عبد الله ابن زِبَعْرى
ابن زِبَعْرى : ابوسعد عبداللّه بن زبعرى بن قيس بن عدى از تيره بنى سهم [1] و از دشمنان نخستين پيامبر و اسلام .
وى از شعراى بنام عصر جاهلى بود، و برخى او را بديع گوى ترين شاعر مكّه دانسته اند؛ هر چند برخى ديگر، چون زبيربن بكار، چنين باورى ندارند.[2] وى اشعارى در ستايش و سرزنش افراد و اقوام داشت و همين امر، گاه او يا قومش را دچار مشكل مى كرد؛ چنان كه شعرش در ستودن هاشم بن عبد مناف و اطعام او در خشك سالى، حسادت اميّة بن عبد شمس را برانگيخت و نزاعى را پيش آورد و نيز هجوى كه درباره بنى قصى بن كلاب سرود، براى او درد سر آفريد.[3] اشعار وى گاه مايه صلح و مانع انتقام جويى نيز مى شد؛[4] به هر روى، سروده هاى ابن زبعرى درباره تاريخ جاهليّت، از مستندات مورّخان است.[5] شعرهاى او گاهى در محاوره هانيزبه كار مى آمد؛ چنان كه يزيد، پس از واقعه كربلا، به شعرى از وى در بزرگى شيوخ مكّه و قريش استناد كرد: ليت اشياخى ببدر شهدوا.[6]
اين كه ابن زبعرى در جاهليّت از چه موقعيّتى برخوردار بوده، در تاريخ روشن نيست، فقط گفته اند كه در «حِلْفُ المُطَيّبين» شركت داشت و هميشه پاى بندى خود را به آن نشان مى داد.[7] با ظهور اسلام و آغاز دعوت آشكار پيامبر صلى الله عليه و آله او در شمار دشمنان اسلام قرار گرفت و با شعر و شمشير با اسلام و مسلمانان به ستيز برخاست.[8] گفته اند: او يكى از سه شاعرى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله را در مكّه هجو كرده است.[9] وى در بازدارى ديگران از گرايش به اسلام نيز مى كوشيد؛[10] ازاين رو برخى او را از بزرگ ترين دشمنان اسلام شمرده اند.[11] نقل است كه گاهى از طرف سران قريش مورد بى مهرى قرار مى گرفت؛ چنان كه وقتى خواست به دارالندوه درآيد تا مشورت بنى قصى را بشنود، مانعش شدند؛ بدين روى، شعرى در نكوهش و هجو آنان بر در دارالندوه نوشت كه آزارش را در پى داشت و در نهايت به ناچار در ستايش آنان نيز اشعارى سرود.[12]
ابن زبعرى تا سال فتح مكّه (8 هجرى) در سپاه مشركان بود و در تقويت آنان و تضعيف سپاه اسلام شعر مى گفت. پس از جنگ بدر، براى كشته شدگان قريش مرثيه اى خواند كه مشركان را به تدارك نيرو و انتقام جويى برانگيخت و حتّى با سه تن ديگر مأموريت يافت تا ديگر تيره هاى اطراف مكّه را نيز به مبارزه با مسلمانان فراخواند.[13] در جنگ احد نيز شركت كرد و مسلمانى را كشت [14] و پس از پيروزى قريش، با اظهار خشنودى از كشته شدن بعضى مسلمانان چون حمزه، اشعارى سرود كه البتّه از طرف حسان بن ثابت بى پاسخ نماند.[15] وى در جنگ احزاب نيز حضور داشت و پس از ديدن محاصره مدينه، به وجد آمد و قصيده اى در ستايش سران احزاب و خوشحالى از پايان كار مسلمانان سرود؛ امّا پس از پيروزى مسلمانان و شكست مشركان، وى آن را مرهون خندق دانسته، گفت: اگر خندق نبود، از مسلمانان جز كشته هايى براى پرندگان بيابان و گرگ ها چيزى باقى نمى ماند.[16]
ابن زبعرى در سال فتح مكّه، به اتفاق هبيرة بن ابى وهب مخزومى به نجران گريخت [17] و به نجرانيان درباره خطر حمله پيامبر صلى الله عليه و آله به آن جا هشدار داد.[18] وى مدّتى در آن جا اقامت گزيد تا حسان بن ثابت، شاعر مسلمان، در يك بيت پيامى بدين مضمون براى او فرستاد: مردمى را كه دشمنى با آنان، تو را به زندگى سخت در نجران واداشت، از دست مده [19] و بدين طريق از او خواست تا اسلام آورد. گويى وى پس از دريافت نامه، در همين سال اسلام آورد و در امان پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت [20] و با اظهار پشيمانى از گذشته، در ضمن اشعارى، انگيزه هاى مخالفت خود را با پيامبر، قساوتِ قلب و پيروى از هواى نفس و شيطان برشمرد.[21] از وى جمله هايى هنگام پذيرش اسلام نقل شده كه از پشيمانى او حكايت دارد.[22] او پس از مسلمانى، در حوادث بعدى با پيامبر صلى الله عليه و آله بود.[23] پس از آن، اطلاعى از او در دست نيست؛ ولى گويا خلافت عمر را درك كرد. از ابن زبعرى فرزندى نماند.[24]
ابن زبعرى در شأن نزول :
1. در غررالتبيان، ذيل آيه 224 شعراء/ 26: «والشُّعَراءُ يَتَّبِعهُم الْغاوُونَ» آمده است كه مقصود از شعرا در آيه، شعراى مشركان از جمله عبداللّه بن زبعرى است كه در وادى ها سرگردانند.[25] طبرسى، تمام اين شعرا جز يك تن را از قريش دانسته كه به گزاف، مدّعى بودند چون محمد صلى الله عليه و آله سخن مى گويند.[26]
2. «وكانَ الإِنسنُ أكثرَ شَى ءٍ جَدَلًا». (كهف/ 18، 54) بر پايه قولى، منظور از انسانِ مجادله گر، عبداللّه بن زبعرى ذكر شده كه به مجادله با پيامبر صلى الله عليه و آله برمى خاست.[27]
3. چون پيامبر آيات 98- 100 انبياء/ 21 را بر مشركان تلاوت كرد كه در آن از پرستش غيرخدا نهى و معبودهايشان، هيزم آتش دوزخ خوانده شده اند، ابن زبعرى گفت: اگر چنين باشد، پس فرشتگان، مسيح و عزير كه معبود ما، نصارا و يهودند، هيزم دوزخ اند! پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ بدو گفت: همه آن ها (جز خدا) كه مى پسندند معبود واقع شوند، با پرستندگانشان شيطانى اند.[28] در مجمع البيان، تفصيلِ داستان چنين آمده است: چون آيات 98- 100 انبياء/ 21 نازل شد، وى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى محمد! آيا گمان ندارى كه عزير و عيسى، مردانى صالح و مريم زنى نيكوكار بودند؟ چون پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ مثبت داد، پرسيد: اينان كه به جاى خدا پرستيده مى شوند، آيا در آتش دوزخ اند؟ در پاسخ به او، خداوند آيه 101- 102 انبياء/ 21 را فرود آورد: «إنَّ الّذين سَبَقَت لَهُم مِنّا الحُسنى أُولل- ك عَنها مُبعَدون* لايَسمَعونَ حَسِيسَها و هُم فِى مَا اشْتَهتْ أَنفُسُهمْ خلِدونَ / همانا كسانى كه از پيش، وعده نيكو/ بهشت ] به ايشان داده ايم، اينان از آن دوزخ دورشدگانند. آواى آن آتش دوزخ را هم نشنوند، و ايشان در آن چه دل هايشان بخواهد و آرزو كنند، جاويدانند». بدين طريق، عيسى، عزير و مريم و ملائكه كه به جاى خدا پرستيده مى شدند، در حالى كه خود ناخرسند بودند، مستثنا شدند.[29]
4. قرطبى [30] به نقل از ماوردى، مقصود از «ظالمون» را در آيه 8 فرقان/ 25 ابن زبعرى دانسته است: «و قالَ الظلِمونَ إِن تَتَّبِعونَ إلّارَجُلًا مَسحُوراً/ و ستم كاران گفتند: جز مردى مسحور را پيروى نمى كنيد».[31]
منبع: اعلام القرآن، ج 1، صص307-310
[1] . الاشتقاق، ص 122
[2] . الاستيعاب، ج 3، ص 36
[3] . الطبقات، ج 1، ص 62
[4] . المنمق، ص 196- 197
[5] . السيرة النبويه، ج 3، ص 136 به بعد؛ البداية و النهايه، ج 8، ص 179 به بعد
[6] . البداية و النهايه، ج 8، ص 179
[7] . المنمق، ص 50- 51؛ السيرة النبويه، ج 3، ص 278
[8] . المنمق، ص 50- 51
[9] . الاغانى، ج 4، ص 144
[10] . السيرة النبويه، ج 3، ص 278
[11] . البداية و النهايه، ج 4، ص 247
[12] . المنمق، ص 343- 344
[13] . المغازى، ج 1، ص 201
[14] . همان، ص 302
[15] . السيرة النبويه، ج 3، ص 136- 137
[16] . همان، ص 257- 258
[17] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 262؛ الاستيعاب، ج 3، ص 36
[18] . المغازى، ج 2، ص 747
[19] . همان، ص 847- 848؛ الاستيعاب، ج 3، ص 37
[20] . الاغانى، ج 15، ص 174؛ الاصابه، ج 4، ص 76
[21] . الاستيعاب، ج 3، ص 37
[22] . المغازى، ج 2، ص 847- 848
[23] . الاستيعاب، ج 3، ص 38
[24] . جمهرة انساب العرب، ص 165؛ اسد الغابه، ج 3، ص 240
[25] . غرر التبيان، ص 376
[26] . مجمع البيان، ج 7، ص 325
[27] . مبهمات القرآن، ج 2، ص 167
[28] . جامع البيان، مج 10، ج 17، ص 126- 127
[29] . مجمع البيان، ج 7، ص 102- 103
[30] . تفسير قرطبى، ج 13، ص 6
[31] . فرهنگ و معارف قرآن، اعلام القرآن، 3جلد، مؤسسة بوستان كتاب - قم، چاپ: اول، 1385.