خزرج
قبيله خزرج، [يكى از دو قبيله قحطانى ساكن در يثرب ] و منسوب به خزرج بن حارثة بن ثعلبه از انصار مى باشند.[1] بر اساس برخى روايات، فردى يهودى با يادآورى جنگهاى خونين بين آنان و اوس درصدد تحريك ايشان برآمده، آتش فتنه را در ميان آنان برافروخت. خداوند با نزول آيات 100 تا 103 آل عمران ضمن اشاره به پيامدهاى مرگبار تفرقه و اختلاف، آنان را به اتحاد و الفت دعوت كرد.[2] برخى مفسّران مقصود از «انصار» در آيه 14 صف[3] و «طائفتان» در آيات 122 آل عمران[4] و 9 حجرات[5] را خزرج و اوس دانسته اند.
اوس و خزرج فرزندان حارثة بن ثعلبه، از عربهاى يمنى قبيله ازْد بودند. از پيشينه آنها در يمن تا نحوه انتقال و استقرارشان در يثرب جز گزارشهايى افسانه گونه در منابع قرن سوم اطلاعات قابل اعتمادى در دست نيست [6] كه ابن هشام كامل ترين آنها را در اثر خود التيجان آورده است. مطالعات باستانشناسان و ديگر محققان معاصر هم به اتفاق نظرى در اين زمينه منتهى نشده است.[7]
از طرف ديگر عمده آيات مدنى قرآن، پس از اسلام دو قبيله و تبديل يثرب به پناهگاه مهاجران نازل گرديد و ازاين رو بسيارى از آيات مدنى به صورتى با اين جامعه، اعضا و مسائلش در ارتباط است.
خاستگاه و نسب اوس و خزرج:
جدّ دوم اوس و خزرج، عَمرو ملقب به مُزَيْقياء حاكم منطقه سبأ و رئيس قبيله ازد، در يمن ساكن بود. مهاجرت كلان قبيله ازد از جنوب يمن به شمال آن و جنوب حجاز، به رهبرى او صورت گرفت.[8] بنا به برخى روايات تفسيرى، آيه 16 سبأ/ 34 از سرزمينهاى كشاورزى گسترده اى كه در اختيار او بود حكايت مى كند، هرچند متن سوره از چنين برداشتى فاصله دارد و بيانگر داستان قوم سبأ* و دوره حكومت سليمان است [9] : «فَاعرَضوا فَارسَلنا عَلَيهِم سَيلَ العَرِمِ و بَدَّلنهُم بِجَنَّتَيهِم جَنَّتَينِ ذَواتَى اكُلٍ خَمطٍ واثلٍ و شَى ءٍ مِن سِدرٍ قَليل». (سبأ/ 34، 16)
ثَعْلَبَه، ملقب به العَنْقاء پس از وفات پدرش عمرو، رهبرى ازد را بر عهده گرفت و در زمان او مهاجرت ازد از حاشيه درياى سرخ تا شام ادامه يافت.[10] در اين مهاجرت بخشهايى از ازد از جمله قبيله خُزاعَه كه بر مكه مسلط شد از ازد جدا شدند.[11] در روايت شعبى عبارت «وَ مَزَّقناهُم كُلَ مُمَزَّقٍ» در آيه 19 سبأ/ 34 بر تجزيه ازد تطبيق شده است [12] : «فَقالوا رَبَّنا بعِد بَينَ اسفارِنا وظَلَموا انفُسَهُم فَجَعَلنهُم احاديثَ ومَزَّقنهُم كُلَّ مُمَزَّقٍ انَّ فى ذلِكَ لَأيتٍ لِكُلّ صَبّارٍ شَكور». قتل مشكوك ثَعلَبَه در شام، به پريان نسبت داده شد و پسرش حارثه (پدر اوس و خزرج)، پس از مرگ پدر، به عنوان رهبر قبايل مهاجر كه در اين زمان به غَسّان شهره بودند برگزيده شد و هرچند در آغاز روياروييهايى را در شام بر ضدّ روم رهبرى كرد؛ امّا به مرور تحت تأثير عموى خود جَفْنَه، در حاشيه قرار گرفت و پس از آن همراه با هوادارانش به جنوب هجرت كرد و به يثرب رفت.[13]
سكونت در يثرب:
اوس و خزرج كه در انتساب به مادرشان به آنها بنى قيله نيز مى گفتند.[14] در جوانى و پيش از آنكه به قبايلى مستقل تبديل شوند به يثرب آمدند. پدرشان، حارثه پس از ورود به منطقه، طى پيمانى با حاكمان يثرب اجازه يافت در حومه يثرب بماند[15] ؛ اما به مرور زمان كه جمعيت آنها قدرى افزايش يافت، توانستند در يثرب براى خود جايى بيابند.[16]
از اين مقطع تا مدتهاى مديدى از اوس و خزرج اطلاعات چندانى وجود ندارد. تنها مى توان گفت با توجه به پسران بيشتر خزرج، جمعيت آنها سريع تر از اوس افزايش يافت تا اينكه به عنوان قبايلى مستقل، مدتى را نيز تحت حاكميت حاكمان يهودى ازدى تبار[17] يثرب سپرى كردند.[18]
مطمئن ترين راه براى تعيين مدت زمان سكونت بنى قيله در يثرب، محاسبه نسلهاى آنان است. با بررسى نسب نامه هاى انصاريان معاصر با پيامبر، مشخص مى شود كه 11 تا 17 واسطه ميان آنان و اوس و خزرج وجود دارد، بر اين اساس مى توان حدس زد كه آنان دست كم 400 سال در يثرب سكونت داشته اند. اين حدس با اخبار حاكى از حكومت چند صد ساله خُزاعه در مكه [19] و غَسانيان در شام [20] همخوانى دارد.
در آستانه ظهور اسلام اوس و خزرج از يك قبيله فراتر رفته، هريك به چند واحد مستقل قبيله اى تفكيك شده بودند. برخى از اين زيرشاخه ها هم از يثرب كوچ كردند؛ به عنوان نمونه بنى قُطْن بن عوف بن خزرج به منطقه عمان مهاجرت كردند.[21]
از آنجا كه ازديان پيش از انشعاب و رسيدن به شام، در يمن از چشمه غسان نوشيدند اوس و خزرج هم جزو غسانيان شمرده مى شدند؛ اما بعدها از محدوده اين لقب خارج شدند، زيرا تنها مهاجران ازدى شام غسان خوانده شدند.[22] شواهدى از ارتباط غسانيان شام و قبيله خزرج در يثرب وجود دارد. بخشهايى از خزرج چون بنوجردش بن حارث [23] ، بنوعامر بن مالك الاغرّ[24] و بنو عُدَى بن كعب [25] و نيز بنو عوف بن زُرَيق [26] به شام رفته، به غسانيان پيوسته بودند. ابن حزم، ابوجبله حاكم غسانى شام را نيز از تبار خزرج دانسته [27] ؛ امّا سَمْهودى ضمن ردّ اين خبر، وى را فردى خزرجى معرفى كرده كه نزد غسانيان شام از اعتبارى برخوردار بود.[28]
كمتر از 100 سال پيش از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله، مالك بن عجلان خزرجى از غسانيان شام بر ضدّ حاكمان يهودى يثرب كمك خواست و طى توطئه اى شمارى از سران و بزرگان يهودى يثرب كشته شدند و دارايى آنان در اختيار بنى قيله قرار گرفت.[29] حمايت غسانيان تابع روم كه در اين زمان عمدتاً مسيحى شده بودند، از مالك بن عجلان و اوس و خزرج، در برابر حاكمان يهودى يثرب را مى توان در راستاى گسترش آيين مسيحيت برضدّ كيش يهود دانست، به ويژه آنكه همزمان در جنوب حجاز و در يمن همين فرايند با حمله حبشيهاى مسيحى به يمن دنبال شد. گسترش آيين مسيحيت در يمن، حجاز و شام زمينه نفوذ بيشتر امپراتورى روم شرقى و در نتيجه تسلط آنها بر راههاى تجارى را افزايش مى داد.[30]
آيه 89 بقره/ 2 كه حكايت از اميد يهود به پيروزى بر اوس و خزرج با ظهور پيامبر موعود دارد مى تواند ناظر به همين مقطع باشد[31] : «و لَمّا جاءَهُم كِتابٌ مِن عِندِ اللَّهِ مُصَدّقٌ لِما مَعَهُم وكانوا مِن قَبلُ يَستَفتِحونَ عَلَى الَّذينَ كَفَروا فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفوا كَفَروا بِهِ فَلَعنَةُ اللَّهِ عَلَى الكفِرين». (بقره/ 2، 89)
بنا به نقل سَمْهودى در اين زمان تيره هاى اوس و خزرج با تصاحب و توزيع برخى زمينهاى كشاورزى و قلعه هاى يثرب هريك در محلّى مستقر شدند و اين وضعيت تا هجرت پيامبر با اندك تغييرى پابرجا بود. آنان همچنين براى تثبيت موقعيت خود موجى از قلعه سازى را به راه انداختند.[32]
زيرمجموعه هاى اوس و خزرج:
خزرج 5 پسر به نامهاى عَمْرو، عوف، جُشَم، كعب و حارث داشت كه تمامى زيرمجموعه هاى مستقل آن از آنهايند.[33] هرچند اطلاعات جمعيت شناسانه در اين زمينه كافى نيست؛ اما منابع نسب شناسى قبايلى چون بنى مالك بن نجار، بنى عُدى بن نجار، بنى مازن بن نجار، بنى دينار بن نجار، بنى سالم بن عوف، بنى غَنْم بن عوف، بنى عُدى بن عوف (معروف به قواقل)، بنى حُبْلى، بنى زُريق بن عامر، بنى بَياضة بن عامر، بنى سلمه، بنى حارث و بنى ساعده را از زيرمجموعه هاى بزرگ خزرج برشمرده اند.[34]
در مقابل، تيره هاى اوسى همگى از 5 پسر مالك فرزند اوس، به نامهاى عوف، عمرو، مُرَّه، جُشَم و امْرَؤ القيس اند. تيره هاى عمده اى كه نسب شناسان از اوس برشمرده اند عبارت اند از: بنى جَحْجَبا، بنى زيدبن مالك (شامل سه مجموعه مستقل اميّه، صفيّه و عبيده)، بنى عبدالاشهل، بنى خَطْمَه، بنى واقف و بنى وائل.[35]
روابط اوس و خزرج:
در منابع تاريخى جنگهاى متعددى را به اوس و خزرج نسبت داده اند. از ميان 13 درگيرى كه ابن اثير گزارش كرده، 7 درگيرى ميان شاخه اى از اوس با شاخه اى از خزرج روى داده است. از 6 نبرد ديگر- به جز جنگ بُعاث كه به اتفاق مورخان ميان تمامى شاخه هاى اوس و خزرج روى داده- يعنى درگيرى سمير، ربيع، بَقيع، فُجارِ اول و فجار دوم هم اطلاعات تفصيلى از حضور شاخه ها و زيرشاخه هاى اوس يا خزرج وجود ندارد و صرفاً گفته شده كه اين جنگ ميان اوس و خزرج روى داده است. در 7 درگيرى خرد ميان شاخه هاى اوس و خزرج، بنو سالم بن عوف، بنى مازن بن نجار (دو بار)، بنى مالك بن نجار، بنى نجّار و بنى حارث (دو بار)، از خزرج و بنى عمروبن عوف (دوبار)، بنى وائل، بنى ظفر، بنى عبدالاشهل، بنى اميّة بن زيد و بنى جَحجَبى از اوس وارد درگيرى شده بودند.[36]
گاه شاخه هاى اوسى يا خزرجى با يكديگر درگير مى شدند؛ به عنوان نمونه در حادثه اى بنوحبيب و بنو بياضه كه هر دو خزرجى اند برضدّ مجموعه خزرجى ديگر به نام بنوحبيب پيمان بسته اند.[37]
با توجه به نام تيره هاى متفاوت در گزارشها، مى توان نتيجه گرفت كه پس از افزايش جمعيت، شكل گيرى تيره ها و غلبه بر حاكمان يثرب، محدوديت منابع و تضارب منافع زمينه برخوردهاى جزئى اوليه را فراهم آورد تا اينكه در آستانه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به رويارويى كل اوس و خزرج در جنگ بعاث انجاميد.
(آيينها و مناسك )
1. بت پرستى:
اوس و خزرج همچون ديگر شاخه هاى ازدى ساكن در يمن رب النوع هاى گوناگونى داشتند.[38] نسبت دادن تغيير آيين ابراهيم و رواج بت پرستى به عمرو بن لُحى، حاكم خزاعى مكه نشان از ارتباط مستقيم بت پرستى با مهاجرت ازديان از يمن به حجاز و شام دارد.[39] قبايل منتسب به ازْد چون غسّان، خُزاعه و اوس و خزرج همگى بت مَنات را مى پرستيدند.[40] بت منات، الهه قضا و قدر بود و حاجات آنان و به ويژه بارش باران را برآورده مى كرد[41] و ازاين رو در ساحل درياى سرخ در منطقه مُشَلَّل و در جايى به نام قديد قرار داشت.[42] درباره ديدگاه كامل آنها درباره منات اطلاعاتى در دست نيست؛ همچنين مشخص نيست كه ايشان چه تصورى از «الله» داشتند و آيا مانند قريش خالق بودن الله را باور داشتند يا نه، زيرا آن دسته از آيات قرآن كه به ديدگاه كافران درباره الله مى پردازد همگى مكى است و درباره اهل يثرب به ما كمكى نمى كند.
بنا بر برخى گزارشها آنان در خانه هاى خود در يثرب نيز بتهايى داشتند و معمولًا در آن عصر خانه و خاندانى نبود كه از بت تهى باشد.[43] بسيارى از بتهاى يثرب از چوب بود.[44] منابع به بتهاى فراوانى ميان تيره هاى اوسى چون بنى عبدالاشهل [45] ، بنى واقف [46] ، بنى حارثه [47] ، بنى بَياضه [48] ، بنى خَطْمَه [49] و نيز تيره هاى خزرجى چون بنى سلمه [50] ، بنى مالك بن نجار[51] ، بنى عُدى بن نجار[52] و بنى ساعده [53] اشاره كرده است.
با ورود پيامبر به مدينه تقريباً تمامى تيره هاى خزرجى و بسيارى از تيره هاى اوسى مسلمان شدند؛ امّا تيرهاى ديگر اوسى چون بنى واقف، بنى خَطْمَه، بنى وائل و بنى اميه كه به آنها اوس مَنات گفته مى شد[54] تا سال پنجم هجرى به بت پرستى خود ادامه دادند.[55]
انجام دادن مناسك حج مى تواند نشان از اثرپذيرى ايشان از آيين ابراهيمى پس از هجرت باشد. آنها در ماه ذيحجه احرام بسته، به مكه مى رفتند و پس از طواف و وقوف در عرفه و منا مكه را به قصد منطقه مُشَلَّل در ساحل درياى سرخ ترك مى كردند و پس از ذكر تلبيه منات، طواف و قربانى، سرهاى خود را تراشيده، از احرام بيرون مى آمدند.[56] آنها براى منات چنين تلبيه مى گفتند: «لبيك، اللهم لبيك، لولا ان بكرا دونك ...».[57]
چون بر صفا و مروه بتهايى نصب شده بود كه آنها اعتقادى بدان نداشتند، سعى بين اين دو كوه را تعظيم اين بتها شمرده و آن را انجام نمى دادند و به همين رو پس از اسلام نيز، سعى ميان صفا و مروه را از مصاديق شرك مى دانستند و از سعى پرهيز مى كردند كه آيه 158 بقره/ 2 نازل شد و سعى را بخشى از مناسك حج دانست [58] : «انَ الصَّفا والمَروةَ مِن شَعائرِ اللَّهِ فَمَن حَجَّ البَيتَ اوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ أن يَطَّوَّفَ بِهِما و مَن تَطَوَّعَ خَيرًا فَانَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَليم». (بقره/ 2، 158)
همچنين گزارش شده كه آنها هرگاه به قصد حج يا عمره احرام مى بستند، تا پايان مناسك، زير سقف نمى رفتند، ازاين رو هنگام ورود به منازل، براى آنكه از زير سر در خانه عبور نكنند از روى ديوار يا از شكاف آن وارد خانه مى شدند. برخى اين امر را به گروهى از آنان نسبت مى دهند[59] ، در حالى كه ديگران آن را در ميان تمامى اوس و خزرج رايج مى دانند.[60] اين سنت از سوى بعضى از انصار پس از اسلام نيز تكرار شد كه آيه 189 بقره/ 2 آنان را از اين كار بازداشت و آن را امرى ناپسند دانست [61] : «... و لَيسَ البِرُّ بِان تَأتوا البُيوتَ مِن ظُهورِها و لكِنَّ البِرَّ مَنِ اتَّقى وَأتوا البُيوتَ مِن ابوابِها واتَّقوا اللَّهَ لَعَلَّكُم تُفلِحون».
2. مسيحيت:
درباره رواج مسيحيت در يثرب اطلاعات تاريخى محدودى، از جمله گزارشهايى از تأثير تاجران مسيحى بر جوانان يثرب و تغيير كيش آنها به مسيحيت در منابع اسلامى وجود دارد.[62] ابوعامر اوسى و ابوقيس بن اسْلَت خزرجى از بزرگان اوس و خزرج، در زمان مهاجرت پيامبر به مدينه تحت تأثير مسيحيت بودند[63] و ازاين رو و با توجه به تأثير عميق بزرگان قبايل بر اعضاى قبيله خود، امكان گرايش برخى از اوس و خزرج به مسيحيت وجود داشت. احتمالا پس از حمايت غَسانيان از اوس و خزرج، رواج مسيحيت در يثرب شتاب بيشترى گرفته است.
برخى از آيات سوره بقره -كه نخستين سوره اى بود كه در مدينه نازل شد- و همچنين آيات ديگرى نيز مى توان به وجود جمعيت مسيحى در يثرب كه در آن زمان تنها منطقه مسلمان نشين بود پى برد.
خداوند در آيات 111- 112 بقره/ 2 از پيامبر خواسته است از مسيحيانى كه مى پندارند تنها آنان در آخرت رستگار و اهل بهشت اند برهان بخواهد: «و قالوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ الّا مَن كانَ هودًا او نَصارى تِلكَ امانِيُّهُم قُل هاتوا بُرهانَكُم ان كُنتُم صادِقين* بَلى مَن اسلَمَ وَجهَهُ لِلَّهِ وهُوَ مُحسِنٌ فَلَهُ اجرُهُ عِندَ رَبّهِ ولا خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون». او همچنين موظف شد براى رضايت مسيحيان نكوشد، زيرا آنان ايمان نخواهند آورد: «و لَن تَرضى عَنكَ اليَهودُ و لَا النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم قُل انَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الهُدى و لنِ اتَّبَعتَ اهواءَهُم بَعدَ الَّذى جاءَكَ مِنَ العِلمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن ولِىّ ولا نَصير». (بقره/ 2، 120)
خداوند در آيه 82 مائده/ 5 مسيحيان را از دوستان نزديك مسلمانان مى خواند كه خطرى از جانب آنان مسلمانان را تهديد نمى كند: «اشَدَّ النّاسِ عَدوةً لِلَّذينَ ءامَنُوا اليَهودَ والَّذينَ اشرَكوا ولَتَجِدَنَّ اقرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذينَ ءامَنُوا الَّذينَ قالوا انّا نَصارى ذلِكَ بِانَّ مِنهُم قِسّيسينَ ورُهبانًا وانَّهُم لا يَستَكبِرون».
برآيند آيات فوق نشان از وجود جمعيت مسيحى در يثرب دارد. شايد بتوان انعكاس نيافتن اخبار آنها در منابع را به دشمنى نكردن آنها با پيامبر مرتبط دانست.
3. يهوديت:
بر خلاف آيين مسيحيت، درباره آيين يهود و رواج آن در ميان اوس و خزرج اطلاعات بيشترى وجود دارد. در ريشه يابى روابط آنها با يهود، نشانه هايى از ارتباط نياكان اوس و خزرج با كاهنان يمن وجود دارد.[64]
نخستين و جامع ترين سند درباره يهوديان يثرب عهدنامه اى است كه پيامبر در آغاز ورود خود به مدينه ميان تيره هاى گوناگون بسته است.[65] در اين عهدنامه صريحاً به يهوديان تيره هاى مختلف خزرج چون بنى عوف، بنى نجار، بنى ساعده، بنى حارث و بنى جُشَم اشاره شده و درباره اوس به عنوان كلّى «يهود اوس» تصريح شده است كه بيانگر رواج گسترده آيين يهود در يثرب است.
درباره علت گرايش آنها به يهوديت مى توان از معاشرت طولانى آنها با يهوديان به عنوان عمده ترين عامل اشاره كرد، هرچند مورخان و مفسران مسلمان سعى كرده اند در اين زمينه عللى برشمارند؛ به عنوان نمونه برخى روايات تفسيرى يكى از عوامل تشديد گرايش اوس به يهوديت را استفاده اوسيان از دايه هاى يهودى براى نوزادان و كودكانشان ذكر كرده اند.[66] بى شك گرايش به يهوديت در ميان اوس شتاب بيشترى داشته، به گونه اى كه بنا به روايت مجاهد جوانان اوسى به يهوديت متمايل بودند.[67] اين امر را بايد مرهون روابط نزديك جغرافيايى ميان اوس با يهود يثرب و نيز روابط و پيمانهاى سياسى عهد جاهلى دانست. اوسيان همراه با قبايل همپيمان خود يعنى بنى نضير و بنى قريظه در يثرب بالا (عاليه) مى زيستند، در حالى كه خزرج در يثرب پايين مستقر بودند.[68] اين مجاورت زمينه ارتباط بيشتر و نزديك تر آنها را فراهم مى آورد تا جايى كه به برقرارى پيمانهاى سياسى انجاميد و اوسيان بر ضدّ خزرج با بنى نضير و بنى قريظه پيمان بستند.[69] اين ارتباط بيش از پيمان خزرج با بنى قينقاع موثر بود، زيرا بنى نضير و بنى قريظه خود را از آن رو كه نسب به هارون مى رساندند كاهن مى ناميدند، و اعتبار مذهبى خاصى براى خود قائل بودند، در حالى كه در مورد بنى قينقاع چنين ادعايى وجود نداشت.[70]
البته يهوديان خزرجى در منابع كمتر نمايان اند. برخى گزارشهاى پراكنده از يهودانى در تيره هاى خزرجى چون بنى نجار[71] و بنى زُرَيق [72] خبر مى دهد. برجسته ترين خبر دراين باره از يك يهودى خزرجى است كه مى خواست با جادو به پيامبر صدمه زند.[73]
اعضاى دو قبيله اوس يا خزرج براى حل و فصل دعاوى خود به كاهنان يهودى مراجعه مى كردند[74] و زمانى كه زنى از آنها نگران مرگ نوزاد يا كودك خود بود نذر مى كرد در صورت بهبودى فرزند خود را يهودى كند.[75] اين گزارشها به خوبى از اعتبار مرجعيت آيين يهودى در ميان آنها حكايت دارد.
اوس و خزرج تحت تأثير يهود، به محدوديتهايى در روابط جنسى خود با همسرانشان ملتزم شده بودند و گمان داشتند در صورت عدم توجه به اين مسئله بينايى جنين آسيب خواهد ديد. آيه 223 بقره/ 2 در اين باره نازل شد و چنين محدوديتهايى را بى اساس دانست:[76] «نِساؤُكُم حَرثٌ لَكُم فَأتوا حَرثَكُم انّى شِئتُم وقَدّموا لِانفُسِكُم واتَّقوا اللَّهَ واعلَموا انَّكُم مُلاقوهُ و بَشّرِ المُؤمِنين / زنانتان كشتزارهاى شمايند، هرگونه خواستيد به كشتزار خود درآييد ...».
گسترش اسلام در ميان تيره هاى اوسى و خزرجى:
رواياتى متعدد و گاه متعارض درباره نخستين مسلمانان يثربى وجود دارد. بنا به روايت مشهور ابن اسحاق نخستين كسانى كه به پيامبر ايمان آوردند 6 تن از خزرجيان بودند (دو تن از بنى نجار، سه تن از بنى سلمه و يك نفر از بنى زريق) كه در مراسم حجّ در سال يازدهم بعثت با پيامبر آشنا شدند و پس از شنيدن سخنان ايشان، به ويژه اشاره وى به وعده يهوديان يثرب به ظهور پيامبر، ايمان آوردند.[77] البته در اين دوره بزرگان اوس نيز مخاطب دعوت پيامبر قرار گرفتند؛ اما آن را اجابت نكردند. در مورد بزرگان اوس چون سُويد بن صامت كه پس از حجّ و ديدار پيامبر در نبرد بعاث در يثرب كشته شدند نقل شده كه به هنگام مرگ در عرصه نبرد مسلمان از دنيا رفتند.[78] شايد بتوان گفت چنين نقلهايى بيشتر زاييده رقابتهاى قبيله اى است. به موازات روايت ابن اسحاق، موسى بن عُقْبَه به نقل از عُرْوَة بن زبير نخستين مسلمانان را شش خزرجى و دو اوسى دانسته است.[79]
در حجّ سال بعد (دوازدهم بعثت) 12 مسلمان كه دو تن اوسى و بقيه از خزرج بودند پس از ديدار با پيامبر از وى خواستند بيعت با آنها را به سال بعد موكول نكند، ازاين رو در بيعت خود با آنها، تعهداتى اخلاقى و اعتقادى از آنها گرفت كه به بيعت عقبه اول شهرت يافت.[80] (بيعت عقبه) آنها پس از بازگشت به يثرب با پيامبر مكاتبه كردند؛ گويا اختلافى درباره اينكه چه كسى از اوسيان يا خزرجيان نماز جماعت را امامت كند رخ داده بود[81] ، افزون بر اين آنان به مبلّغى نياز داشتند كه بتواند آموزه هاى اسلامى را در ميان ديگران گسترش دهد.[82] پيامبر در پاسخ به اين درخواست، مُصْعَب بن عُمير را به يثرب فرستاد.[83] تا پيش از آمدن مصعب، أسعد بن زراره خررجى (از بنى نجار) نماينده نو مسلمانان بود و تا حضور مصعب نماز جماعت را بر پا مى كرد.[84] مصعب نيز در يثرب در پناه او به فعاليت تبليغى خود در تيره هاى مختلف ادامه مى داد؛ اما با فشارهايى كه قبيله بنى نجار بر اسعد وارد كردند وى وادار شد دست از حمايت مصعب بردارد.[85]
با آمدن مصعب به يثرب، اسلام بر سر زبانها افتاد و فعاليت مسلمانان آشكار گرديد.[86] مصعب بر اسلام آوردن سران تيره ها تأكيد داشت، زيرا اسلام آوردن بزرگان قبيله مى توانست به گسترش اسلام در همه قبيله بينجامد، نحوه گزارش منابع تاريخى به گونه اى است كه گويا در اين مرحله تنها تيره اوسى عبدالاشهل كاملًا اسلام آورده اند، زيرا در مورد بيشتر تيره ها آمده كه از هر يك تنها اندكى مسلمان شده بودند.[87] اسلام سعد بن مُعاذ، رهبر اين تيره در اين مرحله او را به برجسته ترين رهبر اوسى در دوره پيامبر مبدل ساخت. او در آغاز كار، چون دريافت ديگر اسعد بن زراره تحت فشارهاى بنى نجار از حمايت مصعب بن عمير، مبلغ پيامبر دست كشيده است او را در پناه خود گرفت.[88]
در حجّ سال سيزدهم بعثت و پس از بازگشت مصعب به مكه [89] حدود 70 تن [90] از نومسلمانان يثرب پس از زيارت مخفيانه پيامبر، با او پيمانى بستند و براساس آن پيامبر را يكى از خود دانسته، تعهد كردند در برابر حملات دشمنان پيامبر به ايشان، تا پاى جان بايستند. در اين پيمان كه عقبه دوم نام گرفت 11 نفر از اوس و 63 نفر از خزرج حضور داشتند كه دو تن از آنها زنان خزرجى بودند و اينان نخستين زنان يثربى به شمار مى آمدند كه با پيامبر بيعت مى كردند. پيامبر از ميان بيعت كنندگان 12 نقيب برگزيد كه 9 تن از خزرج و سه تن از اوس بودند.[91]
در جريان بيعت و گفت وگو ميان پيامبر و مسلمانان يثرب بَراء بن مَعْرور خزرجى و ابوالهيثم اوسى به نمايندگى و سخنگويى از ديگر حاضران، بر حمايت قطعى خود از پيامبر تأكيد كردند.[92] در اين باره كه چه كسى در اين بيعت، در دست دادن و بيعت كردن با پيامبر پيشقدم بود اختلاف است؛ برخى براء بن معرور خزرجى [93] و ديگران ابوالهيثم اوسى را مقدم مى دانند. گزارشهايى كه ابوالهيثم اوسى را ترجيح مى دهد به عروة بن زبير باز مى گردد.[94] نقلهاى ضعيف ترى اسعد بن زراره خزرجى را مطرح مى كند، در حالى كه به اقتضاى جوانى وى نمى توان او را بر بزرگان حاضر مقدم دانست.[95]
طى سه ماه پس از اين پيمان، مسلمانان مكه كه چند ده نفر بودند[96] به يثرب مهاجرت كردند.[97] بخش قابل توجهى از مهاجران در قُبا كه موطن تيره اوسى عمرو بن عوف بود مستقر شدند. منابع تاريخى از خانه اى به نام «منزل العَزّاب» (خانه مجرّدها) يا العصبه [98] ياد مى كنند كه مهاجران در آنجا گرد آمده بودند.[99]
اوسيان در يثرب بالا سكنا داشتند كه قبا بخشى از آن بود. پيامبر پس از مهاجرت با اقامت در قبا مسجدى را در آنجا بنا نهاد كه به مسجد قبا شهرت يافت.[100] پس از اندى كه على بن ابى طالب (عليه السلام) در قبا به پيامبر پيوست، مشخص گرديد كه ايشان قبا را براى اقامت مناسب ندانسته است؛ اما انتقال ايشان به هر نقطه ديگر در يثرب مى توانست موجب نارضايتى تيره هاى ديگر و در نتيجه تشديد رقابتهاى قبيله اى شود و مانعى در برابر گسترش اسلام در ميان قبايل ناراضى به حساب آيد.
ايشان تحت حمايت سواره نظامهاى خزرجى (از بنى نجار كه از بستگان او بودند)[101] حركت خود را آغاز كرد و به دنبال شتر خويش از محله هاى متعدد يثرب گذر كرد تا به محله خزرجيان بنى مالك بن نجار رسيد و در آنجا مستقر شد و بعدها مسجد خود را نيز در همان مكان بنا نهاد.
تيره هايى كه در مسير حركت پيامبر قرار گرفتند از جمله بنى سالم، بنى حُبْلى، بنى ساعده، بنى بياضه، بلحارث و بنى عدى بن نجار همگى خزرجى بودند.[102]
محلى كه پيامبر براى اقامت برگزيد همچون ديگر مناطق يثربِ پايينْ بيشتر از آن تيره هاى خزرجى چون بنى زريق، بلحارث، بنى ساعده و بنى نجار بود و ازاين رو با تيره هاى اوسى و قبايل يهودى مستقر در يثرب عليا، فاصله بيشترى داشت.[103] پس از استقرار پيامبر به مرور اسلامْ بسيارى از تيره ها به ويژه تيره هاى خزرجى را فراگرفت و موجى از بت شكنى در يثرب به راه افتاد[104] و چنانچه مخالفانى هم در ميان آنها وجود داشت در پرده نفاق پوشش گرفتند. (همين مقاله مخالفان اوسى و خزرجى پيامبر) با اين همه بخش قابل توجهى از تيره هاى اوسى شامل بنى خطمه، بنى واقف و اوس منات (شامل بنى امية بن زيد، بنى وائل، و بنى عطيّه) كه افزون بر همپيمانى با يهوديان بنى نضير و بنى قريظه [105] ، تحت تأثير بزرگان خوداز جمله ابن اسلت بودند، اسلام نياوردند.[106] 5 سال بعد كه يهوديان تبعيد و اتحاديه قبايل در نبرد احزاب ناكام ماندند، بقيه اوسيان نيز اسلام آوردند و پيامبر نام اوس منات را به «اوس الله» تغيير داد.[107]
اوس و خزرج در حكومت نبوى:
به رغم اختلافات پيشين اوس و خزرج با اقدامهاى پيامبر الفتى ميان تيره ها ايجاد شد. ايشان عهدنامه اى ميان آنان بست [108] و از هر تيره خواست تا ديه خونهايى را كه بر عهده دارند پذيرفته، بپردازند.[109] به روايت سدّى، ابن اسحاق و ديگران آيه 63 انفال/ 8 حكايت از اين امر دارد[110] : «و الَّفَ بَينَ قُلوبِهِم لَو انفَقتَ ما فِى الارضِ جَميعًا ما الَّفتَ بَينَ قُلوبِهِم ولكِنَّ اللَّهَ الَّفَ بَينَهُم انَّهُ عَزيزٌ حَكيم/ خداوند ميان دلهايشان الفت انداخت و اگر آنچه در زمين بود هزينه مى كردى نمى توانستى ميان دلهايشان الفت بيندازى؛ ولى خداوند ميان آنها الفت افكند كه او عزيز و حكيم است».
از آنجا كه پيامبر اندكى پس از آخرين جنگ بزرگ ميان اوس و خزرج (بعاث) به يثرب آمده بود، برخوردهاى خُردى كه در دوره اسلامى ميان اوس و خزرج صورت مى گرفت معمولًا با دخالت پيامبر برطرف مى شد، چنان كه در زمان كوتاهى كه پيامبر در قُبا مهمان اوسيان بود بسيارى از خزرجيان كه به جهت درگيريهاى گذشته ممكن بود در معرض انتقام قرار گيرند نمى توانستند به زيارت پيامبر بيايند[111] ؛ اما اين وضعيت چنان با شتاب تغيير كرد كه برخى يهوديان از همنشينيهاى اوسيان با خزرجيان شگفت زده مى شدند و براى صدمه زدن به پيامبر تلاش مى كردند اختلافات آنها را مجدداً احيا كنند. يك بار اقدام آنها مؤثر افتاد و بازگويى خاطرات جنگ بعاث به يادآورى كينه هاى پيشين انجاميد. پس از آن تعدادى از هر دو گروه با هم وعده كردند در يكى از سنگلاخهاى حومه يثرب با هم مبارزه كنند؛ اما پس از حضور سريع پيامبر و شنيدن سخنان آن حضرت، گريه كنان يكديگر را در آغوش گرفتند. آيات 100- 105 آل عمران/ 3 به همين مناسبت نازل شده است [112] : «يايُّهَا الَّذينَ ءامَنوا ان تُطيعوا فَريقًا مِنَ الَّذينَ اوتُوا الكِتابَ يَرُدّوكُم بَعدَ ايمنِكُم كافِرين* وكَيفَ تَكفُرونَ وانتُم تُتلى عَلَيكُم ءاياتُ اللَّهِ وفيكُم رَسولُهُ ومَن يَعتَصِم بِاللَّهِ فَقَد هُدِىَ الى صِراطٍ مُستَقيم* يايُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اتَّقوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ ولا تَموتُنَّ الّا وانتُم مُسلِمون* واعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعًا ولا تَفَرَّقوا واذكُروا نِعمَتَ اللَّهِ عَلَيكُم اذ كُنتُم اعداءً فَالَّفَ بَينَ قُلوبِكُم فَاصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اخونًا وكُنتُم عَلى شَفا حُفرَةٍ مِنَ النّارِ فَانقَذَكُم مِنها كَذلِكَ يُبَيّنُ اللَّهُ لَكُم ءاياتِهِ لَعَلَّكُم تَهتَدون* ولتَكُن مِنكُم امَّةٌ يَدعونَ الَى الخَيرِ و يَأمُرونَ بِالمَعروفِ ويَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ واولئكَ هُمُ المُفلِحون* و لا تَكونوا كالَّذينَ تَفَرَّقوا واختَلَفوا مِن بَعدِ ما جاءَهُمُ البَيّنتُ واولئكَ لَهُم عَذابٌ عَظيم». البته شأن نزولهاى ديگرى نيز ذيل اين آيات مطرح شده؛ اما همگى ناظر به همين امر است، هرچند در گزارش حادثه متفاوت است.[113]
خداوند در اين آيات اطاعت از يهوديان را بازگشت به كفر دانسته، از مؤمنان مى خواهد بر اسلام خود استوار باشند و رفتار اوسيان و خزرجيان را مورد توبيخ قرار مى دهد كه چگونه با آنكه پيامبر خدا و آيات الهى را در اختيار داريد به كفر باز مى گرديد. در ادامه خداوند آنان را از تفرقه برحذر داشته، اخوّت و الفت آنان را نعمتى الهى و موجب رهايى از آتش مى داند و از آنان مى خواهد همچون ديگر اقوامِ گرفتار در عذاب، پس از دليلهاى روشنى كه دريافت كرده اند دچار تفرقه و اختلاف نشوند.
گاه، بازخوانى اشعار جنگهاى جاهلى و تحريك احساسات قبيله اى به وسيله يهوديان [114] و گاه يادآورى خاطرات جنگهاى پيشين در نشستهاى گروهى، آنان را روياروى يكديگر قرار مى داد[115] ؛ اما پيامبر هر بار با خواندن همين آيات، اوضاع را به حالت نخستين آن باز مى گرداند.[116]
شايد آخرين مشاجره ميان اوس و خزرج در سال ششم هجرى روى داده باشد؛ زمانى كه عبدالله بن ابىّ با دامن زدن به مسئله افك درصدد فشار بر پيامبر بود و چون اين مشكل برطرف شد پيامبر از عبدالله بن ابىّ خزرجى به بزرگ خزرجيان يعنى سعدبن عباده گله كرد. در اين زمان يكى از بزرگان اوس به پيامبر گفت: اگر از فردى اوسى گله داريد ما اقدام خواهيم كرد؛ اما اگر از فردى خزرجى گله منديد كافى است فرمان دهيد تا گردنهايشان را بزنيم. با سخنان تند وى، سعد بن عباده، رهبر مسلمانان خزرجى برآشفت و مشاجره اى ميان آنان درگرفت.[117]
بررسى نبردهاى پيامبر نيز به خوبى نشان مى دهد هويت قبيله اى ساكنان يثرب همچنان پابرجا بود. اوس و خزرج در جنگهاى بدر[118] ، احد[119] ، خيبر[120] ، وادى القرى [121] ، فتح مكّه [122] ، حُنين [123] و تَبوك [124] هر كدام پرچمى جداگانه داشتند كه نشان از دسته هاى متمايز آنها در سپاه است، افزون بر اين آنها در نبردهاى گوناگون چون بدر[125] ، فتح مكه و حنين [126] شعار خاصى سرمى دادند.
به نظر مى رسد پيامبر بيش از آنكه در پى كم رنگ كردن هويت قبيله اى آنها باشد، تلاش كرد از رقابت آن دو در جهت تقويت ايمان و تحكيم حكومت اسلامى بهره ببرد. در گفت و گويى ميان تنى از اوسيان و خزرجيان گزارش شده كه اوسيان در افتخارات خود به شهيدان برجسته اى چون سعدبن مُعاذ، حنظله غسيل
الملائكه، خُزيمة بن ثابت و عاصم بن ثابت تأكيد مى كردند و خزرجيان 4 تن از قاريان خزرجى و برجسته قرآن چون ابىّ بن كعب، معاذبن جبل، زيد بن ثابت و ابوزيد را از خود مى دانستند و اين بحث باز به مشاجره آنها انجاميد.[127] بنابه گزارشهاى ديگرى پس از قتل كعب بن اشرف نضيرى به دست اوسيان،[128] مردانى از خزرج در رقابت با آنان، سلّام بن ابى الحُقَيق نضيرى از مخالفان برجسته پيامبر را كشتند.[129]
مخالفان اوسى يا خزرجى پيامبر:
در برخى از آيات مدنى قرآن كريم، مسلمانان از برقرارى روابط دوستانه با يهوديان و كافران نهى شده اند. با توجه به اينكه چنين آياتى در سالهاى نخست هجرت پيامبر نازل شده كه قلمرو حكومت نبوى محدود به شهر مدينه بود و نيز با توجه به شأن نزولهاى نقل شده ذيل هر يك از اين آيات به دست مى آيد كه چنين آياتى ناظر به يهوديان و كافران مدينه است، به ويژه يهوديان بنى نضير و بنى قريظه و كفار اوسى، زيرا از كافران خزرجى كمتر سخنى گزارش شده و بنى قينقاع نيز به عنوان يك قبيله متحد با خزرج به سبب تبعيد زود هنگام آنها (در سال دوم هجرى) كمتر مجال فعاليت پيدا كردند، گرچه تنى از آنها به ظاهر اسلام آوردند و در شمار منافقان درآمدند[130] ، در نتيجه هرچند چنين آياتى خطاب به همه مؤمنان است؛ اما بيشتر به مؤمنان اوسى توجه دارد و آنان را از روابط دوستانه با اوسيان كافر و همپيمانان يهودى پيشين خود باز مى دارد[131] : «لا يَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكافِرينَ اولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ ومَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللَّهِ فى شَى ءٍ الّا ان تَتَّقوا مِنهُم تُقاةً ويُحَذّرُكُمُ اللَّهُ نَفسَهُ والَى اللَّهِ المَصير/ مؤمنان نبايد كافران را- به جاى مؤمنان- به دوستى بگيرند و هركه چنين كند، در هيچ چيز [او را] از [دوستى ] خدا [بهره اى ] نيست، مگر اينكه از آنان به نوعى تقيه كنيد و خداوند شما را از [عقوبت ] خود مى ترساند، و بازگشت [همه ] به سوى خداست. (آل عمران/ 3، 28)به روايت ابن عباس اين آيه درباره كافران اوسى نازل شده است كه به پيامبر ايمان نياورده اند.[132]
آيه 57 مائده/ 5 نيز درباره تنى چند از اوسيان نازل شده و اشاره به كفّار اوس و همپيمانان يهودى آنان دارد[133] : «يايُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَتَّخِذوا الَّذينَ اتَّخَذوا دينَكُم هُزُوًا ولَعِبًا مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتابَ مِن قَبلِكُم والكُفّارَ اولِياءَ واتَّقُوا اللَّهَ ان كُنتُم مُؤمِنين / اى كسانى كه ايمان آورده ايد كسانى را كه دين شما را به مسخره و بازى مى گيرند از آنان كه پيش از شما به آنها كتاب داده شده و نيز كافران را دوست مگيريد و اگر ايمان داريد از خدا پروا كنيد».
آيه 118 آل عمران/ 3 نيز به كافران (اوسى) اشاره دارد[134] : «يايُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَتَّخِذوا بِطانَةً مِن دونِكُم لا يَألونَكُم خَبالًا وَدّوا ما عَنِتُّم قَد بَدَتِ البَغضاءُ مِن افواهِهِم وماتُخفى صُدورُهُم اكبَرُ قَد بَيَّنّا لَكُمُ الأيتِ ان كُنتُم تَعقِلون/ اى كسانى كه ايمان آورده ايد از غير خودتان دوست همدل و همراز مگيريد كه در كار شما از هيچ تباهى فروگذار نكنند ...».
مخالفان اوسى يا خزرجى پيامبر افزون بر كافرانِ ايشان شامل گروههاى ديگرى نيز مى شد؛ از جمله برخى مسلمانانِ اوسى و خزرجى كه به جهت برخى مخالفتها و اقدامها به نفاق متهم شده بودند. چنين افرادى .... عمدتاً ميانسال و كهنسال بودند.[135] در بررسى آمارى نامهايى كه ابن اسحاق در اين زمينه بر شمرده است [136] بيش از 75% آنان اوسى اند و از ميان تيره هاى اوسى بنى عمرو بن عوف بيشترين منافقان را در خود جا داده اند (60% منافقان اوسى).
برجسته ترين و نخستين منافقان اهل مدينه خزرجى بودند. پديده نفاق در آغاز حكومت نبوى در ميان خزرجيان برجسته تر بود؛ اما به مرور و به ويژه پس از تحكيم حكومت نبوى در سال پنجم و اسلام آوردن كفار اوسى، منافقان اوسى فعاليت بيشترى از خود نشان دادند و در شأن نزولها هم انعكاس بيشترى يافتند و اوج اين امر را مى توان در حوادث سال نهم هجرى از جمله غزوه تبوك دريافت. البته برخى آيات نازل شده بعدى نشان مى دهد برخى منافقان توبه كردند[137] : «و عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلّفوا حَتّى اذا ضاقَت عَلَيهِمُ الارضُ بِما رَحُبَت وضاقَت عَلَيهِم انفُسُهُم وظَنّوا ان لا مَلجَا مِنَ اللَّهِ الّا الَيهِ ثُمَّ تابَ عَلَيهِم لِيَتوبوا انَّ اللَّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيم».(توبه/ 9، 118)
واژگان اوسى و خزرجى در قرآن:
در قرآن واژگانى به كار رفته است كه عالمان علم قرائت آن را به واژگان قبايل متعددى از جمله اوس و خزرج نسبت مى دهند؛ به عنوان نمونه واژه «لينَةٍ» در آيه 5 حشر/ 59 در گفتار اوسيان به مفهوم درخت خرماست [138] : «ما قَطَعتُم مِن لينَةٍ او تَرَكتُموها قامَةً عَلى اصولِها فَبِاذنِ اللَّهِ و لِيُخزِىَ الفسِقين/ آنچه از درختان خرما ببريد يا به حال خود واگذاريد، همه با اذن خداست تا فاسقان خوار و رسوا شوند»، بر اين اساس مشخص مى شود كه آيه در پاسخ آن دسته از انصاريانى است كه بريدن درختان خرماى يهوديان بنى نضير را نامطلوب دانستند، زيرا اين اوسيان بودند كه از نظر تاريخى همپيمان و همراه با بنى نضير بوده اند[139] و از قطع درختان بنى نضير بيشتر تحت تأثير قرار مى گرفتند.
خداوند در آيه 11 جمعه/ 62 نيز گزارش مى دهد كه مسلمانان نماز جمعه را رها كردند و به سوى كاروان تجارى شتافتند تا داد و ستد كنند و براى بيان مفهوم رفتن به جاى واژه «ذهبوا» از واژه «انفَضّوا» استفاده مى كند كه در لغت خزرجيان بدين معنا كاربرد دارد[140] : «و اذا رَاوا تِجارَةً او لَهوًا انفَضّوا الَيها و تَرَكوكَ قائمًا قُل ما عِندَ اللَّهِ خَيرٌ مِنَ اللَّهوِ و مِنَ التّجارَةِ واللَّهُ خَيرُ الرّازِقين»، ازاين رو مى توان گفت كه بسيارى از كسانى كه خطبه پيامبر را در نماز جمعه رها كرده، به تجارت پرداختند خزرجى بوده اند، به ويژه آنكه اساساً مسجد پيامبر در ميان تيره هاى خزرجى بنا شده بود.
ذيل آيه 104 بقره/ 2 نيز آمده است كه بوميان زمانى كه مى خواستند از پيامبر بخواهند به آنان نظر كند تا سخنانش را بهتر بشنوند از واژه «راعِنا» استفاده مى كردند. مفهوم عربى چنين واژه اى موجب استهزاى مسلمانان و رنجش خاطر پيامبر مى شد. زيرا واژه «راعنا» در زبان يهودى تركيبى از دو واژه «راع» و «نا»[141] و به معناى «ما را احمق گردان» است، ازاين رو در آيات: «يايُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَقولوا راعِنا وقولوا انظُرنا ...» (بقره/ 2، 104)، «مِنَ الَّذينَ هادوا يُحَرّفونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ و يَقولونَ سَمِعنا و عَصَينا و اسمَع غَيرَ مُسمَعٍ و راعِنا ...». (نساء/ 4، 46) از كاربرد اين واژه نهى شده است [142]
منابع:
دائرة المعارف قرآن كريم، ج 5، صص44-63 ؛ با تصرف
فرهنگ قرآن، ج 12، صص517-518
[1] . جمهرة انساب العرب، ص 332؛ المقتضب، ص 222
[2] . جامع البيان، ج 3، جزء 4، ص 36-/ 48؛ مجمع البيان، ج 1-/ 2، ص 804
[3] . التعريف و الاعلام، ص 335
[4] . جامع البيان، ج 3، جزء 4، ص 97
[5] . همان، ج 13، جزء 26، ص 165
[6] . الاغانى، ج 22، ص 115- 116؛ اخبار مكه، ج 1، ص 92؛ النسب، ص 267- 268
[7] . ر. ك: دراسات تاريخيه، ج 1، ص 311- 352
[8] . مروج الذهب، ج 2، ص 809؛ المعارف، ص 108، 640؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 203
[9] . السيرة النبويه، ج 1، ص 13؛ مجمع البيان، ج 8، ص 605؛ صبح الاعشى، ج 1، ص 320
[10] . المقتضب، ص 220؛ وفاء الوفاء، ج 1، ص 172
[11] . اخبار مكه، ج 1، ص 94
[12] . جامع البيان، مج 12، ج 22، ص 105- 106
[13] . التيجان، ص 293- 297
[14] . المقتضب، ص 222؛ الكامل، ج 1، ص 656
[15] . فتوح البلدان، ص 26؛ الاغانى، ج 22، ص 115
[16] . التيجان، ص 302؛ صبح الاعشى، ج 1، ص 319- 320
[17] . جمهرة النسب، ج 2، ص 269؛ نسب معد واليمن الكبير، ج 2، ص 7
[18] . تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 197، 204
[19] . اخبار مكه، ج 1، ص 101؛ البدء و التاريخ، ج 4، ص 126
[20] . سنى ملوك الارض و الانبياء، ص 81؛ التعريف والاعلام، ص 38؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 338
[21] . جمهرة انساب العرب، ص 353
[22] . المعارف، ص 107؛ جمهرة انساب العرب، ص 331؛ صبح الاعشى، ج 1، ص 319
[23] . المقتضب، ص 226
[24] . جمهرة انساب العرب، ص 362؛ المقتضب، ص 227
[25] . المقتضب، ص 226
[26] . وفاء الوفاء، ج 1، ص 206
[27] . جمهرة انساب العرب، ص 356
[28] . وفاءالوفاء، ج 1، ص 167، 179
[29] . وفاء الوفاء، ج 1، ص 190
[30] . تاريخ عرب قبل از اسلام، ص 104
[31] . جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 578؛ مجمع البيان، ج 1، ص 310
[32] . وفاء الوفاء، ج 1، ص 190- 215، الكامل، ج 1، ص 656
[33] . المقتضب، ص 225؛ الطبقات، ابن خياط، ص 168؛ النسب، ص 277
[34] . المعارف، ص 109- 110؛ نهاية الارب، ص 316- 317؛ ر. ك: نسب معد واليمن الكبير، ج 2، ص 35- 105
[35] . ر. ك: نسب معد واليمن الكبير، ج 2، ص 8- 35؛ جمهرة انساب العرب، ص 332؛ النسب، ص 270
[36] . ر. ك: الكامل، ج 1، ص 658- 684
[37] . وفاء الوفاء، ج 1، ص 206
[38] . تاريخ عرب قبل از اسلام، ص 360- 367
[39] . الاصنام، ص 6، 13- 27؛ المحبر، ص 99
[40] . اخبار مكه، ج 1، ص 125- 126؛ الاصنام، ص 13؛ المحبر، ص 316
[41] . الكشاف، ج 4، ص 423؛ المفصل، ج 6، ص 250
[42] . السيرة النبويه، ج 1، ص 85؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 111؛ الاصنام، ص 13
[43] . السيرة النبويه، ج 1، ص 85؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 111
[44] . انساب الاشراف، ج 1، ص 312؛ وفاء الوفاء، ج 1، ص 249
[45] . الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 321
[46] . اسد الغابه، ج 5، ص 66
[47] . الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 343
[48] . همان، ص 448
[49] . همان، ج 4، ص 279
[50] . السيرة النبويه، ج 2، ص 699
[51] . الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 370، 457
[52] . همان، ص 388
[53] . همان، ص 461
[54] . الاغانى، ج 3، 26
[55] . الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 87؛ السيرة النبويه، ج 2، ص 437- 438؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 90
[56] . الاصنام، ص 14؛ اخبار مكه، ج 1، ص 125؛ معجم البلدان، ج 5، ص 136، 204
[57] . المحبر، ص 313؛ المفصل، ج 6، ص 375
[58] . جامع البيان، مج 2، ج 2، ص 61؛ اسباب النزول، ص 46
[59] . جامع البيان، مج 2، ج 2، ص 256؛ التبيان، ج 2، ص 142
[60] . جامع البيان، مج 2، ج 2، ص 253- 258
[61] . همان، ص 255- 258؛ مجمع البيان، ج 2، ص 508
[62] . جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 22؛ مجمع البيان، ج 2، ص 630
[63] . انساب الاشراف، ج 1، ص 326، 334
[64] . جمهرة النسب، ج 2، ص 262، نسب معد و اليمن الكبير، ج 2، ص 2
[65] . السيرة النبويه، ج 2، ص 501؛ مسند ابى ليلى، ج 4، ص 267؛ مسند احمد، ج 1، ص 271
[66] . جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 23- 24؛ اسباب النزول، ص 74- 75
[67] . جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 23؛ مجمع البيان، ج 2، ص 630
[68] . وفاء الوفاء، ج 1، ص 198
[69] . الاغانى، ج 3، ص 20، 26؛ معجم قبائل العرب، ج 1، ص 52
[70] . النهايه، ج 4، ص 215؛ وفاء الوفاء، ج 1، ص 178
[71] . السيرة النبويه، ج 2، ص 516، 526
[72] . صحيح مسلم، ج 7، ص 14
[73] . الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 151- 152؛ السيرة النبويه، ج 2، ص 515؛ المصنف، ج 6، ص 65
[74] . التبيان، ج 3، ص 238؛ اسباب النزول، ص 133
[75] . جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 21؛ اسباب النزول، ص 73؛ التبيان، ج 2، ص 311
[76] . صحيح مسلم، ج 5، ص 105، 107؛ مجمع البيان، ج 2، ص 564
[77] . السيرةالنبويه، ج 1، ص 217، 233؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 168- 169؛ الكامل، ج 2، ص 95
[78] . السيرة النبويه، ج 2، ص 427- 428 الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 334؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 557
[79] . الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 169؛ وفاء الوفاء، ج 1، ص 223
[80] . الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 170؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 558- 559
[81] . السيرة النبويه، ج 2، ص 434؛ اسدالغابه، ج 14، ص 369؛ البداية و النهايه، ج 3، س 185
[82] . انساب الاشراف، ج 1، ص 276
[83] . السيرةالنبويه، ج 2، ص 434؛ المصنف، ج 3، ص 160
[84] . الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 171؛ ج 3، ص 457
[85] . وفاء الوفاء، ج 1، ص 224- 225
[86] . الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 171؛ وفاء الوفاء، ج 1، ص 225
[87] . السيرةالنبويه، ج 2، ص 437؛ الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 321
[88] . وفاء الوفاء، ج 1، ص 225
[89] . السيرةالنبويه، ج 2، ص 438
[90] . الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 171
[91] . السيرة النبويه، ج 2، ص 443؛ المعجم الاوسط، ج 19، ص 90
[92] . السيرة النبويه، ج 2، ص 442
[93] . الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 222؛ الاستيعاب، ج 1، ص 236
[94] . المعجم الاوسط، ج 19، ص 250؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 47
[95] . الاصابه، ج 1، ص 208؛ البداية و النهايه، ج 3، ص 280
[96] . الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 238
[97] . همان، ص 175؛ الثقات، ج 1، ص 113؛ سيرة النبى صلى الله عليه و آله، ج 2، ص 306
[98] . انساب الاشراف، ج 1، ص 304
[99] . الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 180؛ وفاء الوفاء، ج 1، ص 246
[100] . انساب الاشراف، ج 1، ص 310- 311
[101] . الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 181
[102] . وفاء الوفاء، ج 1، ص 256- 262
[103] . اطلس تاريخ اسلام، ص 66- 67
[104] . الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 421، 450، 486، 512، 583، 598، 610
[105] . الاغانى، ج 3، ص 24
[106] . تاريخ طبرى، ج 1، ص 561؛ سيرة النبى صلى الله عليه و آله، ج 2، ص 293
[107] . النسب، ص 270
[108] . السيرة النبويه، ج 2، ص 501
[109] . المبسوط، ج 26، ص 65
[110] . جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 47؛ التبيان، ج 5، ص 151
[111] . وفاء الوفاء، ج 1، ص 249- 250
[112] . جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 34- 54؛ مجمع البيان، ج 2، ص 802- 808؛ لباب النقول، ص 44
[113] . الدرالمنثور، ج 2، ص 278- 287
[114] . الدرالمنثور، ج 2، ص 279- 280
[115] . تفسير ابن ابى حاتم، ج 3، ص 719
[116] . الدرالمنثور، ج 2، ص 280
[117] . السيرة النبويه، ج 3، ص 767؛ تاريخ المدينه، ج 1، ص 332
[118] . المغازى، ج 1، ص 58؛ السيرةالنبويه، ج 2، ص 264؛ الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 321
[119] . المغازى، ج 1، ص 215؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 29؛ عيون الاثر، ج 2، ص 14
[120] . المغازى، ج 2، ص 649؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 81؛ السيرة الحلبيه، ج 3، ص 35
[121] . المغازى، ج 2، ص 710؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 58
[122] . تاريخ طبرى، ج 3، ص 54؛ المغازى، ج 2، ص 820؛ تاريخ دمشق، ج 23، ص 453
[123] . المغازى، ج 3، ص 895؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 114
[124] . المغازى، ج 3، ص 996؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 125
[125] . المغازى، ج 1، ص 8
[126] . السيرة النبويه، ج 4، ص 409؛ السيرة الحلبيه، ج 3، ص 85
[127] . سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 487؛ تاريخ دمشق، ج 16، ص 368- 369
[128] . المغازى، ج 1، ص 189- 190
[129] . السيرةالنبويه، ج 3، ص 273- 274، تاريخ طبرى، ج 2، ص 56
[130] . سيرة النبى صلى الله عليه و آله، ج 2، ص 370
[131] . المغازى، ج 1، ص 189- 190
[132] . جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 309؛ اسباب النزول، ص 88؛ زادالمسير، ج 1، ص 371
[133] . جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 391؛ اسباب النزول، ص 391؛ مجمع البيان، ج 3، ص 328
[134] . جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 80؛ اسباب النزول، ص 102؛ مجمع البيان، ج 2، ص 820
[135] . السيرة النبويه، ج 2، ص 519- 529
[136] . همان، ص 519- 527
[137] . جامع البيان، مج 7، ج 11، ص 30؛ التبيان، ج 5، ص 216؛ زادالمسير، ج 1، ص 26
[138] . الاتقان، ج 2، ص 390
[139] . الاغانى، ج 14، ص 110
[140] . الاتقان، ج 2، ص 390
[141] . واژه هاى دخيل، ص 214
[142] . التبيان، ج 1، ص 388؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 252؛ لباب النقول، ص 24