طلیحه (طلحة) بن خویلد
گروه‌ها: اشخاص

طلیحه بن خویلد

طلیحة(طلحة) بن خويلد از قبيله بنى اسد بود. وى در سال دهم هجرى و در زمان حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ادعاى نبوت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله ضراربن ازور را به عنوان كارگزار خويش به ميان قبيله بنى اسد فرستاد و به او دستور داد با كسانى كه از دين خدا بازگشته اند بجنگد. ضرار با طليحه جنگيد و شمشيرى نيز بر وى وارد ساخت، ليكن شمشير در او كارگر نيفتاد. اين امر سبب شد كه پيروان طليحه شايع سازند كه شمشير در طليحه كارگر نيست، از اين رو كار او بالا گرفت و افراد بيشترى گرد او جمع آمدند.

فتنه طليحه بن خويلد ادامه يافت تا اين كه پيامبر خدا از دنيا رفت. در اين هنگام عيينة بن حصن فزارى از قبيله غطفان نيز از پرداخت زكات به حكومت مركزى امتناع ورزيد و چون در جاهليت غطفان با بنى اسد هم پيمان بودند عيينه به غطفانيان گفت: به خدا سوگند، از وقتى پيمان ما با بنى اسد بريد، حدود غطفان را نمى دانيم. من پيمانى را كه در قديم ميان ما بوده تجديد مى كنم و پيرو طليحه مى شوم. به خدا اگر تابع پيامبرى از هم پيمانان خودمان باشم، بهتر است از اين كه پيامبرى از قريش داشته باشم. اينك محمد مرده و طليحه زنده مانده است.

چون غطفانيان با بنى اسد و طليحه بيعت كردند، ضرار بن ازور و ديگر كارگزاران حكومت، از سرزمين بنى اسد گريخته و به مدينه آمدند و ماجرا را به ابوبكر رساندند.

طليحه، بنى اسد و غطفان نيز كه قدرت گرفته بودند نمايندگانى نزد ابوبكر فرستاده و گفتند: ما نماز را مى پذيريم، ولى ما را از پرداخت زكات معاف كن. ابوبكر اين درخواست را نپذيرفت و گفت: هرچه به پيامبر صلى الله عليه و آله مى پرداختيد بايد به من نيز بپردازيد. آنان اين حكم را نپذيرفته و به سرزمين خويش بازگشتند. پس ابوبكر خالد را با لشكرى به سوى آنان فرستاد. عيينةبن حصن همراه سپاه طليحه در مقابل خالد قرار گرفت و درگير نبرد شد. در اين وقت طليحه از ميدان جنگ به كنارى رفته و كسائى بر سر كشيد، كنايه از اين كه به انتظار وحى نشسته است. عيينه مدتى جنگيد.

سپس نزد طليحه آمد و گفت: آيا بر تو وحى شده است. طليحه گفت: هنوز جبرئيل براى من وحى نياورده است. عيينه به جنگ بازگشت. پس از مدتى براى بار دوم و سوم نزد طليحه رفت. در مرتبه سوم وى گفت: الان اين آيه بر من نازل شد: «ان لك رحاً كرحاه و حديثاً لاتنساه». عيينه گفت: گمان مى كنم كه تو را به زودى حديثى فرارسد كه فراموش نكنى. سپس نزد قوم خود آمد و گفت: اى گروه فزاره، سوگند به خدا كه اين مرد دروغ گو است. مردم فزاره كه از جنگ به تنگ آمده بودند با شنيدن اين سخن جنگ را رها كرده و گريختند به دنبال آنان، لشكريان طليحه نيز از جنگ دست كشيدند و فرار كردند.

طليحه نيز چون اوضاع را چنين ديد با همسرش بر اسبى سوار شد و به شام گريخت. پس از مدتى چون شنيد كه بنى اسد و غطفان دوباره اسلام را پذيرفته اند، او نيز اسلام آورد و به صف مسلمانان پيوست.

منبع: ارتداد بازگشت به تاريكى، ص: 310