتِهِم ما لَيسَ فى قُلوبِهِم قُل فَمَن يَملِكُ لَكُم مِنَ اللَّهِ شيًا ان ارادَ بِكُم ضَرًّا او ارادَ بِكُم نَفعًا بَل كانَ اللَّهُ بِما تَعمَلونَ خَبيرا» (فتح/ 48، 10) در اين باره نازل شد. خداوند در اين آيه از نيّت قلبى آنان خبر مى دهد و گفته ها و ادعاهاى آنان را با اعتقادشان يكى نمى داند.[62]
همچنين آمده است كه برخى از غفاريان در غزوه خيبر (در سال هفتم) پيامبر را يارى دادند[63] و عمارة بن عقبه غفارى در اين نبرد به شهادت رسيد[64] و غفار از غنايم خيبر بهره برد.[65] اين در حالى بود كه برخى از قريش پيروزى يهود را با همكارى غفار و ديگر همپيمانان ايشان پيش بينى مى كردند.[66]
پيامبر صلى الله عليه و آله در سال هشتم ابورُهم را مأمور فراخوانى غفار براى فتح مكه كرد[67] و آنان به استعداد 300 يا 400 تن [68] به مسلمانان پيوستند. ابوذر (و به قولى ايماء بن رَحضَه) در اين غزوه، پرچم غفار را در دست داشت [69] و همراه خالد بن وليد از سمت پايين مكه وارد آن شهر شدند.[70] برخى ضمن گزارش از تخلّف برخى از غفاريان از دستور پيامبر صلى الله عليه و آله براى شركت در فتح مكه آيه 10 فتح/ 48 را در اين خصوص ذكر كرده اند.[71]
بنى غفار در نبرد حنين نيز به پرچمدارى ابوذر، شركت داشتند[72] ؛ اما در غزوه تبوك* بيش از 80 تن از ايشان از دعوت پيامبر، سرپيچى كرده [73] ، موجب ناخرسندى رسول خدا شدند.[74] برخى مفسران [75] مقصود از «معذرون» در آيه 90 توبه/ 9 را، آنان و ديگر كسانى مى دانند كه از شركت در جهاد خوددارى كرده، عذرهاى واهى مى تراشيدند: «وجاءَ المُعَذّرونَ مِنَ الاعرابِ لِيُؤذَنَ لَهُم وقَعَدَ الَّذينَ كَذَبُوا اللَّهَ ورَسولَهُ سَيُصيبُ الَّذينَ كَفَروا مِنهُم عَذابٌ اليم». واقدى با اشاره به دعاى پيامبر درباره برخى از مسلمانان و نفرين بر گروهى از عذرآورندگان تبوك آيه: «لَيسَ لَكَ مِنَ الامرِ شَى ءٌ او يَتوبَ عَلَيهِم او يُعَذّبَهُم فَانَّهُم ظلِمون» (آل عمران/ 3، 128) را در اين خصوص مى داند.[76]
با هجرت غفاريها به مدينه، رسول خدا زمينى به ايشان واگذار كرد، كه در آن مستقر شده، مسجدى در آن بنا نهادند كه از مساجد نُه گانه مدينه در عصر رسالت شمرده مى شد.[77]
غفار پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله):
در جريان فتوحات، برخى از غفاريها، در فتح مصر شركت داشتند و چون تعدادشان براى داشتن رايت، ديوان يا محله اى خاص كافى نبود، با برخى تيره هاى عرب تحت يك رايت گرد آمده، به اهل الرايه معروف شدند و در محله رايت واقع در فسطاط مصر سكونت گزيدند.[78] برخى نيز به عراق كوچ كرده، در بصره [79] و كوفه [80] ساكن گشتند.
گروهى از غفاريها ابوذر را در ملاقاتى با عثمان كه به تبعيد وى به ربذه منجر شد، همراهى كردند[81] و از برخورد ظالمانه عثمان با او خشمگين بودند.[82] از نقش آنان در دوران خلافت على عليه السلام گزارشى نرسيده است، جز آنكه حَكَم (اقرع) بن عمرو غفارى از يارى آن حضرت خوددارى كرد و به قاعدان پيوست.
در حادثه كربلا عبدالله و عبدالرحمن پسران قيس بن ابى عروه غفارى، از بزرگان و شجاعان كوفه، شركت داشتند.[83] آنان و همچنين جون بن احوى مولاى ابوذر در شمار شهداى كربلا هستند.[84] از نقش آنان در قيام نفس زكيه نيز گزارشهايى در دست است [85] ، هرچند با خيانت برخى از ايشان در هدايت نيروهاى عباسى به مدينه، نفس زكيه به قتل رسيد.[86]
برجستگان غفارى :
ابوذر از نخستين مسلمانان و از اركان اربعه شيعه و همسرش ليلى (به قولى اميه، امه يا آمنه) دختر ابوصلت [87] در شمار راويان حديث نبوى بودند. از ديگر محدثان مى توان به ابو الاحوص [88] ، ابو حازم تمار[89] ، ابوالغصن ثابت بن قيس [90] ، صالح بن كيسان (فقيه، محدث، و استاد عمر بن عبد العزيز)[91] ، نافع بن عباس [92] ، عمرو بن سعد فدكى [93] و صخر بن اسحاق حجازى [94] كه همگى از مواليان غفارى بودند اشاره كرد.
آبى اللحم غفارى از اشراف و شاعران عصر جاهلى و اسلام و از شهداى حنين (سال هشتم)، ايماء بن رحضه، بزرگ و نماينده غفاريان و به قولى پرچمدار بنو غفار در فتح مكه، ابورُهم از مهاجران و سرپرست شتران شيرى رسول خدا، و مأمور فراخوانى غفار براى شركت در فتح مكه و تبوك و ابوسريحه از اهل صفه و از ياران امام مجتبى عليه السلام از ديگر برجستگان غفارى به شمار آمده اند.
ام شريك دختر جابر[95] و اسماء دختر نعمان [96] نيز در شمار همسران پيامبر از تيره غفار نام برده شده اند.[97]
منبع: اعلام القرآن، ج 3، صص357-366
[1] . جمهرة انساب العرب، ص 186، 465؛ الانساب، ج 4، ص 304؛ معجم قبائل العرب، ج 3، ص 889- 890
[2] . جمهرة انساب العرب، ص 186
[3] . تاريخ ابن خياط، ص 72
[4] . جمهرة انساب العرب، ص 186؛ تاريخ دمشق، ج 96، ص 278؛ البداية و النهايه، ج 9، ص 282
[5] . سيرة النبى صلى الله عليه و آله، ج 2، ص 447
[6] . تاريخ ابن خياط، ص 72
[7] . همان، ص 432
[8] . الثقات، ج 3، ص 354
[9] . السيرة النبويه، ج 2، ص 266
[10] . معجم ما استعجم، ج 1، ص 231؛ جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 99؛ تاج العروس، ج 3، ص 34
[11] . اسد الغابه، ج 1، ص 344
[12] . معجم البلدان، ج 3، ص 322، 328؛ معجم ما استعجم، ج 3، ص 779
[13] . لسان العرب، ج 7، ص 21؛ النهايه، ج 2، ص 441،« شبك»
[14] . معجم ما استعجم، ج 2، ص 569
[15] . السيرة النبويه، ج 2، ص 266؛ معحم البلدان، ج 5، ص 72؛ معجم ما استعجم، ج 3، ص 1052؛ ج 4، ص 1374
[16] . اسد الغابه، ج 1، ص 384؛ معجم البلدان، ج 4، ص 214، 443
[17] . معجم البلدان، ج 1، ص 452؛ تاج العروس، ج 7، ص 230
[18] . معجم البلدان، ج 15، ص 365- 366؛ معجم قبائل العرب، ج 3، ص 890؛ معجم ما استعجم، ج 3، ص 1052؛ ج 4، ص 1374
[19] . الطبقات، ج 4، ث 245؛ ر. ك: الثقفات، ج 3، ص 355؛ معجم البلدان، ج 4، ص 222
[20] . معجم ما استعجم، ج 3، ص 1010؛ ج 4، ص 1227
[21] . معجم البلدان، ج 1، ص 299- 300؛ تاريخ المدينه، ج 1، ص 153
[22] . معجم ما استعجم، ج 1، ص 164؛ فتح البارى، ج 9، ص 23
[23] . الجرح والتعديل، ج 8، ص 347؛ اسد الغابه، ج 4، ص 118
[24] . معجم البلدان، ج 1، ص 214
[25] . اسباب النزول، ص 249
[26] . معجم ما استعجم، ج 2، ص 501
[27] . تاج العروس، ج 1، ص 489،« نضب»
[28] . اسباب النزول، ص 249
[29] . ر. ك: المغازى، ج 2، ص 571؛ اسد الغابه، ج 2، ص 335
[30] . دلائل النبوه، ج 3، ص 194
[31] . تاريخ المدينه، ج 1، ص 363
[32] . مسند ابى يعلى، ج 1، ص 383
[33] . الطبقات، ج 4، ص 222
[34] . اسد الغابه، ج 1، ص 147
[35] . المغازى، ج 2، ص 702
[36] . سيرة النبى( ص)، ج 4، ص 529
[37] . المنمق، ص 161
[38] . معجم ما استعجم، ج 1، ص 104
[39] . الاغانى، ج 21، ص 21
[40] . المعجم الكبير، ج 6، ص 126؛ تاريخ دمشق، ج 20، ص 384.
[41] . الطبقات، ج 4، ص 220- 225.
[42] . اسد الغابه، ج 1، ص 160؛ الاصابه، ج 1، ص 284، 315؛ ج 8، ص 387
[43] . المغازى، ج 1، ص 60؛ ر. ك: سيرة النبى صلى الله عليه و آله، ج 2، ص 453؛ انساب الاشراف، ج 11، ص 128.
[44] . سيرة النبى صلى الله عليه و آله، ج 2، ص 446- 447
[45] . ر. ك: سبل الهدى، ج 4، ص 79
[46] . معجم ما استعجم، ج 4، ص 1227.
[47] . الاحاديث الطوال، ص 23.
[48] . المحبر، ص 111
[49] . الطبقات، ج 1، ص 274.
[50] . مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله، ج 3، ص 258
[51] . دلائل النبوه، ج 3، ص 193
[52] . تاريخ الاسلام، ج 2، ص 159؛ تاريخ المدينه، ج 2، ص 452- 453
[53] . المعجم الكبير، ج 11، ص 201؛ التبيان، ج 3، ص 224.
[54] . تفسير ابن ابى حاتم، ج 3، ص 973؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 525؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 306
[55] . انساب الاشراف، ج 11، ص 128؛ اسدالغابه، ج 1، ص 160.
[56] . دلائل النبوه، ج 4، ص 173؛ اعلام الورى، ص 106- 107؛ تاريخ دمشق، ج 25، ص 300
[57] . اكرام الضيف، ص 42.
[58] . تفسير ماوردى، ج 5، ص 274؛ مجمع البيان، ج 9، ص 142.
[59] . المعجم الكبير، ج 7، ص 268.
[60] . تفسير قرطبى، ج 16، ص 227.
[61] . اسباب النزول، ص 213؛ مجمع البيان، ج 5، ص 114
[62] . مجمع البيان، ج 9، ص 189- 190.
[63] . المغازى، ج 2، ص 664؛ السيرة النبويه، ج 3، ص 342
[64] . المغازى، ج 2، ص 700
[65] . السيرة النبويه، ج 3، ص 350-/ 351
[66] . المغازى، ج 2، ص 702
[67] . المغازى، ج 2، ص 799
[68] . السيرة النبويه، ج 4، ص 421
[69] . المغازى، ج 2، ص 819؛ ج 3، ص 896
[70] . السيرة النبويه، ج 4، ص 407
[71] . تفسير قرطبى، ج 16، ص 178
[72] . المغازى، ج 3، ص 896.
[73] . المغازى، ج 3، ص 995، 1070، 1075؛ السيرة النبويه، ج 4، ص 518.
[74] . السيرة النبويه، ج 4، ص 529؛ المغازى، ج 3، ص 1001- 1002
[75] . جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 266- 267
[76] . المغازى، ج 1، ص 350
[77] . تاريخ المدينه، ج 1، ص 260- 263؛ سنن الدار قطنى، ج 2، ص 71
[78] . معجم البلدان، ج 3، ص 22
[79] . الطبقات، ج 7، ص 28؛ اسدالغابه، ج 5، ص 54؛ تاريخ ابن خياط، ص 72
[80] . تاريخ ابن خياط، ص 72- 73
[81] . الطبقات، ج 4، ص 232
[82] . تاريخ المدينه، ج 4، ص 1158؛ الثقات، ج 2، ص 258- 259.
[83] . تاريخ طبرى، ج 4، ص 337؛ مقتل الحسين عليه السلام، ص 150؛ مثير الاحزان، ص 43
[84] . اقبال الاعمال، ج 3، ص 78، 345؛ بحارالانوار، ج 45، ص 22؛ اللهوف، ص 64
[85] . تاريخ طبرى، ج 6، ص 207، 212
[86] . همان، ص 217، 218
[87] . تهذيب التهذيب، ج 21، ص 352
[88] . ميزان الاعتدال، ج 4، ص 487؛ التاريخ الكبير، ج 9، ص 7
[89] . مشاهير، ص 129؛ تهذيب التهذيب، ج 21، ص 56
[90] . التاريخ الكبير، ج 2، ص 167؛ الجرح والتعديل، ج 2، ص 456
[91] . الجرح والتعديل، ج 4، ص 410؛ مشاهير، ص 216
[92] . الجرح والتعديل، ج 8، ص 453؛ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 362
[93] . تاريخ الكبير، ج 6، ص 340؛ الجرح والتعديل، ج 6، ص 236؛ تهذيب الكمال، ج 22، ص 33
[94] . تهذيب التهذيب، ج 4، ص 360
[95] . تهذيب التهذيب، ج 4، ص 360
[96] . المستدرك، ج 4، ص 34
[97] . فرهنگ و معارف قرآن، اعلام القرآن، 3جلد، مؤسسة بوستان كتاب - قم، چاپ: اول، 1385.