اقْرَع بن حابِس[1]
أقْرَع بن حابِس: از مؤلّفة القلوب.
نام او فِراس بن حابِس بن عِقال [2] و كنيه اش ابوبحر[3] بود و چون بخشى از سرش بى مو يا كم موبود وى را «اقْرَعْ» لقب دادند.[4] برخى فراس را نام برادر او دانسته اند.[5]
از زندگى پيش از مسلمانى وى اطلاع چندانى در دست نيست. از آنچه به صورت پراكنده درباره او آمده، به ويژه از ماجراى اسلام آوردن وى، برمى آيد كه از افراد صاحب نقش و پرنفوذ بنى تميم بود.[6] در جاهليت از بزرگان، سواركاران و داوران قبيله خويش به شمار مى آمد و به ايام حجّ، در بازار عُكاظ به داورى ميان مردم مى نشست [7] و نخستين كسى بود كه قمار را بر خود حرام كرده بود.[8] وى در نبرد كلاب، نخست فرماندهى بنى حنظله را بر عهده داشت و چون بر 1000 تن فرماندهى مى كرده در تاريخ به «جرّار» موسوم شده است.[9]
به نقل ابن كلبى، اقرع در جاهليت مجوسى بود[10] و به گفته برخى تاريخ نويسان بعضى از اعراب بَحْرَين به مجوسى گرى گردن نهاده بودند كه اقرع يكى از آنان بود.[11]
اقرع، در سال هشتم هجرى، بى آنكه مسلمان شده باشد بنابه درخواست پيامبر صلى الله عليه و آله در ناحيه سُقيا[12] با افراد قبيله اش به آن حضرت پيوست و در فتح مكّه با مسلمانان همراه شد[13] و در بازگشت از مكّه، در نبرد حنين و طائف نيز شركت جست.[14] در اين نبرد كه گروهى از مردم هوازن به اسارت مسلمانان در آمدند پيامبر صلى الله عليه و آله سهم خود و بنى هاشم را با وساطت برخى بخشيد و مسلمانان از مهاجر و انصار نيز چنين كردند؛ ولى اقرع از بخشش سهم خويش از اسيران سر باز زد[15] ، به هر روى پيامبر صلى الله عليه و آله 100 شتر از غنايم حنين را بدو داد[16] و بدين طريق وى جزو اشرافى بود كه سهمى بيش از ديگران برگرفتند و در شريعت اسلامى به «مؤلفة قلوبهم» ناميده شدند.[17] برخى برآن اند كه وى پس از آن مسلمان شد[18] و اسلامى نيكو يافت [19] و در مدينه ماند تا اينكه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله عامل جمع آورى صدقات بنى حَنْظَله [20] يا بنى دارم [21] از بنى تميم شد، هرچند برخى ديگر اسلام او را در سال نهم هجرى مى دانند، بر اين اساس، وى در اين سال در رأس هيئتى 80 يا 90 نفرى از بنى تميم [22] به مدينه آمدند و از پشت ديوارها پيامبر صلى الله عليه و آله را صدا زدند و گفتند: مدح ما سبب زينت و ذم ما زشتى و ننگ است! بيرون آى تا با تو به مشاعره و مفاخره بپردازيم. در اين گفت وگو كه اقرع، شاعران بنى تميم را به مفاخره ترغيب مى كرد[23] به جايگاه والاى پيامبر صلى الله عليه و آله وقوف يافت و مسلمان شد.[24] پس از اسلام اقرع در اينكه آيا وى از اين پس رهبرى بنى تَميم را بر عهده گيرد يا نه بين ابوبكر و عمر نزاعى درگرفت، به گونه اى كه به زشتگويى انجاميد و به نقلى، درشت گفتارى آنان پيامبر صلى الله عليه و آله را آزرد و آيات نخستين سوره حجرات در اين باره نازل شد.[25]
اقرع پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، به يارى خلفا پرداخت و در زمان ابوبكر چون مالك بن نويره، عامل پيشين پيامبر صلى الله عليه و آله در بنى يَرْبُوع خواست تا شترانى را كه به عنوان زكات در اختيار داشت ميان مردم تقسيم كند وى او را از اين كار برحذر داشت و از آينده اش ترساند[26] و خود نيز به همراه عيينة بن بدر يا زبرقان، نزد ابوبكر آمده و خواستند تا با واگذار كردن خراج بحرين يا سرزمينهاى باير بنى تميم بدانان، بقاى اسلام مردمشان را تضمين كنند. ابوبكر نيز پذيرفت؛ امّا با مخالفت عمر چنين پيشنهادى عملى نشد.[27]
اقرع در زمان ابوبكر و در سركوبى اهل ردّه (كسانى كه از پرداخت زكات و صدقات به عاملان ابوبكر سر باز زدند) در نجد و يمامه همراه خالد بن وليد بود. در دوره عمر نيز در فتح حيره شركت كرد و در تسخير شهر انبار مقدمه سپاه خالد را فرماندهى مى كرد و در نبرد دُومَة الجَنْدَل در سال 12 هجرى نيز حضور يافت.[28] به روايتى همراه خالد به شام رفت و همراه با 10 فرزندش در جنگ يَرمُوك شركت كرد.[29] پس از آن اطلاعى از او در دست نيست تا اينكه در سال 32 هجرى در زمان خلافت عثمان، به دستور احْنَف بن قيس [30] يا عبداللّه بن عامر با سپاهى بزرگ به سوى جوزجان از توابع خراسان رفت و آنجا را گشود[31] و بر پايه روايتى در اين نبرد شكست خورد[32] و كشته شد.[33]
اقْرَع را از راويان حديث پيامبر صلى الله عليه و آله بر شمرده [34] و گفته اند كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در حضور اقرع امام حسن و حسين عليهما السلام را بوسيد. وى گفت: من 10 فرزند دارم و تاكنون هيچ يك از آنان را نبوسيده ام. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مَن لا يَرْحَم لا يُرْحَم».[35] به نقلى او نخستين كسى بود كه عمر را «اميرالمؤمنين» خواند.[36]
اقرع در شأن نزول:
مفسران ذيل چند آيه از اقرع ياد كرده اند:
1. برخى بر آن اند[37] كه چون هيئت بنى تميم به رهبرى اقرع و عُيَيْنَه به مدينه آمدند، از پشت ديوارها پيامبر صلى الله عليه و آله را صدا زدند و از آن حضرت خواستند تا نزد آنان آمده و گفت وگو كند. خداوند با نزول آيات 4- 5 سوره حجرات بيشتر آنان را افرادى خواند كه نمى انديشند: «انَّ الَّذينَ يُنادونَكَ مِن وراءِ الحُجُرتِ اكثَرُهُم لايَعقِلون ولَو انَّهُم صَبَروا حَتّى تَخرُجَ الَيهِم لَكانَ خَيرًا لَهُم واللَّهُ غَفورٌ رَحيم »[38]
2. برخى از مفسران ذيل آيه 52 سوره انعام آورده اند[39] كه روزى اقرع و عُيَيْنَة بن حصن، براى ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و چون در آنجا بِلال، صُهَيْب، عَمّار و خَبّاب و جمعى از ضعفاى مؤمنان را يافتند آنان را تحقير كرده و به آن حضرت گفتند: ما دوست داريم براى ما جايگاهى قرار دهى كه عربها برترى ما را به آن بشناسند، چون وقتى هيئتهاى عرب نزد تو مى آيند ما از اينكه با اين بندگانيم شرمنده مى شويم، پس هرگاه با ما هستى آنان را از خود دور كن. پس از آن جبرئيل وحى آورد كه: «ولا تَطرُدِ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشِىّ يُريدونَ وجهَهُ ما عَلَيكَ مِن حِسابِهِم مِن شَى ءٍ و ما مِن حِسابِكَ عَلَيهِم مِن شَى ءٍ فَتَطرُدَهُم فَتَكونَ مِنَ الظلِمين»[40]
نظر به زمان اسلام آوردن اقرع، موقعيت اجتماعى بنى تميم و بهبود وضع معيشتى مسلمانان و مكى بودن سوره، پذيرش داستان فوق درست نمى نمايد. شايد آنچه در روايت ديگر آمده و اعتراض كنندگان، جمعى از قريش دانسته شده اند[41] به واقع نزديك تر باشد.
3. ذيل آيه 28 سوره كهف گفته اند[42] كه اقرع و تنى چند از «مؤلّفة قلوبهم» از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند تا هنگام حضور آنان پشمينه پوشان و فرودستان را از خود دور كند. خداوند با نزول آيه، آنان را جزو پيروان هواى نفس و كسانى ذكر كرد كه قلبشان از ياد خدا غافل است و پيامبر را از پيروى خواسته هاى آنان برحذر داشت و به همراهى با گروهى فرا خواند كه صبح و شام خدا را مى خوانند و تنها رضاى او را مى طلبند: «واصبِر نَفسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشىّ يُريدونَ وَجهَهُ ولا تَعدُ عَيناكَ عَنهُم تُريدُ زينَةَ الحَيوةِ الدُّنيا ولا تُطِع مَن اغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِكرِنا واتَّبَعَ هَوهُ وكانَ امرُهُ فُرُطا». از خَبّاب بن ارَتّ نقل است كه مقصود از «من اغفَلنا قَلبَه» اقرع و عيينه هستند.[43]
منبع: دائرة المعارف قرآن كريم، ج 4، ص148
[1]. الطبقات، ابن خياط، ص 84؛ الاستيعاب، ج 1، ص 193
[2]. انساب الاشراف، ج 12، ص 58؛ تاريخ دمشق، ج 9، ص 184
[3]. معجم رجال الحديث، ج 4، ص 137
[4]. انساب الاشراف، ج 12، ص 58
[5]. السيرةالنبويه، ج 4، ص 622؛ الكامل، ج 1، ص 600
[6]. الثقات، ج 2، ص 43
[7]. المحبر، ص 183؛ انساب الاشراف، ج 12، ص 59- 60
[8]. الوافى بالوفيات، ج 9، ص 307
[9]. المحبر، ص 247
[10]. الاصابه، ج 1، ص 254
[11]. الكامل، ج 1، ص 587
[12]. الثقات، ج 2، ص 43؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 156- 157
[13]. المغازى، ج 2، ص 803؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 156- 157
[14]. السيرة النبويه، ج 4، ص 561
[15]. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 63؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 173
[16]. المغازى، ج 3، ص 948؛ السيرةالنبويه، ج 4، ص 496
[17]. المحبر، ص 473- 474
[18]. البدء و التاريخ، ج 5، ص 108
[19]. الاصابه، ج 1، ص 252
[20]. انساب الاشراف، ج 12، ص 59
[21]. مناقب، ص 211
[22]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 224
[23]. تاريخ دمشق، ج 9، ص 188
[24]. تاريخ المدينه، ج 2، ص 529؛ اسد الغابه، ج 1، ص 266
[25]. جامع البيان، مج 13، ج 26، ص 155؛ تاريخ دمشق، ج 9، ص 192
[26]. الاغانى، ج 15، ص 295
[27]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 271؛ تاريخ دمشق، ج 9، ص 194
[28]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 209، 271، 322، 325- 326
[29]. الاصابه، ج 1، ص 254
[30]. انساب الاشراف، ج 12، ص 60؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 632
[31]. انساب الاشراف، ج 12، ص 60
[32]. الفتوح، ج 1، ص 340
[33]. تاريخ دمشق، ج 9، ص 196؛ اسدالغابه، ج 1، ص 267
[34]. الوافى بالوفيات، ج 9، ص 307
[35]. الثقات، ج 3، ص 18؛ مناقب، ج 3، ص 435
[36]. تاريخ المدينه، ج 2، ص 678
[37]. جامع البيان، مج 13، ج 26، ص 158؛ المغازى، ج 3، ص 975- 976؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 224
[38]كسانى كه تو را از پشت حجره ها به فرياد مى خوانند بيشترشان نابخردند و اگر آنها صبر كنند تا به سوى آنان بيرون آيى برايشان بهتر است و خداوند آمرزنده مهربان است .حجرات: آیه4 و5
[39]. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 263؛ مجمع البيان، ج 3، ص 472
[40]و كسانى را كه پروردگار خويش را در بامداد و شبانگاه مى خوانند و اورا مى خواهند، از خود مران، نه چيزى از حساب آنان برتوست و نه چيزى از حساب تو بر آنان تا از خود برانيشان و از ستمكاران باشى .انعام: آیه52
[41]. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 264
[42]. جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 294؛ مجمع البيان، ج 5، ص 718
[43]. جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 294؛ مفحمات الاقران، ص 139