ام سلمه (هند بنت سهیل)
هند (ام المؤمنين) دختر أبى أميه (حذيفة) بن مغيرة بن عبدالله بن عمر بن مخزوم .
پدر ام سلمه از بخشندگان عرب معروف به زادالراكب و مادرش عاتكه دختر عامر بن ربيعة بن مالك است. در نوجوانى به ازدواج ابو سلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومى درآمد. با ظهور اسلام به همراه همسرش به دين اسلام گرويد، و در سال پنجم بعثت با گروهى از مسلمانان عازم حبشه گرديدند. با انتشار خبر خوددارى قريش از اذيت و آزار مسلمانان، با همسرش از حبشه به مكه بازگشت؛ ولى چون خبر دروغ بود، براى رهايى از فشار مشركان، به حبشه بازگشت. سرانجام در سال سيزدهم بعثت به همراه همسرش تصميم گرفتند به يثرب هجرت كنند؛ اما بنى مخزوم مانع مهاجرت ام سلمه و سلمه، تنها فرزندش كه در حبشه متولد شده بود، شدند و نهايتا ابوسلمه به تنهايى راه يثرب را در پيش گرفت. ام سلمه پس از چندى دورى از شوهر، در نهايت با رضايت بنى مخزوم به اتفاق فرزندش سلمه و با همراهى عثمان بن طلحه از بنى عبدالدار عازم يثرب شد. مى گويند: او اولين زن هودج نشينى است كه به يثرب مهاجرت كرد. ابوسلمه با جراحتى كه در جنگ احد برداشت در هشتم جمادى الآخر سال چهارم هجرى و به قولى در سال دوم بعد از نبرد بدر به شهادت رسيد. ام سلمه از او دو پسر و دو دختر داشت:سلمه، عمر (عمرو) ، دره (رقيه ) و زينب .
ام سلمه قصد كرده بود بعد از شوهرش ديگر ازدواج نكند تا در بهشت با ابوسلمه باشد؛ ولى ابوسلمه او را از اين قصد بازداشت و از خدا خواست مردى بهتر از خودش نصيب ام سلمه گرداند. ابتدا ابوبكر و سپس عمر به خواستگارى وى رفتند؛ ولى وى نپذيرفت تا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله او را خواستگارى كرد و وى پذيرفت. ام سلمه با جهيزيه و مهر اندك، در شوال سال چهارم يا دوم هجرت به عقد آن حضرت درآمد. وى زنى زيبا روى بود و گاه مورد رشك و حسادت و طعن و تمسخر ديگر همسران پيامبر صلى الله عليه و آله قرار مى گرفت. او را بعد از خديجه برترين همسر پيامبر دانسته اند.
آمده است كه به رسم عقد اخوت پيامبر او و صفيه (ديگر همسر رسول خدا) را هم پيمان كردند.[1] نوشته اند كه مراسم عروسى حضرت فاطمه عليها السلام در خانه ام سلمه برپا شد.[2] اين خبر، احتمال ازدواج پيامبر را با ام سلمه در سال دوم هجرى قوت مى بخشد.
ام سلمه در غزوات مريسيع، خيبر، حديبيه، فتح مكه، حنين [3] ، طائف [4] ، تبوك [5] و نيز حجة الوداع [6] همراه پيامبر بود. او عقلى رسا و رأيى صائب داشت [7] و مورد احترام و محبت پيامبر بود. در غزوه حديبيه كه همراهان پيامبر از سر تراشيدن و قربانى خوددارى مى كردند طرف مشورت پيامبر قرار گرفت و پيشنهاد او مبنى بر اينكه پيامبر بدون توجه به مسلمانان شخصا به سر تراشيدن و قربانى اقدام كند مؤثر واقع شد و مسلمانان بعد از حضرت سر تراشيدند و قربانى كردند.[8]
پيامبر بيش از ديگر زنان خود، به ام سلمه توجه داشت. طبق منابع، پيامبر فهرست اسامى اهل بهشت و جهنم [9] و نوشته اى براى خليفه برحق پس از خود[10] و مقدارى تربت كربلا[11] به ام سلمه سپرده بودند. او نيز پس از رحلت ايشان همچنان وفادار ماند و در حوادث حساس و هنگام لزوم، از خاندان پيامبر دفاع مى كرد و همواره با نقل احاديثى از پيامبر ولايت على عليه السلام و منزلت او را نزد پيامبر به ياد مسلمانان مى آورد.[12] مى گويند:
در ماجراى غصب فدك كه صحابه و بزرگان قوم، همه سكوت اختيار كرده بودند او شجاعانه در برابر خليفه نخست ايستاد و از فاطمه عليها السلام دفاع كرد، چنان كه در پى آن خليفه در آن سال مقررى او را قطع كرد.[13]
در طول 25 سال خلافت خلفاى سه گانه او به حمايت اهل بيت عليهم السلام مى پرداخت و در گاه لزوم خلفا را موعظه مى كرد. در همين راستا خليفه سوم را از مخالفت با سنت پيامبر صلى الله عليه و آله پرهيز داد.[14] در جريان مخالفتهاى عمار با خليفه سوم، جانب عمار را گرفت و خليفه سوم را نكوهش كرد.[15] در دوران خلافت على عليه السلام از حضرت حمايت كرد. او ضمن رد درخواست طلحه و زبير براى شركت در خونخواهى عثمان [16] كوشيد با يادآورى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله در اين خصوص كه على عليه السلام ولى هر مؤمن و مؤمنه اى است و عايشه نيز آن را تصديق كرد عايشه را از رفتن به جانب بصره باز دارد.[17]
چون در اين كار موفق نشد، براى گروهى از انصار و مهاجران سخنرانى كرد و در آن ضمن حمايت از على عليه السلام موقعيت و مرتبه او را در جامعه اسلامى و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله يادآور شد و گروه فراوانى را از همراهى سپاه جمل منصرف كرد.[18] با حركت سپاه جمل از مكه، نامه اى به على عليه السلام نگاشت و او را از حركت سپاه آگاه كرد و ضمن اعلام آمادگى براى همراهى على عليه السلام پسرش عمر را براى يارى او فرستاد.[19] زمانى كه حفصه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله از ابتلاى على عليه السلام به اصحاب جمل اظهار خشنودى و مجلس شادى برپا كرد، ام سلمه بدان مجلس درآمد و معترضانه اين عمل را تقبيح كرد.[20]
ام سلمه در عهد معاويه نيز از حمايت على عليه السلام دست نكشيد. درمقابل لعن على عليه السلام و دوستدارانش ايستاد و در نامه اى به معاويه شهادت داد كه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله دوستدار على هستند و لعن على و دوستدارانش لعن خدا و پيامبر اوست.[21] ام سلمه رخداد دلخراش كربلا را نيز شاهد بود و در شهادت امام حسين عليه السلام عزادار شد.[22]
وى مورد عنايت و توجه امامان عليهم السلام بود. حضرت على عليه السلام آنگاه كه از مدينه به قصد كوفه حركت كرد، نوشته ها و وصاياى خود را نزد وى نهاد و امام حسن عليه السلام كه به مدينه بازگشت آنها را تحويل گرفت.[23] امام حسين عليه السلام نيز وصاياى خود را نزد او نهاد كه بعد از بازگشت امام سجاد عليه السلام به مدينه به آن حضرت تحويل داد.[24]
ام سلمه از راويان حديث است و بيش از 378 حديث روايت كرده است.[25] او عمدتا از شخص پيامبر صلى الله عليه و آله يا از طريق فاطمه عليها السلام دختر پيامبر صلى الله عليه و آله يا ابوسلمه نقل حديث كرده است.[26] از جمله راويان او اسامة بن زيد، أسود بن يزيد نخعى و حبيب بن ابى ثابت هستند.[27]
حديث كساء[28] ، حديث «علي مع القرآن (الحق) والقرآن (الحق) مع علي ...»[29] و حديث «من كنت مولاه فهذا على مولاه ...»[30] از احاديث متواترى هستند كه ام سلمه نيز نقل كرده است.
وى در 84 سالگى در مدينه درگذشت.[31] سال وفات او را به اختلاف 59[32] تا 63 هجرى [33] دانسته اند. ابوهريره [34] يا عبدالله بن عبدالله بن ابى اميه [35] يا وليد بن عتبه [36] بر او نماز گزارد و در قبرستان بقيع دفن شد.[37]
ام سلمه در شأن نزول:
1. بنا به روايت مجاهد روزى ام سلمه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت:
چرا درباره هجرت زنان آيه اى نازل نشده است؟ در پاسخ او اين آيه 195 آل عمران فرود آمد[38] .
2. در روايات متعددى آمده است كه ام سلمه به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: چرا در قرآن از مردان ياد شده و از زنان ياد نشده است؟ در پاسخ وى فرشته وحى آيه 35 احزاب را بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آورد: [39] برخى گفته اند: اين اولين آيه اى است كه درباره زنان فرود آمده و از آنان به خوبى ياد شده است.[40]
3. روزى ام سلمه جامه اى پوشيد كه بر روى آن شالى بسته بود و سر شال از پشت آويزان بود و بر زمين كشيده مى شد. دو تن از همسران پيامبر او را مسخره كردند. آيه 11 حجرات در اين باره نازل شد.
4. در پى پرسش ام سلمه از پيامبر صلى الله عليه و آله كه چرا جهاد به مردان اختصاص دارد و ميراث زنان نصف سهم مردان است آيه 32 سوره نساء نازل شد[41] .
5. همسران پيامبر صلى الله عليه و آله پس از سپرى شدن چند غزوه، از پيامبر خواستند كه بر نفقه آنان بيفزايد و هريك از آنان از آن حضرت چيزى خواستند. ام سلمه نيز درخواست كرد تا پرده اى خطدار برايش تهيه گردد.[42] پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحت شد و از پاسخ به اين خواستها سر باز زد و به مدت يك ماه از آنان كناره گرفت تا اينكه آيات 28- 29 احزاب نازل شد و خداوند با لحن قاطع به زنان پيامبر هشدار داد كه اگر زندگى پرزرق و برق دنيا را مى خواهيد، مى توانيد از پيامبر صلى الله عليه و آله جدا شويد و اگر به خدا و رسول او و روز جزا دل بسته ايد و به زندگى ساده و افتخارآميز پيامبر قانع هستيد، بمانيد[43] . بنا به روايتى ام سلمه اولين كسى بود كه برخاست و خدا و پيامبرش را بر مال دنيا ترجيح داد.[44] در اين جريان هنگامى كه عمر همسران آن حضرت را سرزنش كرد. ام سلمه عمر را از وارد شدن به حوزه خصوصى زندگى پيامبر برحذر داشت.[45] گويند: آيات 102[46] و 118[47] توبه و 33[48] در خانه ام سلمه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد.
منبع:
دايرة المعارف قرآن كريم، ج 4، ص 364
[1]. مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 211
[2]. بحارالانوار، ج 43، ص 95
[3]. المغازى، ج 2، ص 467
[4]. همان، ج 3، ص 926
[5]. همان، ج 3، ص 1036
[6]. همان، ج 3، ص 1090
[7]. الاصابه، ج 8، ص 406
[8]. المغازى، ج 2، ص 613؛ اعلام النساء، ج 5، ص 223- 224
[9]. بحارالانوار، ج 26، ص 126
[10]. همان، ج 22، ص 224
[11]. سفينةالبحار، ج 4، ص 231
[12]. بحارالانوار، ج 22، ص 222
[13]. سفينةالبحار، ج 4، ص 229- 230
[14]. اعلام النساء، ص 224
[15]. الامامة والسياسه، ج 1، ص 51
[16]. الجمل، ص 233
[17]. الفتوح، ج 2، ص 454- 455
[18]. الجمل، ص 237- 238
[19]. تاريخ طبرى، ج 3، ص 8
[20]. الجمل، ص 276- 277
[21]. العقد الفريد، ج 4، ص 335
[22]. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 202، 207؛ المستدرك، ج 4، ص 20
[23]. الكافى، ج 1، ص 354
[24]. همان، ج 1، ص 360
[25]. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 210
[26]. تهذيب الكمال، ج 35، ص 317
[27]. همان
[28]. جامع البيان، مج 12، ج 22، ص 10 به بعد
[29]. الجمل، ص 418؛ المعيار والموازنه، ص 35، 46؛ المعجم الصغير، ج 1، ص 255
[30]. معجم رجال الحديث، ج 24، ص 204؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 131؛ كنزالعمال، ج 11، ص 602
[31]. الطبقات، ج 8، ص 76
[32]. انساب الاشراف، ج 2، ص 66
[33]. الاصابه، ج 8، ص 407
[34]. الطبقات، ج 8، ص 76
[35]. المستدرك، ج 4، ص 19
[36]. انساب الاشراف، ج 2، ص 66
[37]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 120
[38]. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 284؛ التبيان، ج 3، ص 89؛ زادالمسير، ج 1، ص 530
[39]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 9، ص 3133؛ روض الجنان، ج 15، ص 421؛ نهج البيان، ج 4، ص 225
[40]. تفسير ماوردى، ج 4، ص 404
[41]. مجمع البيان، ج 3، ص 3 و ص 440؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 106
[42]. تفسير ماوردى، ج 4، ص 395
[43]. تفسير سمرقندى، ج 3، ص 48؛ مجمع البيان، ج 8، ص 554
[44]. تفسير قمى، ج 2، ص 167؛ تفسير ماوردى، ج 4، ص 395
[45]. جامع البيان، مج 11، ج 21، ص 188
[46]. تفسير قمى، ج 1، ص 303؛ البرهان، ج 2، ص 835
[47]. كشف الاسرار، ج 4، ص 227؛ البرهان، ج 2، ص 791
[48]. تفسير قرطبى، ج 14، ص 119؛ جامع البيان، مج 12، ج 22، ص 12