حنظله بن صفوان علیه‌ السلام
گروه‌ها: پیامبران

حنظلة بن صفوان علیه السلام

حنظلة بن صفوان: پیامبر اصحاب رسّ.

شمار چشم گيرى از مفسران، اصحاب رسّ را قومى ياد كرده اند كه به سبب افكندن پيامبر خويش در چاه، به اين نام موسوم شده اند. اغلب، نام آن پيامبر را «حنظلة بن صفوان » گفته اند.[1] مهم ترين روايتها از اين قرار است:

1. طوسى و طبرسى به نقل از عكرمه و با ردّ روايتهاى ديگر، از آنان فقط به عنوان قومى ياد كرده اند كه پيامبر خويش را در چاه افكندند.[2]

2. برخى چون كعب الاحبار، مُقاتل و سدّى، رسّ را چاهى در انطاكيه و اصحاب رسّ را همان اصحاب ياسين دانسته اند كه حبيب نجّار را درون آن افكندند.[3] اين ديدگاه از سوى اغلب مفسّران ردّ[4] و حبيب نجار از مؤمنان به رسولان عيسى عليه السلام [5] (ر. ك: يس/ 36، 13، 20، 27) و انطاكيه، شهرى در تركيه گزارش شده است كه اين با گزارشهاى تاريخى مبنى بر عرب بودن اصحاب رسّ سازگار نيست.[6]

3. ابن عبّاس و گروهى ديگر از مفسرانِ نخستين، رسّ را نام يكى از قراى ثمود مى دانند.[7] ابن جبير، كلبى و خليل بن احمد آن را چاهى در آبادى «فَلْج» در يمامه، اصحاب رسّ را باقيمانده قوم ثمود و ساكن در حاشيه آن چاه كه در آيه 45 حجّ/ 22 با تعبير «بِئرٍ مُعَطَّلَة» از آن ياد شده است و پيامبر آنان را «حنظلة بن صفوان» دانسته اند. آنان گرفتار پرنده اى بودند كه گاهى كودكان خردسال را مى ربود و چون با دعاى پيامبر خويش از دست آن رهايى يافتند به جاى ايمان، به تكذيب و قتل وى پرداختند.[8] با توجه به ياد كرد قوم ثمود و اصحاب رسّ به صورت دو گروه جداگانه در هر دو آيه (فرقان/ 25، 38؛ ق/ 50، 12) و نيز ذكر «رسّ يمامه» به عنوان محلى غير از ديار مانده قوم ثمود[9] در پاره اى منابع اسلامى، اين ديدگاه جاى تأمل دارد.

4. برخى آنان را همان اصحاب اخدود دانسته اند[10] كه دست كم نظر به تفاوت سرانجام هريك با ديگرى در دنيا (فرقان/ 25، 39؛ بروج/ 85، 10) آن دو نمى توانند يكى باشند.[11]

5. روايتى نبوى به نقل محمد بن كعب قُرظى، آنان را قوم حنظلة بن صفوان گزارش مى كند كه پس از تكذيب، وى را در چاهى افكنده و سنگ بزرگى بر دهانه آن نهادند. غلام سياه مؤمنى كه او را نخستين وارد شونده به بهشت دانسته اند، شبانه و مخفيانه براى وى آب و غذا مى برده است. پس از مدتى قوم او پشيمان شده و او را از چاه درآوردند و به وى ايمان آوردند. وى به سوى باقيمانده اندك قوم خود باز مى گردد.[12] اين حديث را مرسل و بيشتر ساخته و پرداخته خود راوى دانسته اند[13] ، چنان كه سرنوشت اين قوم با اصحاب رسّ كه ظاهراً همگى نابود شده اند، چندان سازگار نيست.

6. در روايتى از على عليه السلام به نقل شيخ صدوق كه سند آن معتبر[14] و صحيح [15] خوانده شده آنها قومى پس از سليمان عليه السلام، ساكن در 12 شهر بسيار آباد با نامهاى 12 ماه ايرانى (فروردين و ...)، واقع در كنار رود بسيار پرآبى به نام «رسّ» در مشرق زمين و پرستنده درخت صنوبرى به نام «شاه درخت» ياد مى شوند. پس از خشكيدن درخت در پى نفرين پيامبرى از نسل يهودا كه پس از سالها دعوت به توحيد با تكذيب و اصرار آنان بر بت پرستى روبه رو شد، آنان با تصور خشم درخت و با هدف خشنود ساختن آن، آب چشمه مقدس، واقع در پاى درخت به نام «دوشاب» را تخليه و با كندن گودالى در دل آن، پيامبر خويش را زنده زنده در آن دفن مى كنند، ازاين رو به وسيله باد سرخ و زمين گداخته نابود و به اصحاب رسّ موسوم مى شوند. رودخانه ياد شده نيز از آن پس «رسّ» نام مى گيرد.[16] نيامدن اين روايت در ديگر مجامع حديثى دست اول و معتبر شيعى و نيز تفسير التبيان طوسى و مجمع البيان طبرسى، به رغم گزارش كامل آن در برخى منابع تفسيرى [17] و داستانى [18] جاى بسى شگفتى است، چنان كه از عبارت الميزان، ردّ غير مستقيم آن برمى آيد.[19] برخى پژوهشگران با پيوند اين روايت به سرو ابرقو، اصحاب رسّ را ايرانى و ساكن ابرقو[20] و شمارى نيز بر اساس قراينى از جمله قرابت لفظى، رسّ را همان رود «ارس»، اصحاب رس را در آذربايجان و پيامبر آنان را احتمالًا زرتشت دانسته اند.[21] بخشى از خطبه 183 نهج البلاغه در مقام موعظه، اصحاب رسّ را در شمار فراعنه و عمالقه [22] و صاحبان شهرهاى متعدد ياد مى كند كه طعمه مرگ شده و از اين جهان رخت بربسته اند: «أين العمالقة و أبناء العمالقة؟! أين الفراعنة و أبناء الفراعنة؟! أين أصحاب مدائن الرّسّ الذين قتلوا النّبيّين و أطفؤوا سُنَن المرسلين و أحيوا سنن الجبّارين!». اين روايت را نيز برخى از شارحان نهج البلاغه با داستان شاه درخت پيوند داده و داستان مذكور را در شرح و تفصيل آن آورده اند[23] ، درحالى كه فقره مزبور اشاره مستقيمى به آن ماجرا نداشته، تنها بيانگر اين است كه اصحاب رس افرادى نامدار با تمدنى قابل توجه، شهرهايى متعدد و پيشينه اى نسبتاً زياد در مبارزه با دعوت توحيدى انبيا، كشتن آنان و ترويج باورها و ارزشهاى شرك آلود و كفرآميز بوده اند و شهرهاى آنان گويا در كنار رودى يا جايى به نام رسّ قرار داشته است.

7. در روايتى از امام كاظم عليه السلام، اصحاب رسّ، مردمى صليب پرست [24] و به نقلى ديگر آتش پرست، ساحل نشين رود «رسّ» در مرز ارمنستان و آذربايجان معرفى شده اند كه 30 پيامبر را كشتند[25] ؛ همچنين در پاره اى احاديث، زنان اصحاب رسّ، همجنس باز خوانده شده اند.[26]

8. برخى گزارشهاى تاريخى، اصحاب رسّ را ساكن «حضور» در يمن مى دانند كه پس از كشتن پيامبر خويش به دست بُخْتُ نُّصَّر كشته و اسير شدند. جواد على با ارائه مستنداتى اين را جزو اسرائيليات و برگرفته از گزارش تورات مى داند.[27]

منبع: اعلام القرآن[28] ، ج 2، صص223-226

 

[1] . كشف الاسرار، ج 7، ص 33؛ مجمع البيان، ج 7، ص 266؛ روض الجنان، ج 14، ص 221

[2] . التبيان، ج 7، ص 490؛ مجمع البيان، ج 7، ص 266- 267

[3] . جامع البيان، مج 13، ج 26، ص 198؛ كشف الاسرار، ج 7، ص 32؛ مجمع البيان، ج 9، ص 215

[4] . التبيان، ج 7، ص 490؛ مجمع البيان، ج 7، ص 266؛ تفسير بيضاوى، ج 3، ص 227

[5] . مجمع البيان، ج 8، ص 655؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 575؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 12

[6] . المفصل، ج 1، ص 347- 348

[7] . جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 19؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 331

[8] . عرائس المجالس، ص 131؛ المحبر، ص 131؛ مجمع البيان، ج 7، ص 267

[9] . معجم البلدان، ج 3، ص 43

[10] . جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 20؛ تفسير بيضاوى، ج 3، ص 227؛ تفسير ابى السعود، ج 5، ص 218

[11] . قصص الانبياء، ص 230؛ التحقيق، ج 4، ص 111

[12] . جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 20؛ روض الجنان، ج 14، ص 222- 223؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 331

[13] . قصص الانبياء، ص 232؛ البداية و النهايه، ج 1، ص 206

[14] . حياة القلوب، ج 2، ص 1019

[15] . التحقيق، ج 4، ص 112،« رس»

[16] . علل الشرايع، ج 1، ص 55- 57؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 418- 426؛ معانى الاخبار، ج 1، ص 109- 110

[17] . كشف الاسرار، ج 7، ص 33- 35؛ روض الجنان، ج 14، ص 223- 226

[18] . عرائس المجالس، ص 133- 135

[19] . الميزان، ج 15، ص 218

[20] . داستان اصحاب رس، ص 33

[21] . شرح نهج البلاغه، عبده، ص 391؛ التحقيق، ج 4، ص 112- 113،« رس»؛ قاموس قرآن، ج 3، ص 88- 89

[22] . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 10، ص 280- 281؛ المفصل، ج 1، ص 345- 347

[23] . شرح نهج البلاغه، عبده، ص 391؛ قاموس قرآن، ج 3، ص 89

[24] . بحارالانوار، ج 14، ص 153- 154

[25] . عرائس المجالس، ص 132- 133

[26] . المحاسن، ج 1، ص 114؛ الكافى، ج 7، ص 202؛ من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 43

[27] . تاريخ دمشق، ج 1، ص 12؛ المفصل، ج 1، ص 347- 352

[28] . فرهنگ و معارف قرآن، اعلام القرآن، 3جلد، مؤسسة بوستان كتاب - قم، چاپ: اول، 1385.