غزوه ذات السلاسل
گروه‌ها: جنگها

غزوة ذات السّلاسل

ربيعة بن عثمان از ابن رومان، و افلح بن سعد از سعيد بن عبد الرحمن بن رقيش، از ابى بكر بن حزم، و عبد الحميد بن جعفر، هر كدام بخشى از اين جنگ را برايم نقل كردند. برخى از ايشان مطالب بيشترى شنيده بودند و من آنچه را كه ايشان و ديگران در اين مورد برايم گفته اند، مى نويسم.

گويند، به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر رسيد كه گروهى از قبيله هاى بلى و قضاعه جمع شده اند و آهنگ حمله به اطراف مدينه را دارند. پيامبر صلی الله علیه و آله عمرو عاص را فرا خواندند و براى او پرچم سپيدى بستند، و نيز پرچمى سياه همراه او كردند و او را با سيصد نفر از برگزيدگان مهاجر و انصار گسيل فرمودند. برخى از مهاجران كه همراه او بودند، عبارتند از: عامر بن ربيعه، صهيب بن سنان، ابو الاعور سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل، سعد بن ابى وقّاص، و برخى از سران انصار كه همراه او بودند عبارتند از: اسيد بن حضير بن بشر، سلمة بن سلامه و سعد بن عباده.

پيامبر صلی الله علیه و آله به عمرو عاص دستور فرمود كه ضمن راه از قبايل عرب كه در مسير او هستند مانند قبيله هاى بلىّ، عذره و بلقين كمك بگيرد. اين بدان جهت بود كه مادر بزرگ عمرو عاص از قبيله بلىّ است و ميان او و ايشان خويشاوندى بود و پيامبر به منصور جلب دلهاى ايشان عمرو عاص را بر اين لشكر فرماندهى داده بود.

عمرو عاص حركت كرد. روزها را كمين مى كرد و شبها راه مى پيمود و سى اسب همراه او بود. چون نزديك دشمن رسيد متوجه شد كه تعداد دشمن زياد است، لذا شب را در نزديكى ايشان فرود آمد، و چون زمستان بود ياران عمرو مقدارى هيزم جمع كردند و خواستند آتش بيفروزند. عمرو عاص ايشان را از اين كار منع كرد و اين موضوع بر آنها دشوار آمد، چنانكه يكى از مهاجران اعتراض كرد و عمرو عاص نسبت به او با درشتى پاسخ داد و گفت: به تو دستور داده شده است كه دستور مرا بشنوى و اطاعت كنى. آن مرد مهاجر گفت: هر چه مى خواهى بكن.

عمرو عاص، رافع بن مكيث جهنى را به حضور پيامبر صلی الله علیه و آله اعزام كرد و خبر داد كه عده دشمن زياد است و درخواست نيروى كمكى كرد. پيامبر صلی الله علیه و آله ابو عبيدة بن جرّاح را همراه برخى ديگر از سران مهاجر و انصار كه ابو بكر و عمر هم همراه آنها بودند اعزام فرمودند و پرچم را به ابو عبيده دادند و دستور فرمودند كه به عمرو عاص ملحق شود، و ابو عبيده همراه دويست نفر به راه افتاد. پيامبر صلی الله علیه و آله تأكيد فرمودند كه او و عمرو عاص با هم باشند و اختلافى با يك ديگر نكنند. ابو عبيده و همراهانش حركت كردند و چون به عمرو عاص رسيدند، ابو- عبيده خواست كه با مردم نماز بگزارد و بر عمرو مقدم باشد. عمرو گفت: تو به عنوان مدد و كمك به من آمده اى و من فرمانده و امير لشكرم و حق ندارى كه امام جماعت باشى كه به هر حال رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را براى كمك فرستاده اند. مهاجران گفتند: هرگز چنين نيست، تو امير ياران خودت هستى و ابو عبيده فرمانده ياران خودش. عمرو عاص گفت: همه شما به عنوان نيروى امدادى هستيد. ابو عبيده مردى خوش خلق و ملايم بود و همينكه متوجه اين اختلاف شد به عمرو عاص گفت: اين را بدان كه آخرين دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله اين بود كه اختلاف نكنيم و هماهنگ باشيم و مطمئن باش كه به خدا سوگند اگر تو از من اطاعت نكنى من از تو اطاعت خواهم كرد. و از عمرو عاص اطاعت كرد و عمرو عهده دار امامت نماز گرديد و همگى با او هماهنگ شدند و شمار مسلمانان به پانصد نفر رسيد.

عمرو عاص شب و روز حركت مى كرد و تمام سرزمينهاى قبيله بلىّ را پيمود و همه را تسليم كرد. او به هر نقطه كه مى رسيد مى شنيد گروهى از دشمن آنجا بوده و همينكه از آمدن عمرو عاص مطلع شده اند گريخته اند. عمرو عاص تا آخرين نقطه سرزمينهاى قبايل بلىّ، عذره و بلقين پيش رفت و در اواخر كار به گروهى از دشمن برخورد كه نفرات زيادى نداشتند.

ساعتى با يك ديگر جنگيدند و تير اندازى كردند و در آن روز تيرى به بازوى عامر بن ربيعه خورد و مجروح شد. آنگاه مسلمانان بر دشمن حمله بردند و آنها با ناتوانى گريختند و در سرزمينهاى ديگر پراكنده شدند. عمرو عاص همه آن بلاد را تسخير كرد و چند روزى همانجا اقامت كرد و از تجمع دشمن چيزى نشنيد و متوجه نشد كه به كجا گريخته اند.

عمرو عاص اسب سواران را اعزام مى داشت و آنها تعدادى شتر و بز به غنيمت مى گرفتند كه آنها را مى كشتند و مى خوردند. در اين مورد غنيمت بيش از اين نبود و غنيمت ديگرى هم به دست نيامده بود كه تقسيم كنند.

رافع بن ابى رافع طائى مى گويد: من هم جزء كسانى بودم كه با ابو عبيده آمده بودم. من در دوره جاهليت اموال مردم را به غارت مى بردم و آب را در تخم شتر مرغ پنهان مى كردم و در نقاطى كه خودم مى دانستم زير خاك مى نهادم و هر گاه كه سخت تشنه مى شدم به سراغ آن مى رفتم و مى آشاميدم. چون براى اين سريّه حركت كرديم گفتم: براى خودم همسفرى را انتخاب خواهم كرد كه خداوند مرا از او بهره مند سازد. پس ابو بكر صديق را برگزيدم و با او مصاحب شدم. او عبايى فدكى داشت كه به هنگام حركت با چوبى از آن سايه بان درست مى كرد و هنگامى كه فرود مى آمديم، آن را فرش خود قرار مى داديم. چون از اين سفر برگشتيم گفتم: اى ابو بكر خدا تو را رحمت كناد، چيزى به من بياموز كه خداوند متعال مرا از آن بهره مند فرمايد. گفت: اگر سؤال هم نمى كردى خودم اين كار را مى كردم، به خدا شرك نورز، نماز را بر پا دار، زكات را بپرداز، رمضان روزه بگير، حج و عمره بگزار، و هرگز حتى بر دو نفر از مسلمانان فرماندهى مكن. گفتم: آنچه در مورد روزه و نماز و حج گفتى انجام خواهم داد، ولى در مورد فرماندهى، من مى بينم كه مردم به اين شرف و ثروت و منزلت در حضور پيامبر صلی الله علیه و آله و پيش مردم نمى رسند، مگر بواسطه فرماندهى و امارت. ابو بكر گفت: تو از من پند و نصيحتى خواستى و من هم آنچه در دل داشتم برايت گفتم، اين را متوجه باش كه مردم يا به ميل و رغبت يا از روى ناچارى به اسلام در آمدند و خداوند آنها را از ظلم و ستم ديگران پناه داد. مردم همه به سوى خدا بر مى گردند و پناه دادگاه اويند و امانت خداوندند، و هر كس اندك ستمى به ايشان روا دارد مثل اين است كه به پناهندگان خدا ستم كرده باشد، و حال آنكه اگر گوسپند يا شترى از شما گم بشود، عضلات شما براى همسايگانتان از روى خشم ستبر مى شود. بايد دانست كه خداوند هم مواظب بندگان خود است.

ابو رافع گويد: پس از اينكه رسول خدا صلی الله علیه و آله رحلت فرمود و ابو بكر خليفه شد پيش او رفتم و گفتم: اى ابو بكر مگر تو مرا نهى نمى كردى كه فرمانده دو نفر هم نباشم؟ گفت: چرا هم اكنون هم بر اين عقيده ام. گفتم: پس چگونه فرماندهى بر امت محمد صلی الله علیه و آله را پذيرفتى؟ گفت: مردم اختلاف كردند و ترسيدم كه هلاك شوند و مرا دعوت كردند و چاره اى نيافتم.

عوف بن مالك اشجعىّ دوست ابو بكر و عمر هم در اين سريه همراه آنها بود. عوف روزى در لشكرگاه به گروهى برخورد كه لاشه چند پروارى در دست آنها بود و از تقسيم آن عاجز بودند. عوف كاملا مى دانست كه چگونه لاشه را ريز ريز كند، لذا به آنها گفت: اگر من اينها را براى شما تقسيم كنم سهمى به من مى دهيد؟ گفتند، آرى يك دهم به تو خواهيم داد. او چنان كرد و سهمش را براى ياران خود آورد كه آن را پخته و خوردند. همينكه از خوردند فارغ شدند، ابو بكر و عمر از او پرسيدند: اين گوشت را از كجا آورده بودى؟ چون موضوع را گفت، گفتند: به خدا قسم كار خوبى نكردى كه از آن به خورد ما دادى. عمر و ابو بكر شروع به قى كرده و غذا را عمداً برگرداندند، و چون آن دو اين كار را كردند، تمام افراد لشكر كه از آن غذا خورده بودند، چنان كردند. عمر و ابو بكر به عوف گفتند: براى گرفتن مزد خود عجله و شتاب كردى! ابو عبيده هم به او همين را گفت.

به هنگام مراجعت در شبى بسيار سرد عمرو عاص محتلم شد و به ياران خود گفت: نظر شما چيست؟ من محتلم شدم و اگر غسل كنم از سرما خواهم مرد. پس آبى خواست و وضو گرفت و عورت خود را شست و تيمم كرد و با مردم نماز گزارد.

نخستين كسى را كه عمرو عاص براى رساندن خبر به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستاد همين عوف بن مالك اشجعى بود. گويد: من سحرگاه در حالى كه پيامبر صلی الله علیه و آله در خانه خود نماز مى گزارد به حضورش رسيدم و سلام دادم. حضرت فرمود: عوف بن مالك هستى؟ گفتم: آرى اى رسول خدا. فرمود: همان كسى كه گوشتهاى پروارى داشت؟ گفتم: آرى. رسول خدا در اين باره مطلب ديگرى نفرمود و گفت: اخبار را بگو! و من شروع به گفتن اخبار كردم و داستان ابو عبيدة بن جراح و عمرو عاص را به اطلاع ايشان رساندم. پيامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:خداوند ابو عبيدة بن جرّاح را رحمت كناد! سپس به آن حضرت خبر دادم كه عمرو عاص جنب بود و آبى كه همراه داشت بيش از آن نبود كه عورت خود را بشويد و تيمم كرد و با ما نماز گزارد. رسول خدا صلی الله علیه و آله سكوت فرمود. چون عمرو عاص به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسيد پيامبر از موضوع نماز پرسيدند. عمرو گفت: سوگند به كسى كه تو را به راستى و حق مبعوث فرموده است اگر غسل مى كردم مى مردم، كه هرگز چنان سرمايى نديده بودم و خداوند هم فرموده است: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ الله كانَ بِكُمْ رَحِيماً ... 4: 29 خود را مكشيد كه خداوند نسبت به شما مهربان است. رسول خدا صلی الله علیه و آله لبخند زدند و خبرى به ما نرسيده است كه در اين مورد چيز ديگرى فرموده باشند.

منبع: ترجمه المغازى،ص:586