سفر: (بر وزن فلس) پرده بر داشتن و آشكار كردن (مجمع) راغب گويد: «اَلسَّفْرُ: كَشْفُ اَلْغِطَاءِ. . . سَفْرُ اَلْعِمَامَةِ عَنِ اَلرَّأْسِ وَ اَلْخِمَارِ عَنِ اَلْوَجْهِ» مسافرت را از آن جهت سفر گويند كه اخلاق مردم در آن آشكار ميشود طوريكه در غير آن آشكار نميشود.قاموس قرآن ، جلد3 ، صفحه271
و سَفَرَ الرّجل فهو سَافِرٌ، و الجمع اَلسَّفْرُ، نحو: ركب. و سَافَرَ خصّ بالمفاعلة اعتبارا بأنّ الإنسان قد سَفَرَ عن المكان، و المكان سفر عنه.مفردات ألفاظ القرآن ، جلد1 ، صفحه412
الجوهري: السَّفَرُ قطع المسافة، و الجمع الأَسفارلسان العرب ، جلد4 ، صفحه368
سَفَرَ الرَّجُلُ فهو سَافِرٌ: آن مرد سفر كرد و مسافر است، جمع آن سَفْر يعنى مسافرين، مثل رَكْب يعنى سواران. سَافَرَ - كه از باب مفاعلة است به اعتبار اينست كه انسان از مكانى دور شود و بگذرد و مكان هم از او دور شود.ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن با تفسیر لغوی و ادبی قرآن ، جلد2 ، صفحه223