سلام بن أبي الحقیق
سلام (عبداللّه)[1] بن ابى الحُقيق معروف به ابورافع نَضَرى [2] از بزرگان يهود و دشمن سرسخت اسلام و پيامبر(ص)؛
ابورافع، از اشراف يهود بنى نضير[3] و بازرگان اهل حجاز بود.[4] برخى او را قرظى دانسته اند.[5] او چون پيامبرى از ميان غيريهود، برانگيخته شد، حسادت مى كرد.[6] هنگامى كه اسلام آوردن عبداللّه بن سلام را شنيد، در حضور او، نبوّت پيامبر را انكار كرد و آن را پادشاهى خواند.[7] وى، در اذيّت و آزار پيامبر صلى الله عليه و آله مى كوشيد.[8] پس از غزوه بنى نضير، در سال چهارم هجرى كه به اخراجشان از مدينه انجاميد، با تنى چند از سران يهود به خيبر رفت [9] و از سوى مردم استقبال شد.[10] ابورافع، در پى انتقام از پيامبر و مسلمانان، با قرار دادن پاداشى بزرگ، به تحريك قريش، غطفان و عرب هاى مشرك اطراف مكّه پرداخت و بدين ترتيب، در شكل دهى جنگ بزرگ احزاب نقش داشت.[11]
پس از پيروزى مسلمانان در خندق و خاتمه يافتن مسأله بنى قريظه، خزرجيان براى كسب برترى در رقابت با اوسيان [12] كه كعب بن اشرف يهودى را به قتل رسانده بودند،[13] از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه كشتن ابورافع (هم پشت كعب برضدّ پيامبر[14] ) را خواستند[15] تا با انجام عمل مشابهى، بر رقيب خود برترى يابند.[16] حضرت، پنج تن از انصار را به فرماندهى عبدالله بن عتيك براى كشتن او اعزام كرد.[17] آنان با حيله وارد قلعه خيبر شده، كمين كردند و شبان گاه، به بهانه دادن هديه به ابورافع، وارد خانه اش شده، او را به قتل رساندند.[18] پيامبر با شنيدن خبر قتل او خشنود شد و به قاتلان وى شادباش گفت.[19]
برخى مفسّران، وى را از جمله كافران مطرح در آيه 28 سوره آل عمران دانسته اند كه مؤمنان را از موالات آن ها برحذر داشته است.[20] گفته شده: آيات 77 و 78 سوره آل عمران نيز درباره رشوه خوارى وى،[21] آيات 79 و 80 سوره آل عمران درباره محاجّه او با رسول خدا،[22] آيات 111 و 112 همين سوره در پى توطئه وى ضدّ اسلام نازل شده است.[23] نيز مقصود از «جبت و طاغوت» در آيه 51 سوره نساء، وى و گروهى ديگر از احبار يهود دانسته شده اند.[24]
منابع:
دائرة المعارف قرآن كريم، ج 1، ص676
فرهنگ قرآن، ج 2، ص204
[1] . سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 12
[2] . الطبقات، ج 2، ص 70
[3] . البداية و النهايه، ج 4، ص 62
[4] . همان، ج 3، ص 186
[5] . سيره ابن هشام، ج 2، ص 554؛ الدرّالمنثور، ج 2، ص 250
[6] . المغازى، ج 2، ص 677
[7] . سيره ابن هشام، ج 2، ص 571
[8] . سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 14؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 112
[9] . المغازى، ج 1، ص 375
[10] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 85
[11] . المغازى، ج 1، ص 394؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 214؛ البداية و النهايه، ج 4، ص 77
[12] . سيره ابن هشام، ج 3، ص 273؛ اسدالغابة، ج 1، ص 226
[13] . يعقوبى، ج 2، ص 78
[14] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 55
[15] . سيره ابن هشام، ج 3، ص 273؛ تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 1، ص 341
[16] . سيره ابن هشام، ج 3، ص 274؛ اسدالغابه، ج 1، ص 226
[17] . المغازى، ج 1، ص 391
[18] . المغازى، ص 392- 394؛ المنتظم، ج 2، ص 342
[19] . المغازى، ج 1، ص 394
[20] . جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 309.
[21] . همان، ص 435.
[22] . مجمع البيان، ج 1- 2، ص 782.
[23] . مجمع البيان، ج 1- 2، ص 813.
[24] . مجمع البيان، ج 3- 4، ص 93.