أبو سفیان بن حارث بن عبد المطلب
او برادر تنى عبد الله و ربيعه و نوفل است. فرزندان ابو سفيان عبارت اند از: جعفر كه مادرش جمانة دختر ابو طالب است. و ابو الهيّاج كه نامش عبد الله است و جمانه و حفصه يا حميده كه مادرشان فغمة دختر همّام بن افقم بن ابى عمرو بن ظويلم بن جعيل بن دهمان بن نصر بن معاويه است و هم گفته اند كه مادر حفصه هم جمانة دختر ابى طالب بوده است. و عاتكه كه مادرش ام عمرو دختر مقوم بن عبد المطلب است. و اميّة (در اينجا نام زن است.) كه مادر او كنيزكى بوده است و هم گفته اند مادر او هم فغمه است. و ام كلثوم كه مادرش كنيزكى است. اعقاب ابو سفيان بن حارث از ميان رفته اند و هيچ كس از ايشان باقى نمانده است. ابو سفيان شاعر بود و ياران پيامبر صلی الله علیه و آله را هجو مى گفت و سخت از مسلمانى دورى مى كرد و نسبت به هر كس كه مسلمان مى شد سخت گيرى مى كرد و برادر شيرى پيامبر صلی الله علیه و آله بود كه حليمه چند روزى او را هم شير داده بود. او چون هم سن و سال پيامبر بود، نخست با آن حضرت مهربان بود و چون ايشان مبعوث شدند، با آن حضرت دشمنى ورزيد و پيامبر و ياران را هجو گفت و بيست سال همچنان دشمن رسول خدا بود و از هيچ جنگى از جنگهاى قريش بر ضد پيامبر غيبت و تخلف نكرد و چون اسلام بحران قريش را پشت سر گذاشت و رسول خدا سال فتح مكه به سوى آن شهر حركت فرمود، خداوند محبت اسلام را در دل ابو سفيان افكند. او مى گويد: پيش همسر و فرزندانم رفتم و گفتم آماده بيرون رفتن از مكه بشويد كه به زودى محمد فرا خواهد رسيد. آنان گفتند: فداى تو شويم چرا بينا نمى شوى و نمى بينى كه عرب و عجم از محمد صلی الله علیه و آله پيروى كرده اند و تو همچنان در دشمنى او موضع گرفته اى و حال آنكه از همه مردم به يارى دادن او سزاوارترى. گويد: به غلام خود كه نامش مذكور بود گفتم شتابان براى من چند شتر و اسبم را آماده كن. آن گاه از مكه بيرون آمديم و آهنگ تشرف به حضور پيامبر كرديم و به راه خود ادامه داديم تا به ابواء رسيديم و فرود آمديم. در آن هنگام مقدمه سپاهيان پيامبر صلی الله علیه و آله كه آهنگ مكه داشتند به ابواء رسيده بودند. من ترسيدم جلوتر بروم كه پيامبر صلی الله علیه و آله خون مرا حلال اعلان فرموده بود. من از راه كناره گرفتم و در حالى كه دست پسرم جعفر را گرفته بودم پياده راه افتاديم و همان روزى كه پيامبر به ابواء رسيدند، حدود يك ميل پياده رفتيم و روياروى پيامبر قرار گرفتيم و ايشان چهره خود را سوى ديگر برگرداندند، من به آن سو رفتم باز چهره خود را برگرداندند و اين كار را چند بار تكرار فرمودند. همه كسانى كه دور و نزديك بودند مرا دريافتند و فرو گرفتند و با خود گفتم پيش از آنكه به پيامبر ملحق شوم كشته خواهم شد، ولى رحمت و نيكى او را متذكر شدم و همين موجب شد خوددار باشم و گمان مى كردم پيامبر از خبر مسلمان شدن من خوشحال خواهند شد. مسلمان شدم و همراه ايشان بودم و در فتح مكه و حنين شركت كردم و روز حنين همين كه با دشمن روياروى شديم، من در حالى كه شمشير آخته در دست داشتم، از اسب خود پياده شدم و پيامبر صلی الله علیه و آله به من نگاه مى فرمود و شايد تصور نمى كرد كه مى خواهم جان خود را فداى او كنم. در اين هنگام عباس گفت: اى رسول خدا اين برادر و پسر عموى شما ابو سفيان بن حارث است از او راضى شويد. پيامبر فرمود: چنين كردم خداوند همه دشمنيها و ستيزه هايى را كه نسبت به من انجام داد بخشيد، و سپس به من توجه فرمود و گفت: برادرم، و به جان خودم سوگند كه پايش را در ركاب بوسيدم.
عبيد الله بن موسى از عمرو بن ابى زائدة، از ابو اسحاق نقل مى كند كه مى گفته است ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب، اصحاب پيامبر صلی الله علیه و آله را هجو مى گفت و چون مسلمان شد اين ابيات را سرود: «سوگند به جان تو آن روز كه پرچم بر دوش مى كشيدم تا سواران بت لات بر سواران محمد صلی الله علیه و آله پيروز شوند، همچون شبروى بودم كه سرگردان در سياهى شب خود بود و امروز آغاز رهنمون شدن و هدايت پذيرفتن من است. راهنمايى غير از نفس من مرا به خدا هدايت و راهنمايى كرد همانى كه گفته بودم دور كردم تمام دور كردن را.» پيامبر فرمودند: بلكه ما شما را دور رانديم.
عبيد الله بن موسى از اسرائيل، از ابو اسحاق، از براء نقل مى كند كسى از او پرسيد. اى ابو عماره شما روز حنين گريختيد؟ براء گفت: گواهى و شهادت مى دهم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله نگريخت. ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب لگام قاطرى را كه پيامبر سوار بود به دست داشت و همين كه مشركان پيامبر را احاطه كردند، از استر پياده شد و شروع به گفتن اين كلمات فرمود: «من پيامبرى هستم كه دروغ نگفته است من پسر عبد المطلبم» و در آن روز ديده نشد كه هيچ كس از مردم پايدارتر و استوارتر از خود پيامبر باشد. على بن عيسى نوفلى از پدرش، از اسحاق بن عبد الله بن حارث، از پدرش عبد الله بن حارث بن نوفل نقل مى كند كه مى گفته است ابو سفيان بن حارث شبيه پيامبر بوده است و چون به شام مى آمد، هر كس او را مى ديد مى گفت: اين پسر عموى محمد صلی الله علیه و آله است و اين براى شباهت او بود. ابو سفيان هم در شعر خود مى گويد: «راهنمايى غير از نفس من مرا راهنمايى كرد و همان كس كه او را سخت دور راندم مرا به خدا دلالت فرمود. از او مى گريزم و از محمد دورى مى جويم در عين حال اگر نسبت خود را به او پنهان كنم و نگويم باز مرا به نام او مى خوانند.» يعنى به سبب شباهت به او شناخته مى شوم. و گويد: ابو سفيان بن حارث و پسرش جعفر در حالى كه عمامه هاى خود را به روى خود بسته بودند، به سوى پيامبر صلی الله علیه و آله حركت كردند و چون به حضورش رسيدند، گفتند: اى رسول خدا سلام بر تو باد. پيامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: چهره هاى خود را بگشاييد تا شناخته شويد.
آنان نسب خود را گفتند و چهره هاى خود را گشودند و گفتند: گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند يكتا نيست و تو رسول خدايى. پيامبر فرمودند: اى ابو سفيان كجا و چه هنگام توانستى مرا طرد كنى و برانى؟ ابو سفيان عرض كرد: اى رسول خدا سرزنشى نيست. فرمودند: آرى اى ابو سفيان هنگام سرزنش نيست. و سپس به على بن ابى طالب فرمودند: به پسر عمويت چگونگى وضو گرفتن و سنت را بياموز و او را پيش من بياور. على علیه السلام چنان كرد و سپس او را به حضور پيامبر برد و ابو سفيان همراه ايشان نماز گزارد و پيامبر به على دستور فرمودند ميان مردم ندا دهند كه خدا و رسول خدا از ابو سفيان راضى شدند، از او راضى شويد.
گويد: ابو سفيان و پسرش جعفر در فتح مكه و جنگ حنين و طائف همراه پيامبر صلی الله علیه و آله بودند و در جنگ حنين هنگامى كه مردم گريختند آن دو ايستادگى و پايدارى كردند. آن روز بر تن ابو سفيان چند جامه كوتاه از برد بود و بر سرش عمامه برد بود و بردى هم بر كمرش بسته بود و لگام استر رسول خدا را در دست داشت و چون گرد و غبار فرو نشست پيامبر به او توجه فرمودند و پرسيدند: اين كيست كه لگام استر را گرفته است؟ابو سفيان گفت: برادرت ابو سفيان است. پيامبر فرمودند: خدا را آرى تو برادر منى.
پيامبر صلی الله علیه و آله مكرر مى فرمودند: ابو سفيان برادر و از خويشاوندان نيك من است و خداوند متعال در عوض حمزه او را به من عنايت فرموده است و پس از آن به ابو سفيان شير خدا و شير رسول خدا مى گفتند.
ابو سفيان در جنگ حنين اشعار بسيارى سروده است كه به مناسبت بسيارى آن از نقل همه آن خوددارى كرديم و از جمله اشعارى است كه به اين مضمون سروده است. «همانا گروههاى كعب و عامر در بامداد جنگ حنين كه درماندگى همگانى شده بود به خوبى دانستند كه من مرد جنگم و بر آن سوار و پيشاپيش رسول خدا ايستادگى كردم و تكان نخوردم به اميد پاداش الهى و خداوند واسع است و همه چيز به زودى به سوى خداوند متعال باز مى گردد.» گويند، رسول خدا صلی الله علیه و آله براى ابو سفيان بن حارث ساليانه يكصد خروار از محصول خيبر را مقرر فرموده بودند.
عفان بن مسلم و عارم بن فضل از حماد بن مسلمة، از على بن زيد، از سعيد بن مسيب نقل مى كنند كه مى گفته است ابو سفيان بن حارث نيمى از روز را نماز مى گزارد تا هنگامى كه نمازگزاردن در آن هنگام مكروه بود و باز از ظهر تا هنگام نماز عصر همچنان پيوسته نماز مى گزارد. روزى على علیه السلام او را ديد كه زودتر برگشته است. به او فرمود: چه شده است كه امروز زودتر از روزهاى ديگر برگشته اى؟ گفت: پيش عثمان بن عفان بودم و دخترى از دخترهايش را خواستگارى كردم، پاسخى نداد ساعتى پيش او نشستم باز هم پاسخ نداد.
على فرمود: من كسى را كه از او به تو نزديك تر است به ازدواج تو در مى آورم و دختر خود را به همسرى او در آورد.
يزيد بن هارون و عفان بن مسلم هر دو از حماد بن سلمة، از هشام بن عروة، از پدرش نقل مى كردند پيامبر صلی الله علیه و آله فرموده اند: ابو سفيان بن حارث سيد جوانمردان بهشت است.
ابو سفيان در سالى حج گزارد و چون سلمانى در منى سرش را تراشيد زگيلى بر سرش بود كه بريده شد و ابو سفيان در گذشت. يزيد بن هارون مى گفت: معتقد بودند كه منزلت او چون شهيد است. عفان بن مسلم مى گفت: درگذشت و اميدوار بودند اهل بهشت باشد.
فضل بن بن دكين مى گفت سفيان، از ابو اسحاق نقل مى كرد چون مرگ ابو سفيان بن حارث فرا رسيد به خويشاوندان خود گفت: بر من گريه مكنيد كه من از هنگامى كه مسلمان شدم آلوده به گناهى نشده ام. و گفته اند، ابو سفيان در مدينه پس از مرگ برادرش نوفل بن حارث در گذشت و فاصله مرگ آن دو سه ماه و هفده روز بود و هم گفته اند در سال بيستم درگذشته و عمر بر او نماز گزارده است. او را كنار خانه عقيل بن ابى طالب در گورستان بقيع دفن كردند. ابو سفيان سه روز پيش از آنكه بميرد شخصاً گور خويش را كند و روز سوم گفت: پروردگارا مرا پس از مرگ رسول خدا و پس از مرگ برادرم زنده مگذار و مرا از پى ايشان ببر و آن روز هنوز آفتاب غروب نكرده بود كه درگذشت. خانه ابو سفيان نزديك خانه عقيل بن ابى طالب بود و آن همان خانه اى است كه به دار الكراحى معروف است و ديوار به ديوار خانه على بن ابى طالب عليه السّلام بوده است.
منبع: طبقات / ترجمه، ج 4، ص: 40