بنی بكر

بنی بكر بن وائل

همزمان با وفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله منذر بن ساوى كه عامل و كارگزار آن حضرت در سرزمين بحرين بود نيز از دنيا رفت. در پى آن مردم بحرين راه انكار و ارتداد در پيش گرفتند و گفتند: اگر محمد پيامبر خدا مى بود از دنيا نمى رفت. همين زمان جارود بن معلى كه بحرينى بود و در مدينه تعاليم دينى را از پيامبر فرا گرفته بود ميان قوم خود، يعنى بنى عبدالقيس رفت و آنان را به اسلام فرا خواند و گفت: آيا مى دانيد كه در گذشته نيز خداوند پيامبرانى داشته است؟ گفتند: مى دانيم. گفت: آن پيامبران چه شدند؟ گفتند: همگان مرده اند. گفت: محمد نيز چون پيامبران گذشته از دنيا رفته است و من شهادت مى دهم كه خدايى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست. قوم او گفتند: ما نيز شهادت مى دهيم كه خدايى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست، و با اين گفتار توبه كرده و به اسلام باز گشتند، اما بنى بكر بن وائل به سركردگى حطم بن ضبيعه كه يكى ديگر از قبايل بحرين بودند بر ارتداد خويش ماندند و با برخى از قبايل بت پرست هم پيمان شده و لشكرى نيرومند تشكيل دادند.

با رسيدن خبر اين ارتداد و هم پيمانى به مدينه، ابوبكر لشكرى را به فرماندهى علاءبن حضرمى به آن سرزمين گسيل داشت. لشكر علاء مرتدان را شكست داد و از آنان اسيران و غنائم بسيار گرفت.[1]

طبق نقلى ديگر، علت ارتداد بنوبكر بن وائل، كينه و دشمنى شديد آنان با قبيله بنى عبد القيس بود. توضيح اين كه پس از وفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عده اى از بت پرستان بحرين گفتند: بياييد بكوشيم پادشاهى را به خاندان نعمان بن منذر باز گردانيم كه ايشان بر پسر ابوقحافه مستحق تر و سزاوارترند، از اين رو عده اى را نزد كسرى پادشاه ايران فرستاده و از او براى اين هدف كمك خواستند. او نيز تاج شاهى را با دست خود بر سر نعمان نهاد و هفت هزار سوار جنگى را همراه وى كرد. بنو بكر بن وائل نيز كه با مسلمانان بنى عبدالقيس كينه و دشمنى داشتند با شنيدن خبر پشتيبانى شاه ايران از بت پرستان بحرين، از اسلام دست كشيده و به سركردگى حطم بن ضبيعه به نعمان بن منذر پيوسته و همراه او به جنگ قبيله بنى عبدالقيس رفتند.[2]

 

[1] . الكامل، ج 2، ص 368- 372

[2] . الفتوح، ج 1، ص 28-/ 29 و كتاب الردّه، ص 147

[3] . سيد جعفر صادقى فدكى، ارتداد بازگشت به تاريكى، 1جلد، مؤسسه بوستان كتاب - قم، چاپ: اول، 1388.