آزر
آزر: أبِ (عموى) بت پرست ابراهيم عليه السلام.
واژه آزر فقط يك بار در قرآن آمده: «و إِذ قَالَ إِبرهيمُ لِأَبيهِ ءَازَرَ أَتتَّخذُ أَصناماً ءَالِهةً إِنّى أَرَل- كَ و قَومَكَ فِى ضَللٍ مُبينٍ» (انعام/ 6، 74) و در دوازده مورد ديگر بدون ذكر نامش، از او به صورت «ابِ ابراهيم» ياد شده است.
ريشه لغوى :
بيش تر لغت شناسان چون ابن منظور،[1] جوهرى [2] و جواليقى،[3] آزر را نامى غير عربى مى دانند. گروهى، اصل آن را عبرى،[4] و عدّه اى سريانى،[5] و جمعى نيز فارسى [6] مى شمرند.
جوهرى، آزر را برگرفته از «آزَرَ فلانٌ فلاناً» به معناى مددكار مى داند. وى را از آن رو آزر مى گفتند كه قومش را بر پرستش بت ها يارى مى كرد.[7] به نظر ابن فارس، آزر، مشتق از «ازْر» به معناى قوّت است [8] . برخى واژه پژوهان معاصر، كلمه آزر را معرّب «آزور» به معناى «كمر بسته به خدمت» و مشابه كلمه وزير دانسته اند و از آن جا كه او وزير مورد اعتماد و گرداننده امور نمرود بود، آزر لقب گرفت.[9] برخى ديگر به استناد منابع كهن عهد عتيق كه از سريانى به عربى برگردانده شده، آزر را «آثر» ضبط كرده و آن را همان آزر دانسته اند كه ايرانيان، به صورت آذر به معناى آتش مى نويسند.[10] در برابر قول مشهور كه آزر نام شخصى است، برخى احتمال داده اند نام «بت»[11] يا برگرفته از «وزر» به معناى گناه باشد.[12] برخى هم گفته اند: آزر «صفت» و به معناى «منحرف از حق» يا «سال خورده» است.[13]
نسب آزر در منابع اسلامى به اين صورت آمده: آزر بن باعزبن تاخور بن ارغو بن فالغ بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح [14] كه برگرفته از سفر تكوين عهد عتيق است.[15] از آيه 74 انعام/ 6 و نيز از آياتى كه از «اب ابراهيم» سخن رفته، استفاده مى شود كه وى بت ها و صورت هاى داراى نقش و نگار (انبياء/ 21، 52) و موجودات بى جان و فاقد هرگونه شنوايى و بينايى (مريم/ 19، 42) را به همراه قومش مى پرستيد و راه گمراهى (انعام/ 6، 74) و پيروى از شيطان (مريم/ 19، 44) را مى پيمود وبه اعتكاف و عبادت در كناربت هاى خود مى پرداخت. (شعراء/ 26، 71) او از روى نادانى در برابر هدايت هاى مشفقانه ابراهيم عليه السلام ايستادگى و از بت و بت پرستى، متعصّبانه دفاع مى كرد تا جايى كه ابراهيم عليه السلام را به مجازات سنگ سار، تهديد نمود و به خروج از شهر فرمان داد. (مريم/ 19، 46) اين موضوع، نشانه موقعيّت اجتماعى آزر در آن روزگار بود؛ چنان كه بر پايه روايتى از امام صادق عليه السلام آزر، وزير و گرداننده دربار نمرود معرّفى شده است؛ هم چنين گفته اند: آزر سرپرستى امور بت خانه را از سوى نمرود به عهده داشت.[16]
آيا آزر پدر ابراهيم عليه السلام بود؟
زجّاج مى گويد: نَسَب شناسان در اين كه نام پدر ابراهيم تارخ بوده، اختلافى ندارند.[17]
طبرى، ابن اثير و ابن قتيبه نيز نام پدر ابراهيم را تارخ ثبت كرده اند.[18] بعضى روايات نيز همين نظر را تأييد مى كند.[19] در تورات حاضر نيز «تارح» ضبط شده است.[20]
در پاسخ به اين پرسش كه آيا آزرِ مشرك و بت پرست، پدر ابراهيم خليل است، بيش تر مفسّران اهل سنّت چون طبرى،[21] فخررازى،[22] ميبدى [23] و زمخشرى [24] با استناد به ظاهر كلمه «اب» در آياتى كه از گفت وگوى ابراهيم عليه السلام با او سخن مى گويد، آزر مشرك و بت پرست را پدر حقيقى ابراهيم شمرده و بر اين مدّعاى خود به آيه 74 انعام/ 6 استناد كرده اند. آنان به اين كه در كتاب هاى تاريخ، نامى از آزر به ميان نيامده، چند پاسخ داده اند: طبرى احتمال داده كه او دو اسم داشته، يا آزر، لقبِ او بوده است.[25] فخررازى مى گويد: از ظاهرآيه 74 انعام/ 6 استفاده مى شودكه آزر، نام پدر ابراهيم بوده و اجماعِ نقل شده از مورّخان، ضعيف است؛ زيرااين قولِ يك يا دو مورّخ است كه ديگر مورّخان از آن پيروى كرده اند و بر فرضِ پذيرفتن تارح در مقام پدرابراهيم، محتمل است كه وى دو اسم داشته يا اسم اصلى او آزر و لقبش تارح، يا به عكس بوده است. او در ادامه مى گويد: دليل محكم بردرستى ظاهر آيه و اين كه آزر، پدر ابراهيم بوده، آن است كه اگر اين نسبت نادرست بود، يهود، نصارا و مشركان كه همواره درصدد تكذيب پيامبر صلى الله عليه و آله و قرآن بودند، ساكت نمى نشستند.[26] در عرائس، پس از ناميدن پدر ابراهيم به تارخ، آمده است: بعد از سرپرستى وى بر امور بت خانه، نمرود او را آزر لقب داد.[27]
عالمان شيعه در اين كه آزرِ مشرك، پدر ابراهيم نيست، اتّفاق نظر دارند[28] و او را پدرِ مادر يا عموى ابراهيم خليل دانسته اند.[29] مجلسى مى گويد: اماميّه اتّفاق نظر دارند كه آبا و اجداد پيامبر موحّد و از صدّيقان، (پيامبر مرسل يا جانشين آنان) بوده اند.[30]
مهم ترين دليل كسانى كه آزر را پدر ابراهيم مى دانند، ظاهر واژه «اب» است. مفسّرانى هم كه آزر را عمو يا جدّ مادرى ابراهيم دانسته اند، با استناد به كلام لغويان، نتيجه گرفته اند كه كاربرد «اب» در غير پدر صلبى نيز امرى رايج است. راغب مى گويد: به پدر و هر كه سبب ايجاد يا اصلاح يا ظهور چيزى باشد، «اب» گفته مى شود؛ چنان كه ميزبان را ابوالضيف و آتش افروز جنگ را ابوالحرب و معلّم را نيز اب گفته اند.[31]
علّامه طباطبايى بين واژه «والد» و «اب» فرق گذاشته و گفته است: «والد» فقط به پدر صلبى گفته مى شود؛ ولى «اب» بر جدّ و عمو و جز آن نيز اطلاق شده و در قرآن نيز به كار رفته است: «أَم كُنتُم شُهداءَ إِذ حَضَرَ يَعقُوبَ المَوتُ إِذ قالَ لِبَنيهِ ما تَعبُدوُنَ مِن بَعدِى قَالوُا نَعبُدُ إِلهَكَ وَ إلهَ ءَابائِكَ إِبرهيمَ و إِسمعيلَ وَ إِسحقَ إِلهاً وحِداً وَ نَحنُ لَهُ مُسلِموُنَ / آيا وقتى كه يعقوب را مرگ فرارسيد، حاضر بوديد؛ آن هنگام كه به پسران خود گفت: پس از من چه را خواهيد پرستيد؟ گفتند: معبود تو و معبود پدرانت، ابراهيم، اسماعيل و اسحاق، معبودى يگانه را مى پرستيم و در برابر او تسليم هستيم». (بقره/ 2، 133) پس با اين كه ابراهيم جدّ يعقوب و اسماعيل عموى او است، براى هر دو، كلمه «اب» به كار رفته است.
خداوند گفته يوسف را نيزچنين حكايت مى كند: «وَ اتَّبَعتُ مِلَّةَ ءَاباءِى إبرهيمَ و إسحقَ و يَعقوبَ / آيين پدرانم، ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروى كرده ام» (يوسف/ 12، 38)؛ بنابراين با اين كه اسحاق، جدّ يوسف، و ابراهيم جدِّ پدر او به شمار مى رود، براى هر يك از اين دو، «اب» به كار رفته است.
الميزان با بررسى آيات 41- 49 مريم/ 19؛ 86 شعراء/ 26؛ 114 توبه/ 9؛ 83- 100 صافّات/ 37؛ 50- 52 انبياء/ 21 و 41 ابراهيم/ 14، نتيجه گرفته كه آزرِ مذكور در آيه، پدر حقيقى ابراهيم نيست؛ بلكه داراى صفاتى بوده كه به كار بردن «پدر» را درباره او تجويز مى كند. در لغت نيز كاربرد ابْ براى جدّ، عمو، شوهرِ مادر و بر هر صاحب اختيار و بزرگى كه پيروى مى شود، تجويز شده است. اين توسعه در كاربرد، اختصاص به زبان عرب ندارد و در زبان هاى ديگر نيز رايج است.[32]
محدّثان و مفسّران شيعه، در تأييد نظر خود به چند دليل استناد كرده اند:
1. اتّفاق نظر مورّخان مبنى بر اين كه نام پدر ابراهيم، تارخ يا تارح بوده است.[33]
2. روايات متواتر و مستفيضى كه پدرانِ پيامبراسلام را از آدم تا عبدالله خداپرست مى داند؛[34] از جمله اين روايت معروف كه فريقين با اندكى اختلاف از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند: «لَم يَزَل يَنقُلُنِىَ اللّهُ مِن أصلابِ الطّاهرينَ إلى أرحامِ المُطهّراتِ حَتّى أخرَجنى فى عالَمِكُم هذا لَم يُدَنِّسنى بِدَنَسِ الجاهِليَّة»[35] خداوند همواره مرا از صُلب پدران پاك به رحم مادران پاك منتقل مى كرد تا متولّد شدم و هرگز مرا به آلودگى هاى جاهليّت نيالود.
بدون ترديد، روشن ترين آلودگى دوران جاهليّت، شرك و بت پرستى بود كه پدران رسول خدا از آن دور بوده اند. به نظر مجلسى، اخبارى كه از طريق شيعه، براسلامِ پدران محمّد صلى الله عليه و آله دلالت مى كند، مستفيض، بلكه متواتر است.[36]
3. استغفار ابراهيم در اواخر عمر خود براى پدر و مادرش: «رَبَّنا اغفِرلِى وَ لِولِدَىَّ و لِلمؤمِنِينَ يَومَ يَقومُ الحِسَابُ / پروردگارا! روزى كه حساب برپا مى شود، بر من و پدر و مادرم و بر مؤمنان ببخشاى» (ابراهيم/ 14، 41) بيان گر ايمان پدر و مادر ابراهيم است و اگر آنان مشرك مى بودند، او نمى توانست برايشان آمرزش بطلبد؛ زيرا براساس آيه 113 توبه/ 9 پيامبر و مؤمنان حق ندارند براى مشركانى كه اهل دوزخ اند، استغفار كنند؛ هرچند از نزديكان آنان باشند؛ از سوى ديگر در آيه 114 توبه/ 9 آمده است كه وقتى ابراهيم از هدايت آزر مأيوس، و دشمنى او با خدا روشن شد، از او بى زارى جست: «فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنّهُ عَدُوٌّ للّهِ تَبَرَّأ مِنهُ».[37] 4. قرآن خطاب به رسول خدا مى فرمايد: «الَّذِى يَرل- كَ حِينَ تَقُومُ* و تَقَلُّبَكَ فِى السجدينَ آن كس كه چون به نماز] برمى خيزى، تو را مى بيند و حركت تو را
در ميان سجده كنندگان مى نگرد». (شعراء/ 26، 218- 219) گروهى از مفسّران با استناد به برخى روايات گفته اند: مقصود، حركت رسول خدا در صلب خداپرستان از زمان آدم تا عبداللّه است [38] . طبرسى رواياتى را از امام باقر و امام صادق عليهما السلام در تأييد اين گفته، نقل كرده است.[39]
5. ابوالفتوح رازى نيز دليلى عقلى بر اين امر اقامه نموده است: اگر پدران پيامبر، مشرك مى بودند، موجب مى شد كه مردم گفته و دعوت وى را نپذيرند و از حضرت اطاعت نكنند و هرگاه به سرزنش كفر و شرك بپردازد، مردم بگويند: اين عيب در پدران تو موجود است و چون خداى تعالى مشركان را نجس مى خواند، كسى را بايد براى طهارت آنان بفرستد كه انسان پاكى او را زاده باشد.[40]
گروهى از اهل سنّت نيز آزر را پدر ابراهيم نمى دانند. آلوسى مى نويسد: بسيارى از سنّيان معتقدند كه آزر عموى ابراهيم است، نه پدر او، و در اين موضوع، كتاب هايى نوشته و ادّعا كرده اند: به دليل فرموده رسول خدا: «لم أزَل أنقلُ مِن أصلاب الطّاهِرين إلى أرحام الطّاهِرات» در ميان پدران پيامبر، هيچ كافرى وجود ندارد؛ در حالى كه مشركان نجس اند و انحصار طهارت به پاك دامنى بدون دليل است. آلوسى در ادامه، اختصاص اين ديدگاه را به شيعه ناشى از ضعف تحقيق مى داند[41] . سيوطى، نيز در مسالك الحنفاء بر اين باور است كه آزر، پدر ابراهيم نبوده؛ زيرا براساس روايات فراوانى، پدران رسول خدا از آدم تا عبداللّه بهترين هاى روزگار خود بوده اند. روايات فراوانى نيز هست كه از زمان آدم و نوح تا رسول خدا، همواره افرادى به مقتضاى فطرت پاك و خداجوى خود، يكتاپرست بوده اند؛ آن گاه از اين دو دسته روايات نتيجه گرفته كه در ميان پدران پيغمبر اسلام، مشركى نبوده؛ زيرا با وجود خداپرست، مشرك «بهترين» نيست. او هم چنين از فخررازى در اسرارالتنزيل نقل كرده كه پدران پيامبران، كافر نبوده اند و آزر نيز عموى ابراهيم بوده نه پدر او.[42]
[1] . لسان العرب، ج 1، ص 132،« أزر»
[2] . الصحاح، ج 2، ص 578،« آزر»
[3] . المعرب، ص 21،« آزر»
[4] . الاتقان، ج 1، ص 291
[5] . ينابيع الاسلام، ج 1، ص 56
[6] . تفسير قرطبى، ج 7، ص 16
[7] . الصحاح، ج 2، ص 578،« آزر»؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 16
[8] . مقاييس اللغه، ج 1، ص 102،« أزر»؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 16
[9] . التحقيق، ج 1، ص 76،« آزر»
[10] . ينابيع الاسلام، ج 1، ص 56
[11] . الكشاف، ج 2، ص 39؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 16
[12] . تفسير قرطبى، ج 7، ص 17
[13] . همان، ص 16
[14] . كشف الاسرار، ج 8، ص 285
[15] . كتاب مقدس، تكوين، 11: 10- 32
[16] . البرهان، ج 2، ص 437
[17] . التبيان، ج 4، ص 175
[18] . تاريخ طبرى، ج 1، ص 142؛ المعارف، ص 30؛ الكامل، ج 1، ص 82
[19] . بحارالانوار، ج 12، ص 42 و ج 15، ص 36
[20] . كتاب مقدس، پيدايش 11: 25
[21] . جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 317
[22] . التفسير الكبير، ج 13، ص 37
[23] . كشف الاسرار، ج 3، ص 409
[24] . الكشاف، ج 2، ص 39
[25] . جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 317
[26] . التفسير الكبير، ج 13، ص 38
[27] . عرائس المجالس، ص 63
[28] . التبيان، ج 4، ص 175 و ج 7، ص 129
[29] . التبيان، ج 4، ص 175؛ مجمع البيان، ج 4، ص 497
[30] . بحارالانوار، ج 15، ص 117
[31] . مفردات، ص 57،« اب»
[32] . الميزان، ج 7، ص 162- 165
[33] . مجمع البيان، ج 4، ص 497
[34] . همان؛ بحارالانوار، ج 12، ص 49
[35] . مجمع البيان، ج 4، ص 497؛ التفسيرالكبير، ج 13، ص 39 و ج 24، ص 174
[36] . بحار الانوار، ج 12، ص 49
[37] . نمونه، ج 5، ص 304؛ روح المعانى، مج 7، ج 11، ص 50
[38] . التبيان، ج 8، ص 68
[39] . مجمع البيان، ج 7، ص 324
[40] . روض الجنان، ج 7، ص 340
[41] . روح المعانى، مج 5، ج 7، ص 283
[42] . مسالك الحنفا، ص 19
[43] . فرهنگ و معارف قرآن، اعلام القرآن، 3جلد، مؤسسة بوستان كتاب - قم، چاپ: اول، 1385.