اسحاق علیه السلام
حضرت اسحاق (علیه السلام) دومين فرزند حضرت ابراهيم (علیه السلام) كه 10 سال از حضرت اسماعيل (علیه السلام) كوچكتر است. مادر وى «ساره» نام دارد كه همسر اول ابراهيم و دختر دائى وى بوده است.
نام اين پيامبر 17 بار در قرآن كريم در آيات 133، 136 و 140 بقره، 84 انعام، 84 آل عمران، 163 نساء، 71 هود، 6 و 38 يوسف، 39 ابراهيم، 49 مريم، 72 انبياء، 27 عنكبوت، 112- 113 صافّات و 45 ص ذكر شده است.
مشهور لغويان اسحاق را واژه اى عبرى مى دانند كه از «يصحاق» به معناى «مى خندد» گرفته شده است [1] ، اگر چه برخى آن را عربى و مشتق از «س- ح- ق» دانسته اند.[2]
درباره اين پيامبر نيز، همانند برخى ديگر از پيامبران، در منابع اسلامى و قرآن كريم و در كتاب مقدس، گزارشهاى فراوانى وجود دارد كه برخى از آنها با هم سازگار بوده، برخى نيز ناسازگاريهاى عميقى دارد.
اسحاق در كتاب مقدس:
تاريخ و داستان زندگى اسحاق در عهد عتيق در سِفْر پيدايش به تفصيل بيان شده و از او به عنوان فرزندى ياد شده است كه خداوند پيش از تولد و در هنگام پيرى والدينش وعده تولد او را به ابراهيم داده بود[3] و چون اين خبر باعث خوشحالى وى و همسرش ساره گرديد، اين مولود را اسحاق يعنى «خنده» نام نهادند[4] و 8 روز پس از تولد به فرمان خداوند او را ختنه كردند.[5] هنگامى كه اسحاق را از شير گرفتند ابراهيم به اين مناسبت جشن بزرگى برپا كرد.[6]
در عهد قديم ناسازگارى ميان اسماعيل و اسحاق و رانده شدن اسماعيل و مادرش از خانه گزارش شده است.[7]
در عهد جديد نيز از زبان پولس نقل شده كه اسحاق در كودكى مورد آزار برادر پدرى خود اسماعيل قرار گرفت و خداوند به ابراهيم دستور داد كه كنيزش هاجر و پسرش اسماعيل را از خانه بيرون كند، زيرا از نظر آنان پسر كنيز نمى تواند، مانند پسر زن آزاد از دارايى ابراهيم ارث ببرد.[8]
بر خلاف بيشتر مفسران مسلمان و ظاهر آيات قرآن، كتاب مقدس در داستان امتحان ابراهيم، ذبح را به اسحاق نسبت داده و آورده است: خداوند به ابراهيم فرمان داد يگانه پسرش اسحاق را به سرزمين «موريا» برده، وى را در آنجا بر سر يكى از كوهها به عنوان هديه سوختنى قربانى كند.[9] يهود اين ويژگى را از دلايل برترى اسحاق (عليه السلام) بر اسماعيل (عليه السلام) مى دانند.
بر اساس گزارش همين كتاب اسحاق در سن 40 سالگى به سفارش پدرش و با وساطت خادم او با دختر پسر عموى خود «ربكا» (دختر بتوئيل بن ناحور) ازدواج كرد.[10] ثمره اين ازدواج پس از 20 سال نازايى دو پسر همزاد به نامهاى «عيسو» و «يعقوب» بود.[11]
پس از سپرى شدن 137 سال، اسحاق درحالى كه پير و نابينا شده بود، خواست از ميان دو فرزندش يكى را به جانشينى خود برگزيند، كه يعقوب با اقدام زيركانه اى اين مقام را نصيب خود كرد.[12]
اسحاق در 180 سالگى از دنيا رفت و پسرانش يعقوب و عيسو او را در مقبره ابراهيم (عليه السلام)، معروف به «مكفيله» دفن كردند.[13]
اسحاق در قرآن و منابع اسلامى:
به جز داستان مژده تولد اسحاق، درباره تاريخ، مكان، مدت عمر و ديگر ويژگيهاى زندگى او در قرآن چيز ديگرى نيامده است؛ ولى نام او در ميان چند پيامبر ديگر با چندين صفتى كه به او نسبت داده شده ذكر گرديده است. درباره داستان بشارت تولد اسحاق گفته شده: عادت حضرت ابراهيم عليه السلام بر آن بوده كه همواره بايد چند مهمان بر سر سفره او حاضر باشند؛ اما چند روزى مهمانى براى او نرسيده بود كه سه [14] ، 4[15] ، 8[16] يا ... فرشته به صورت ناشناس و با اداى سلام بر وى وارد شدند. ابراهيم گوساله فربهى را براى آنان بريان كرده، بر سرِ خوان نهاد؛ ولى با شگفتى ديد آنها به سوى غذا دست دراز نمى كنند، از اين رو آنان را ناشناس و بيگانه شمرده، در دل هراسى احساس كرد. فرشتگان با معرفى خود و بيان اينكه به سوى قوم لوط فرستاده شده اند هراس ابراهيم را برطرف كردند: «ولَقَد جاءَت رُسُلُنا ابرهيمَ بِالبُشرى قالوا سَلمًا قالَ سَلمٌ فَما لَبِثَ ان جاءَ بِعِجلٍ حَنيذ* فَلَمّا رَءا ايدِيَهُم لا تَصِلُ الَيهِ نَكِرَهُم واوجَسَ مِنهُم خيفَةً قالوا لا تَخَف انّا ارسِلنا الى قَومِ لوط». (هود/69-70)
در اين هنگام همسر ابراهيم ايستاده بود، پس خنديد و فرشتگان او را به تولد اسحاق و پس از او يعقوب بشارت دادند: «وامرَاتُهُ قامَةٌ فَضَحِكَت فَبَشَّرنها بِاسحقَ ومِن وراءِ اسحقَ يَعقوب». (هود/71) در ذيل اين آيه، برخى مفسران «ضَحِكَت» را از «ضَحْك» به فتح ضاد و به معناى «حائض شدن» دانسته و گفته اند: ظاهر شدن اين حالت در ساره نشانه نزديكى بشارت فرشتگان به تولد اسحاق بوده است [17] ؛ ولى بيشتر مفسران اين واژه را از «ضِحْك» به كسر ضاد و به معناى «خنديدن» مشتق دانسته و در سبب خنده او برخى از آنها گفته اند: چون ساره گفت وگوى ابراهيم و مهمانان را مى شنيد، نخست از امتناع آنها از خوردن غذا ناراحت و نگران شد؛
ولى هنگامى كه دانست آنان فرشته اند، خوشحال شده، خنديد[18] يا چون شنيد كه قوم لوط به سبب سرپيچى از فرمان خداوند دچار عذاب مى شوند خنديد.[19] برخى نيز بر اين باورند كه در آيه تقديم و تأخير صورت گرفته و اصل آيه چنين بوده است: «فَبَشَّرنها بِاسحقَ ومِن وراءِ اسحقَ يَعقوب فَضَحِكَت ...» و خنده ساره را به سبب شگفتى وى از اين بشارت دانسته اند[20] ، زيرا منابع اسلامى گفته اند: در آن هنگام ابراهيم عليه السلام 100[21] ، 112[22] يا 120[23] سال و همسرش ساره 70[24] ، 90[25] يا 98[26] سال داشته است. اين تعجب از آيه بعد نيز نمايان است: «قالَت يوَيلَتى ءَالِدُ و انا عَجوزٌ و هذا بَعلى شَيخًا انَّ هذا لَشَى ءٌ عَجيب گفت: اى واى بر من، آيا من فرزند مى آورم؛ درحالى كه پير زنم، و اين شوهرم پير مردى است؟! اين راستى چيز عجيبى است». (هود/72)
خداوند در آياتِ 84 انعام، 39 ابراهيم، 72 انبياء، 27 عنكبوت و 49 مريم از اسحاق به عنوان موهبت خويش به ابراهيم (عليه السلام) ياد كرده است: «... و وَهَبنا لَه اسحق ...».
همچنين از آيه «الحَمدُ لِلَّهِ الَّذى وَهَبَ لى عَلَى الكِبَرِ اسمعيلَ واسحقَ انَّ رَبّى لَسَميعُ الدُّعاء حمد خداى را كه در پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، مسلماً پروردگار من شنونده دعاست» (ابراهيم/39) چنين برمى آيد كه همسر ابراهيم (عليه السلام) سالها نازا بود و تولد فرزندان او پس از انقطاع همه اسباب عادى و در پى استجابت دعاى وى بوده است، به گونه اى كه پس از اين موهبت الهى خداوند را حمد و سپاس مى گويد. براساس ديدگاه آن دسته از مفسران كه اسحاق را «ذبيح اللّه» مى دانند، آيات «رَبّ هَب لى مِنَ الصلِحين* فَبَشَّرنهُ بِغُلمٍ حَليم» (صافّات/100-101) نيز درباره بشارت به تولد اسحاق است [27] ، اگرچه بيشتر مفسران اسماعيل را ذبيح اللّه دانسته و اين آيات را نيز به او تفسير كرده اند.[28]
همچنين در ذيل آيات «هَل اتكَ حَديثُ ضَيفِ ابرهيمَ المُكرَمين* اذ دَخَلوا عَلَيهِ فَقالوا سَلمًا قالَ سَلمٌ قَومٌ مُنكَرون* فَراغَ الى اهلِهِ فَجاءَ بِعِجلٍ سَمين* فَقَرَّبَهُ الَيهِم قالَ الا تَأكُلون* فَاوجَسَ مِنهُم خيفَةً قالوا لا تَخَف وبَشَّروهُ بِغُلمٍ عَليم* فَاقبَلَتِ امرَاتُه فى صَرَّةٍ فَصَكَّت وجهَها وقالَت عَجوزٌ عَقيم» (ذاريات/24-29) كه حكايتى همانند آيات 69-70 هود را بيان مى كند، برخى از مفسران «غلام عَليم» را به اسحاق تفسير كرده و گفته اند: اين آيات درباره بشارت به تولد آن پيامبر است.[29]
بر اساس برخى آيات، گويا طولانى شدن انتظار فرزند، به نوميدى ابراهيم منجر شده بود: «... قالوا لا تَوجَل انّا نُبَشّرُكَ بِغُلامٍ عَليم* قالَ أبَشَّرتُمونى عَلى أن مَسَّنِىَ الكِبَرُ فَبِمَ تُبَشّرون* قالوا بَشَّرنكَ بِالحَقّ فَلا تَكُن مِنَ القانِطين گفتند: نترس ما تو را به پسرى دانا بشارت مى دهيم. گفت: آيا به من بشارت مى دهيد، با اينكه پير شده ام؟! به چه چيز بشارت مى دهيد؟! گفتند: تو را به حق بشارت داديم، پس از مأيوسان مباش». (حجر/53-55) اگر چه برخى مفسران «غلم عَليم» را به اسماعيل تفسير كرده اند[30] ؛ ولى بيشتر آنها با ذكر دلايلى اين آيات را درباره اسحاق مى دانند.[31]
صرف نظر از آياتى كه به تولد اسحاق بشارت مى داد، درباره زندگى اسحاق در قرآن چيزى بيان نشده است؛ ولى منابع اسلامى كه گاهى از كتاب مقدس نيز متأثّر است تولّد او را، 5[32] ، 7[33] ، 13[34] يا ... سال بعد از تولد برادرش اسماعيل و بنا بر برخى روايات در شب عاشورا[35] ، در سرزمين شام [36] يا منطقه جرار[37] ذكر كرده است. از ابن عباس روايت شده كه خداوند اسماعيل را در 99 سالگى و اسحاق را در 112 سالگى به ابراهيم عنايت كرد.[38] بر اساس برخى از گزارشهاى روايى و تاريخى اسلامى، اسحاق در 40 سالگى با «رفقه» دختر بتوئيل بن الياس [39] ، يا دختر ناهر بن آزر[40] ، دختر پسر عموى خويش ازدواج كرده و از وى صاحب دو فرزند همزاد شد كه آنها را «عيسو» و «يعقوب» نام نهاد.[41] اين منابع مرگ وى را در 160 يا 180[42] سالگى و مدفن او را در كنار پدرش ابراهيم [43] ذكر كرده اند.
بر خلاف كتاب مقدس كه درصدد برترى مقام اسحاق بر اسماعيل است، منابع اسلامى نبوت اسحاق را پس از اسماعيل ذكر كرده و گفته است: اسحاق اسم اعظم را از برادر بزرگ ترش فرا گرفته، جانشينى او را در شام بر عهده گرفت.[44]
منبع: اعلام القرآن، ج 2، صص89-94
[1] . المعرب، ص 12؛ قاموس كتاب مقدس، ص 51- 52؛ التحقيق، ج 1، ص 82،« اسحاق»؛ لسان العرب، ج 6، ص 195،« سحق»
[2] . واژه هاى دخيل، ص 118؛ المزهر، ج 1، ص 140؛ لسان العرب، ج 6، ص 195،« سحق»
[3] . كتاب مقدس، پيدايش 17: 1- 18
[4] . همان، 21: 6- 7؛ اعلام قرآن، ص 114
[5] . كتاب مقدس، پيدايش، 21: 4
[6] . كتاب مقدس، پيدايش 21: 8
[7] . همان، 21: 9- 21
[8] . همان، غلاطيان، 4: 28- 31
[9] . همان، پيدايش 22: 1- 3
[10] . همان، 24: 1- 67
[11] . همان، 25: 19- 26
[12] . همان، 27: 1- 29؛ قاموس كتاب مقدس، ص 53
[13] . كتاب مقدس، پيدايش 35: 28- 29؛ قاموس كتاب مقدس، ص 52
[14] . مجمع البيان، ج 5، ص 272؛ تفسير المنار، ج 12، ص 127؛ قصص الانبياء، شعراوى، ج 2، ص 644
[15] . الصافى، ج 2، ص 459؛ الميزان، ج 12، ص 320
[16] . البحر المحيط، ج 6، ص 179
[17] . جامع البيان، مج 7، ج 12، ص 95؛ التبيان، ج 6، ص 31؛ الميزان، ج 10، ص 323
[18] . التبيان، ج 6، ص 32؛ الميزان، ج 10، ص 324؛ الدرالمنثور، ج 12، ص 451
[19] . التبيان، ج 6، ص 32؛ تفسير قرطبى، ج 9، ص 46
[20] . مجمع البيان، ج 5، ص 273
[21] . مروج الذهب، ج 1، ص 43
[22] . مجمع البيان، ج 6، ص 491
[23] . همان، ج 5، ص 273؛ مروج الذهب، ج 1، ص 43
[24] . الكامل، ج 1، ص 102
[25] . تفسير قرطبى، ج 9، ص 47
[26] . مجمع البيان، ج 5، ص 273
[27] . جامع البيان، مج 12، ج 23، ص 102- 103
[28] . التبيان، ج 8، ص 517؛ كشف الاسرار، ج 8، ص 287؛ الميزان، ج 17، ص 155
[29] . مجمع البيان، ج 9، ص 238؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 252؛ الميزان، ج 18، ص 378
[30] . تفسير ماوردى، ج 5، ص 371؛ مجمع البيان، ج 9، ص 238
[31] . تفسير قرطبى، ج 17، ص 32؛ الفرقان، ج 27، ص 326؛ تفسير بيضاوى، ج 4، ص 189
[32] . مجمع البيان، ج 8، ص 310
[33] . الميزان، ج 7، ص 232
[34] . مجمع البيان، ج 6، ص 491
[35] . اعلام قرآن، ص 114
[36] . البدء والتاريخ، ج 3، ص 63؛ اعلام القرآن، ص 86
[37] . اعلام القرآن، ص 86
[38] . مجمع البيان، ج 6، ص 491
[39] . قصص الانبياء، طبرى، ص 208- 209؛ الكامل، ج 1، ص 126؛ قصص الانبياء، ابن كثير، ص 183
[40] . قصص الانبياء، طبرى، ص 207
[41] . عرائس المجالس، ص 88؛ مروج الذهب، ج 1، ص 43؛ الكامل، ج 1، ص 126
[42] . الكامل، ج 1، ص 127؛ مع الانبياء، ص 156؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 40
[43] . مع الانبياء، ص 156
[44] . اثبات الوصيه، ص 45- 46؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 39