غزوه بنی قریظه
گروه‌ها: جنگها

غزوه بنى قريظة

به دنبال خندق جنگ بنى قريظه پيش آمد و اينان طايفه اى از جذام برادران نضيرند و گفته مى شود كه يهود شدنشان در روزگار عاديا بن سموئل بود، سپس در كوهى بنام" قريظه" فرود آمدند و به آن نسبت داده شدند و به قولى" قريظه" نام نياى آنها است. ميان اينان و رسول خدا قرار صلحى بود پس آن را شكستند و با قريش پيوستند.

پس سعد بن معاذ و عبد الله بن رواحه و خوات بن جبير را پيش آنها فرستاد تا پيمان را بيادشان آوردند ليكن پاسخى زشت دادند. پس چون قريش روز خندق در هم شكسته شدند، رسول خدا على را خواست و باو گفت: پرچم مهاجران را بسوى بنى قريظه پيش بر، و گفت: شما را سوگند ميدهم كه نماز عصر را جز در بنى قريظه نخوانيد، و درازگوشى از خود را سوار شد و چون نزديك آنان رسيد على بن ابى طالب او را ديدار كرد و گفت: اى رسول خدا، نزديك مرو! پس گفت گمان ميكنم اينان بد گفته اند. گفت: آرى اى رسول خدا، و گفته ميشود كه با اشاره دست چنين و چنان گفت، پس كوه شكافته شد تا او را ديدند و گفت: اى پرستش كنندگان طاغوت، اى روهاى ميمونها و خوكها، خدا با شما بكند و كرد. پس گفتند: اى ابو القاسم تو كه ناسزاگو نبوده اى! پس شرم كرد و به پشت بازگشت، كسى از مهاجران از رسول خدا وانماند و عموم انصار را بازگردانيد پس از بنى قريظه كشت، سپس بقلعه ها پناه بردند و رسول خدا چند روزى آنان را محاصره كرد تا بداورى سعد بن معاذ انصارى تن دادند، سعد در حال بيمارى حاضر شد و باو گفتند: بگو اى ابو عمرو و نيكى كن. پس گفت: سعد را آن هنگام رسيده است كه او را در راه خدا ملامت سرزنش كننده اى نگيرد آيا بحكم من تن داده ايد؟ گفتند: آرى. [سپس گفت ] حكم دادم كه مردان جنگى ايشان كشته شوند و زنان و فرزندانشان اسير گردند و خواسته هاشان براى مهاجران باشد نه انصار. پس رسول خدا گفت: لقد حكمت بحكم الله من فوق سبع السماوات،" راستى بحكم خدا از بالاى هفت آسمان، حكم كردى." سپس آنان را ده ده پيش داشت و گردن زد و شماره شان هفتصد و پنجاه نفر بود، پس رسول خدا بازگشت و از آنها شش دخترك برگزيد و بر بينوايان بنى هاشم بخش كرد و براى خويش هم يكى از آنان برگرفت كه نامش ريحانه بود. خواسته هاى بنى قريظه و زنانشان بخش شد و بخش سواره و پياده اعلام گشت پس سواره دو بخش مى گرفت و پياده يك بخش و اين اول غنيمتى بود كه بخش سواره در آن اعلام شد، و اسبها سى و هشت اسب بودند.

منبع: ترجمه تاريخ يعقوبى،ج 1،ص:412