اسلام
اسلام و مشتقات آن در قرآن كريم در سه معنا به كار رفته است:
1. تسليم بودن؛ در برخى آيات، اسلام و مشتقات آن به معناى تسليم شدن، كه معناى لغوى اين ماده است، به كار رفته است؛ مانند: «وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالأَرضِ طَوْعاً وَكَرْهاً»؛[1] همه كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند از روى اختيار يا اجبار در برابر فرمان او تسليم اند.«فَلَمّا أَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ ...»؛[2] هنگامى كه هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد ...».
2. اسلام به معناى «عام»، يعنى دين همه پيامبران الهى؛ در آياتى از قرآن مراد از اسلام و ديگر مشتقات آن، اسلام به معناى عام، يعنى دين همه پيامبران الهى است [3] ؛ مانند: آيه 84 سوره يونس كه در آن موسى عليه السلام به قوم خود مى گويد: «يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ»؛ اى قوم من، اگر به خدا ايمان آورده ايد بر او توكل كنيد اگر مسلمانيد. در نامه سليمان به ملكه سبا نيز آمده است: «أَ لّاتَعْلُوا عَلَىَّ وَأْتُونِى مُسْلِمِينَ»؛[4] بر من برترى مجوييد و در حالى كه مسلمانيد به سوى من بياييد. در سوره يونس نيز از زبان نوح عليه السلام چنين آمده است: «وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ المُسْلِمِينَ»[5] ؛ و من دستور دارم كه از مسلمانان باشم. درباره ابراهيم عليه السلام نيز وصف اسلام به كار رفته است: «ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيّاً وَلا نَصْرانِيّاً وَلكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ»[6] ؛ ابراهيم نه يهودى بود ونه نصرانى، بلكه موحدى خالص و مسلمان بود و هرگز از مشركان نبود».
3. اسلام به معناى خاص، يعنى دين پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله؛ در آياتى از قرآن مراد از اسلام يا مشتقات آن، دين پيامبر خاتم و اسلام در برابر يهوديت و مسيحيت است؛ مانند: «قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»؛[7] عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورديم. بگو: شما ايمان نياورده ايد؛ ولى بگوييد: اسلام آورده ايم». «وَلَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ»؛[8] آنان سخن كفر گفتند و پس از پذيرش اسلام كافر شدند. «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلامَكُمْ»؛[9] از اين كه اسلام آورده اند بر تو منت مى نهند. بگو: بر من از اسلام آوردنتان منت مگذاريد.
از معانى سه گانه اسلام آن چه ترك آن موجب كفر و تحقق ارتداد مى گردد معناى دوم و سوم، يعنى خروج از اسلام (به معناى عام يا به معناى خاص آن) است؛ ليكن چون براى دين خدا و اسلام به معناى عام، بعد از بعثت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و در عصر حاضر مصداقى جز همان اسلام به معناى خاص وجود ندارد و دين حق الهى تنها اسلام و دين پيامبر خاتم است، خروج از آن موجب كفر و تحقق ارتداد مى گردد؛ نه برگشت از اديان ديگر، بنابراين رويگردانى از مسيحيت يا يهوديت پس از ظهور اسلام، ارتداد و بازگشت از دين الهى نيست، زيرا اين اديان پس از ظهور اسلام از نظر قرآن كريم باطل و بى اعتبارند. مؤيد اين امر آيات متعددى است كه در آن خداوند اهل كتاب را به ترك عقيده و دين خود و پذيرش دين اسلام فرا خوانده و در صورت عدم پذيرش اسلام به آنان وعده عذاب داده است.[10]
تفاوت اسلام و ايمان
اسلام شكل ظاهر و آشكار دين، يعنى گفتن شهادتين و اقرار به زبان است؛ بدين معنا كه هركس شهادتين بگويد و در ظاهر اسلام را بپذيرد در سلك مسلمانان وارد شده و احكام اسلام بر او جارى مى شود، ولى ايمان امرى واقعى و باطنى و جايگاه آن در قلب آدمى است، نه در زبان و ظاهر انسان. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: الإِسلام علانيةٌ والإِيمان فى القلب؛[11] اسلام امر آشكارى است، ولى جاى ايمان در قلب است.
سماعه مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: به من خبر ده: آيا اسلام و ايمان دو چيز مختلف اند؟ حضرت فرمودند: «ايمان شريك اسلام است، ولى اسلام شريك ايمان نيست.» گفتم: آن دو را برايم وصف كن. حضرت فرمود: «اسلام شهادت به يگانگى خدا و تصديق رسول خداست كه به سبب آن خون ها از ريختن محفوظ مى ماند و زناشويى و ميراث بر آن جارى مى گردد و جماعت مردم بر آن هستند، ولى ايمان هدايت است و آن چه در دل ها از صفت اسلام پابرجا مى شود و عمل به آن هويدا مى گردد، پس ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است. ايمان در ظاهر شريك اسلام است؛ اما اسلام در باطن شريك ايمان نيست، اگر چه هر دو در گفتار و وصف گرد آيند[12] .
در قرآن كريم نيز بين ايمان و اسلام تفاوت گذاشته شده و چنين آمده است: «قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا يَدْخُلِ الإِيمانُ فِى قُلُوبِكُمْ»[13] ؛ عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورديم. بگو: شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد: اسلام آورده ايم؛ و هنوز ايمان وارد قلب هاى شما نشده است.
بنابراين، نسبت ميان اسلام و ايمان عموم و خصوص مطلق است؛ ايمان خاص است و اسلام عام؛ يعنى هر مؤمنى مسلمان است، ولى هر مسلمانى مؤمن نيست.
آن چه از اين دو معنا در حصول ارتداد شرط است تنها اسلام است و ايمان قلبى در تحقق ارتداد شرط نيست؛ بدين معنا كه اگر كسى تنها شهادتين گفته باشد و اثرى از ايمان در قلب او پديد نيامده باشد مسلمان است و خروج او از همين اسلام ظاهرى كه با اقرار زبانى حاصل شده نيز موجب تحقق ارتداد و كفر او مى گردد. دليل اين مدعا ظاهر برخى آيات قرآن و روايات است كه در آن ها از ارتداد به «خروج از اسلام» تعبير شده است؛ مانند اين آيه: «وَلَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ»؛[14] آنان قطعاً سخن كفر گفتند و پس از اسلام آوردنشان كافر شدند».
در اين آيه از ارتداد به كفر بعد از اسلام تعبير شده است، و اسلام همان گونه كه بر ايمان قلبى صادق است بر گفتن شهادتين و پذيرش ظاهر اسلام نيز صدق مى كند، افزون بر اين كه آيه بالا در مورد منافقان نازل شده [15] كه تنها ظاهر اسلام را پذيرفته بودند و در باطن هيچ اعتقادى به اسلام نداشتند و از ايمان اثرى در قلب آنان نبود.
در روايات نيز آمده است: «كل مسلم بين المسلمين ارتد عن الإسلام و جَحَدَ محمداً ... فإن دمه مباح؛[16] هر مسلمانى كه از بين مسلمانان از اسلام برگردد و نبوت پيامبر صلى الله عليه و آله را انكار كند ... خونش مباح است.»
در اين روايت نيز تعبير بازگشت از اسلام آمده؛ نه بازگشت از ايمان؛ هم چنين همان گونه كه ورود به اسلام با گفتن شهادتين و پذيرش ظاهر اسلام تحقق مى پذيرد و فرد كافر بدين سبب از امتيازهاى مسلمانى برخوردار مى گردد، خروج از اسلام نيز با ترك همين ظاهر تحقق مى پذيرد و ايمان قلبى هيچ گونه نقشى در تحقق ارتداد اصطلاحى ندارد.
منبع: ارتداد بازگشت به تاريكى، صص34-39
[1] . آل عمران، آيه 83
[2] . صافّات، آيه 103
[3] . عقايد اسلام در قرآن، ج 1، ص 192- 195
[4] . نمل، آيات 30-/ 31
[5] . يونس، آيه 72
[6] . آل عمران، آيه 67
[7] . حجرات، آيه 14
[8] . توبه، آيه 74
[9] . حجرات، آيه 17
[10] .« وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الكِتابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَلأَدْخَلْناهُمْ جَنّاتِ النَّعِيمِ»،( مائده، آيه 65)،« يا أَهْلَ الكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الكِتابِ وَيَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتابٌ مُبِينٌ* يَهْدِى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ* لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ المَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِك مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ المَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِى الأَرضِ جَمِيعاً وَلِلَّهِ مُلْك السَّمواتِ وَالأَرضِ وَما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ* وَقالتِ اليَهُودُ وَالنَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَأَحِبّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَلِلَّهِ مُلْك السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ المَصِيرُ* يا أَهْلَ الكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ على فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَلا نَذِيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ»( مائده، آيات 15-/ 19)،« إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الكِتابِ وَالمُشْرِكِينَ فِى نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها»،( بينه، آيه 6)
[11] . مجمع البيان، ج 9، ص 208 و مجمع الزوائد، ج 1، ص 52
[12] . كافى، ج 2، ص 25
[13] . حجرات، آيه 14
[14] . توبه، آيه 74
[15] . مجمع البيان، ج 5، ص 78- 79
[16] . وسائل الشيعه، ج 28، ص 324