أصحاب قریه

اصحاب قريه

ساكنان شهرى عذاب شده در پى مخالفت با فرستادگان الهى يا حضرت عيسى عليه السلام .

سرگذشت مردم اين شهر تنها در سوره يس گزارش شده است، ازاين رو به ايشان «اصحاب يس»[1] نيز مى گويند. خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمان داد تا زندگى مردم اين شهر را براى مردم بازگو كند: «و اضرب لهم مثلا أصحاب القرية إذ جاءها المرسلون» (يس: 13-29).

بيشتر مورخان و مفسران برآن اند كه مراد از قريه در آيه، انطاكيه از شهرهاى روم است.[2] اندكى نيز مكانى ديگر را ذكر كرده اند[3] ؛ اما در اينكه فرستادگان چه كسانى بوده اند اختلاف است؛ برخى آنان را فرستادگان خداوند مى دانند[4] كه ظاهر آيات قرآن نيز به آن اشاره دارد: «إذ أرسلنا إليهم اثنين ... فعززنا بثالث ...» (يس/ 36، 14) و برخى نيز رسولان را فرستادگان حضرت عيسى عليه السلام مى دانند. جمع بين اين دو قول چنين است كه چون حضرت عيسى عليه السلام پيامبر خدا بوده است، فرستاده وى را نيز مى توان فرستاده خدا دانست. خداوند دو رسول براى هدايت مردم اين شهر فرستاد. آنان پيش از ورود به شهر به شخصى كه خانه اش در انتهاى شهر بود، برخوردند و او را به پرستش خداوند فرا خواندند. وى از ايشان معجزه اى خواست و ايشان فرزند او را كه بيمار بود شفا دادند. او به خداوند يكتا ايمان آورد. مفسران نام آن مرد را حبيب نجار ذكر كرده [5] و برخى وى را «صاحب يس» يا «مؤمن آل ياسين» ناميده اند. اين دو فرستاده پس از ورود به شهر مردم را به عبادت خداوند و ترك عبادت بتها فرا خواندند؛ اما پادشاه شهر آنها را در محل نگهدارى بتها زندانى كرد. نام اين دو فرستاده را صادق و صدوق يا پولس و يوحنا گفته اند. نامهاى ديگرى هم براى آنان ذكر شده است. خداوند سومين رسول را براى هدايت مردم و نجات آن دو فرستاد. نام اين شخص را برخى شمعون دانسته اند. نامهايى ديگر نيز براى وى ذكر شده است.[6] شمعون در ابتدا كوشيد تا خود را به پادشاه نزديك كند و از نزديكان وى گردد. پس از مدتى، از پادشاه درباره آن دو زندانى سؤال كرد و پادشاه را به مناظره با آنان دعوت كرد. در طى مناظره، شمعون از آنها خواست تا پسر پادشاه را كه مدتى قبل در گذشته بود زنده كنند. آنها پس از عبادت خداوند دست به دعا برداشته، براى زنده شدن او دعا كردند و خداوند او را زنده كرد. فرزند پادشاه پس از زنده شدن، به ايشان ايمان آورده و ماجراى زنده شدن خويش را بازگو كرد. پادشاه و جمع بسيارى به خداوند ايمان آوردند. برخى از بزرگان يهود كه حكومت خويش را در خطر مى ديدند تصميم گرفتند شمعون و دو فرستاده ديگر را بكشند. در اين هنگام حبيب نجار كه به خداوند يكتا ايمان آورده بود مردم را به سوى حق دعوت مى كرد؛ اما مردم به سوى او هجوم آورده، او را كشتند. بعضى گفته اند: سه فرستاده خداوند را نيز كشتند.[7]

در چگونگى قتل حبيب نجار اختلاف است؛ برخى گفته اند: او را سنگسار كرده اند. از عبدالله بن مسعود نقل شده است كه وى را لگدكوب كردند تا كشته شد. از برخى نيز نقل شده كه به گردن وى دستمالى بستند و او را خفه كردند. اقوال ديگرى نيز در قتل وى نقل شده است.[8]

برخى مفسران، ايمان آورندگان به فرستادگان را تنها يك تن (حبيب نجار) دانسته اند. برخى افزون بر وى پادشاه و گروهى از مردم اين شهر را از ايمان آورندگان مى دانند. شايد بتوان بين تفاسير چنين جمع كرد كه در ابتدا فقط حبيب نجار به آنان ايمان آورد؛ ولى پس از آمدن رسول سوم و مناظره بين پادشاه و رسولان، پادشاه و گروهى از مردم به آنان ايمان آوردند. پس از برخورد مردم با رسولان و كشته شدن حبيب به دست مردم شهر، خداوند عذاب خويش را بر مردم اين شهر فرو فرستاد. خداوند يادآور مى شود كه براى نابودى آنان هيچ نيازى به فرستادن لشكريان الهى (فرشتگان) از آسمان نبود، چنان كه براى هلاكت امتهاى پيشين نيز چنين نبود، بلكه تنها با فرود آوردن صيحه اى آسمانى آنان را نابود كرديم.[9] درباره چگونگى عذابشان نقل شده كه جبرئيل با صيحه اى همه را نابود كرد.[10] قرآن پس از گزارش سرگذشت آنان، بندگان سركش را از آن رو كه پيامبران الهى را به تمسخرگرفته، انكار كردند سزاوار تأسف و حسرت مى داند: «يا حسرة على العباد ما يأتيهم من رسول إلا كانوا به يستهزؤن». (يس/ 36، 30)

منبع:

دايرة المعارف قرآن كريم، ج 3، ص 443

 

[1]. البداية والنهايه، ج 1، ص 206

[2]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 379؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 80؛ جامع البيان، مج 12، ج 22، ص 186؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 11

[3]. تفسير ابن كثير، ج 3، ص 577؛ البداية و النهايه، ج 1، ص 207

[4]. تفسير قمى، ج 2، ص 214؛ اعلام قرآن، ص 163؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 207

[5]. مجمع البيان، ج 8، ص 654؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 12؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 575

[6]. تفسير قمى، ج 2، ص 187؛ مجمع البيان، ج 8، ص 655؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 12

[7]. تفسير قرطبى، ج 15، ص 12- 14

[8]. التبيان، ج 8، ص 452- 453؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 14؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 575

[9]. تفسير قرطبى، ج 15، ص 14؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 576؛ تنوير المقباس، ص 370

[10]. تفسير ابن كثير، ج 3، ص 576