بلال بن رباح حبشى
بلال بن رباح حبشى: از نخستين مسلمانان، مؤذن و خزانه دار پيامبر(ص).
از وى به ابن حمامه [1] ، ابوعبداللّه [2] ،ابوعبدالكريم [3] ، ابوعمرو[4] و ابو عبدالرحمن [5] نيز ياد شده است.
گفته اند: وى در سراة[6] (منطقه اى بين يمن و طائف) يا مكّه [7] حدود سه سال بعد از عام الفيل به دنيا آمد.[8] پدرش رباح و مادرش حمامه از اسيران حبشه بودند[9] و پيش از اسلام برده اى بود كه در اطراف مكه براى مولايش چوپانى مى كرد.[10] مشهور است كه بلال پيش از آزادى غلام امية بن خلف بود[11] ؛ ولى در برخى نقلها از عبداللّه بن جدعان [12] و يتيمانى تحت سرپرستى ابوجهل [13] به عنوان مولاى بلال ياد شده است كه احتمالًا ناشى از تعدد مالكيت بلال در دوره هاى متعدد است.
روايت ضعيفى از همراهى بلال با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيش از بعثت در ماجراى سفر آن حضرت به شام در 12 سالگى خبر مى دهد كه بنا به سفارش بحيراى راهب، ابوطالب آن حضرت را به همراه ابوبكر و بلال به مكه بازگرداند[14] ؛ ولى محققان با توجّه به ضعف سند، اضطراب متن، سنّ كم ابوبكر و بلال در آن زمان، خريدارى شدن بلال به وسيله ابوبكر بعد از اسلام و ... در صحت روايت مزبور ترديد كرده اند.[15] بلال از نخستين گروندگان به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود.[16] در حال چرانيدن گوسفندان مولايش بود كه در كوههاى پيرامون مكه با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آشنا شد و اسلام آورد و به فرمان آن حضرت ايمانش را مخفى مى كرد. روزى قريش او را در حال انداختن آب دهان به بتها ديدند و به مولايش اعتراض كردند و او بلال را براى مجازات در اختيار امية بن خلف و ابوجهل قرار داد.[17] مورخان او را با چهره اى سياه چرده، كم مو، قامتى بلند، پشتى خميده [18] و داراى قلبى پاك، ايمانى راستين و سخنورى فصيح وصف كرده اند.[19] وى از نخستين مسلمانانى است كه ايمانش را آشكار كرد و از اين رو به سختى به دست مشركان شكنجه شد؛ ولى بر ايمانش پايدارى كرد و هرگز سخنى كه آنها را خشنود سازد بر زبانش جارى نكرد.[20] خودش مى گويد: يك شبانه روز مرا تشنه نگه داشتند. سپس در زمين تفتيده شكنجه ام دادند.[21] اميّة بن خلف ريسمان به گردنش مى افكند و به دست نوجوانان مكه داده، او را در ميان درّه هاى مكه مى كشيدند.[22] همو نيمروز كه هوا به شدّت گرم مى شد بلال را به سنگلاخهاى پيرامون مكه برده، سنگى بزرگ بر سينه اش مى نهاد و به وى مى گفت: يا به خداى محمد كافر مى شوى يا به همين حال مى ميرى.[23] ابوجهل نيز او را به رو، بر صخره هاى سوزان مى خوابانيد و سنگ بزرگى بر او نهاده، مى گفت: بايد به خداى محمد كافر شوى؛ ولى او با گفتن «احَد، احَد» جواب ردّ به آنها مى داد.[24] از عمرو بن عاص گزارش شده است: بلال را در زمين تفتيده و سوزانى شكنجه مى كردند كه اگر تكه گوشتى بر آن مى گذاشتند مى پخت؛ ولى او فرياد مى زد: من به لات و عُزّى كافرم و اميّه بر شكنجه وى مى افزود و هرچند گاه بر اثر شدّت شكنجه از هوش مى رفت.[25] ورقة بن نوفل ضمن اعتراض به شكنجه وى به مشركان مى گفت: اگر بلال با اين حال بميرد من قبرش را زيارتگاه خود مى كنم.[26] عمار ياسر با ياد كردن پايدارى بلال در ضمن اشعارى او را ستوده است.[27]
هرچند آزادى بلال توسط ابوبكر شهرت دارد[28] ؛ ليكن برخى برآن اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را آزاد كرده است.[29] ابن ابى الحديد ضمن استناد اين سخن به استادش آن را مطابق نقل ابن اسحاق، واقدى و غير ايشان مى داند.[30]
بلال از نخستين [31] (سومين [32] ) مهاجران به مدينه بود. بنا به روايت واقدى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بين او و عبيدة بن حارث پيمان برادرى بست؛ ولى به نقل ابن اسحاق آن حضرت او را با ابورويحه (ابوزرعه [33] ) برادر كرد.[34] ابن حبيب با تأييد هر دو جريان، پيمان نخست را در مكه و دومى را در مدينه مى داند.[35] برخى از پيمان برادرى بين او و ابوذر خبر داده اند.[36] ابن اثير مى نويسد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بين بلال و ابوعبيده جراح پيمان برادرى بست.[37] از نظر محقق تسترى پيمان اخوت بين افراد با مراعات تناسب روحى آنها بود و هماهنگ نبودن روحيات بلال و ابوعبيده دليل نادرستى اين قول است.[38] بلال خدمتگزار و خزانه دار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم [39] و همواره ملازم آن حضرت بود، به گونه اى كه پيامبر او را از رفقا، نجبا و وزراى خود دانست.[40] هرگاه آن گرامى براى برپاداشتن نمازهاى عيد و باران به مصلا مى رفت او عصاى مخصوص آن حضرت (عنزه) را مى آورد و در برابرش مى نهاد.[41] بلال در بدر، احد، خندق و ديگر جنگهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حضور فعال داشت.[42]
در جنگ بدر زمانى كه بلال متوجه شد عبدالرحمن بن عوف اميّه را دستگير كرده و مى خواهد او را با تبانى، زنده از معركه بيرون برد فرياد برآورد: اى ياران خدا! اميه از سران شرك است و نبايد زنده بماند كه با فرياد او مسلمانان اميّه را از پاى درآوردند.[43] برخى معتقدند وى شخصاً مولا و شكنجه گر پيشين خود را كشت.[44] بنا به نقلى با ضربه او، اميّه بر زمين افتاد و ديگران او را كشتند.[45] در عمرة القضاء[46] و فتح مكه به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر بام كعبه اذان گفت كه براى سران شرك به حدى گران آمد كه برخى از آنها آرزوى مرگ كردند.[47] او از معدود افرادى بود كه پس از فتح آن شهر به همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد كعبه شد.[48] بلال در فتوحات شام در دوره خلافت ابوبكر و عمر از جمله در فتح مَرْجُ الصُفَّر[49] (منطقه اى نزديك دمشق)، محاصره دمشق و حمص شركت داشت.[50] وقتى مسلمانان عراق را فتح كردند، برخلاف رأى عمر بر تقسيم اراضى آن پافشارى داشت.[51] مسلمانان برايش احترام ويژه اى قائل بودند. عمر از او به «سيّدنا» ياد مى كرد.[52]
درباره زندگى زناشويى وى نقلهايى چون ازدواج با خواهر عبدالرحمن بن عوف [53] ، زنى از قبيله بنى زهره [54] ، دختر بُكير با وساطت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم [55] و هند خولانيه [56] گزارش شده است كه احتمالًا مورد اخير مربوط به اواخر عمر او در شام بوده است، به هر روى مشهور است كه از بلال نسلى نماند[57] ؛ ولى از بعضى منابع جز اين برداشت مى شود.[58]
در زمان و مكان وفات بلال و نيز محل دفن وى بين تاريخنگاران اختلاف است. بلال به هنگام مرگ از اينكه به ملاقات پيامبر و ياران او مى شتابد بسيار شادمان بود و شادمانى خود را با سرودن اشعارى ابراز كرده، مى گفت: فردا با دوستانم محمد صلى الله عليه و آله و يارانش ملاقات مى كنم.[59] بلال در دوره خلافت عمر و در سال 17[60] ، 18[61] ، 19[62] ، 20[63] يا 21 هجرى [64] در شام (حلب [65] ، داريا[66] يا عمواس [67] ) از دنيا رفت و در باب الأربعين، باب كيسان يا باب الصغير دفن شد[68] ؛ ولى بنا به نقل مشهور در سال بيستم از دنيا رفت و در باب الصغير به خاك سپرده شد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم علاقه فراوانى به بلال داشت. او را به بهشت بشارت [69] و از رستگاريش خبر داد[70] و برايش دعا كرد.[71] در ماجرايى، از ابوذر به سبب سرزنش بلال روى برگرداند[72] و به ابوبكر درباره ناراحت كردن او و جمعى ديگر هشدار داد[73] و خطاب به همسر بلال فرمود: هرچه او از من نقل مى كند راست مى گويد. او را ناراحت نكن كه هيچ عملى از تو پذيرفته نمى شود.[74] بنابر روايات نبوى بلال مردى نيكو و سيد مؤذّنان [75] ، از حبشيان پيشتاز در اسلام [76] ، از بهترين سياه چهرگان [77] و اولين شفيع مؤمنان حبشه است.[78] او نخستين مؤذنى است كه وارد بهشت مى شود[79] و بهشت مشتاق اوست.[80] او بنده صالح خدا[81] و از نخستين كسانى است كه پس از پيامبر و شهيدان در قيامت لباس بهشتى بر تن مى كنند.[82]
بلال از دوستداران و علاقه مندان اهل بيت عليهم السلام بود. روزى با تأخير به مسجد آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راز آن را جويا شد. او گفت: براى كمك كردن به فاطمه عليها السلام رفته بودم كه آن حضرت برايش دعا كرد.[83] با شنيدن خبر شهادت يگانه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به شدّت گريست.[84] اميرمؤمنان عليه السلام و امام سجاد از او ستايش كردند.[85] امام صادق عليه السلام درباره اش فرمود: خدا رحمت كند بلال را كه همواره اهل بيت عليهم السلام را دوست مى داشت.[86] بلال از راويان حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است. بسيارى از صحابه و تابعان از او روايت نقل كرده اند.[87] احمد حنبل شمارى از احاديثش را در مسند خود جمع آورى كرده است.[88] روايت مشهورى درباره اذان در منابع اماميه از او نقل شده است.[89]
عبدالله بن عمر درباره اش گفت: بلالِ رسول الله بهترين بلالهاست [90] ، با اين حال بسيار فروتن بود. هرگاه در حضور وى از فضايلش ياد مى شد با فروتنى مى گفت: من همان حبشى هستم كه تا ديروز برده بودم.[91]
به ندرت اشعارى به زبان عربى [92] و حتى چند بيت حبشى [93] در مدح رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از بلال نقل شده است.
اذان گويى بلال:
همزمان با تشريع اذان از طرف خداوند در سال دوم هجرى [94] ، بلال افتخار مؤذّنى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را يافت و نخستين كسى بود كه براى آن حضرت اذان گفت و تا پايان عمر آن حضرت همواره، در مدينه يا بيرون آن مؤذن آن بزرگوار بود.[95] او مؤذنى وقت شناس بود، از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به يارانش توصيه كرد كه با اذان وى افطار و امساك كنند؛ نه اذان ابن امّ مكتوم كه به سبب نابينايى چندان دقيق نبود.[96] برخى نقلها از طريق اهل سنّت عكس اين معنا را دلالت دارد[97] كه آن را جعلى و از روى غرض ورزى دانسته اند.[98] بلال پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حاضر به اذان گفتن براى خلفا نشد[99] و براى جهاد به شام رفت و در پى اصرار ابوبكر كه از او خواست برايش اذان بگويد گفت: پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى هيچ كس اذان نمى گويم.[100] برخى گزارش كرده اند كه بلال براى ابوبكر[101] و حتّى عمر اذان گفت [102] ؛ ليكن داده هاى تاريخى اين رأى را رد مى كند، ازاين رو مُزى آن را به لفظ «قيل» نقل كرده است [103] و ابن كثير ديدگاه نخست را صحيح تر و مشهور مى داند.[104] سيد محسن امين اين روايات را با روايات ديدگاه اوّل كه در نظرش صحيح تر و بيشتر است و نيز شواهد تاريخى ديگر معارض مى داند و قول مشهور را برمى گزيند.[105]
بعضى نقلها حكايت دارد كه اذان نگفتن بلال براى خليفه به سبب اعتراض به انحراف مسير خلافت بوده است.[106] شايد بتوان لحن تند بلال در ردّ درخواست خليفه براى ماندنش در مدينه كه به او گفت: اگر براى خدا آزادم كرده اى مرا رها كن تا بروم وگرنه نزد خودت نگهدار تأييدى بر اين نكته دانست.[107] بعضى معتقدند كه رفتن بلال به شام به ميل خودش نبود، بلكه به سبب مخالفت با بيعت، او را به نوعى از مدينه بيرون راندند، زيرا رفتن به جهاد كه سبب حضور وى در شام شده است با سكونت در مدينه منافاتى نداشت، چنان كه بسيارى از صحابه چنين كردند.[108] برخى نقلها نيز اين معنا را تأييد مى كند.[109]
از روايات استفاده مى شود كه بلال پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فقط 4 بار اذان گفت و هر بار مسلمانان با شنيدن اذان وى به ياد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم افتاده، به شدّت گريستند: نخستين بار پيش از خاك سپارى آن حضرت [110] و مرتبه دوم بنا به درخواست حضرت فاطمه عليها السلام كه با بى هوش شدن آن حضرت بلال اذان را ناتمام گذاشت [111] و بار سوم پس از آنكه بلال به شام رفت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در خواب ديد كه به او مى گويد: اين چه جفايى است كه در حقّ ما روا داشته اى؟ آيا زمان آن نرسيده كه به زيارت ما بيايى؟ ازاين رو بلال از شام براى زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه آمد و بنا به درخواست حسن و حسين عليهما السلام و صحابه اذان گفت.[112] مزى مى نويسد: اين بار نيز بلال به سبب گريه شديد مردم اذان را ناتمام گذاشت.[113] آخرين اذان وى در سفر عمر به شام بود كه از وى تقاضاى اذان كرد.[114] بنا به روايتى از آن روز كه بلال اذان نگفت «حى على خيرالعمل» را از اذان حذف كردند.[115]
بلال در شأن نزول:
مفسران جز آيه 49 سوره حجرات كه به روايتى اختصاصاً در شأن بلال نازل شده است آيات متعدد ديگرى را هم درباره جمعى دانسته اند كه بلال از جمله آنها بوده است. در برخى روايات، آياتى كه در مورد مؤمنان تهيدست و مستضعف نازل شده بر او تطبيق شده است:
1. پس از فتح مكه، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به بلال فرمان داد بر پشت بام كعبه رفته، اذان بگويد.
عتاب بن اسيد گفت: سپاس خدا را كه پدرم مُرد و امروز را نديد. حارث بن هشام گفت: آيا محمد صلى الله عليه و آله و سلم غير از اين كلاغ سياه كسى نيافت تا برايش اذان بگويد. ابوسفيان گفت: مى ترسم چيزى بگويم و خداى محمد صلى الله عليه و آله و سلم به او خبر دهد. در پى اين ماجرا جبرئيل فرود آمد و رسول خدا را از گفتار آنان باخبر كرد و آيه 13 سوره حجرات نازل شد و آنان را از ناسزا گفتن، عيبجويى و فخرفروشى به نسب و ثروت باز داشت: «يايُّهَا النّاسُ انّا خَلَقنكُم مِن ذَكَرٍ و انثى وجَعَلنكُم شُعوبًا وقَبالَ لِتَعارَفوا انَّ اكرَمَكُم عِندَاللَّهِ اتقكُم انَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبير»[116] اى مردم ما شما را از يك مرد و زن بيافريديم و شما را شاخه ها و تيره ها كرديم تا يكديگر را باز شناسيد. هر آينه گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. همانا خدا دانا و آگاه است».
2. از مقاتل و كلبى و نقاش روايت شده است كه برخى از مشركان به سبب موقعيت اجتماعى خود بر اين باور بودند كه با پذيرش اسلام با فرودستانى چون بلال همسان خواهند شد و آنان بر اثر پيشينه خود بر نو مسلمانان برترى مى جويند! كه آيه «و جَعَلنا بَعضَكُم لِبَعضٍ فِتنَةً» نازل شد.[117]
3. به نقل مقاتل در پى تمسخر مسلمانان فقير از جمله بلال توسط بنى تميم آيه «يايُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لايَسخَر قَومٌ مِن قَومٍ عَسى ان يَكونوا خَيرًا مِنهُم»[118] نازل شد و خداوند مؤمنان را از تمسخر يكديگر بازداشت.[119]
4. ابن عباس مى گويد: ابوجهل و ديگر سران قريش، ضمن تمسخر برخى از مؤمنان از جمله بلال ايمان آنان را مبناى انكار رسالت پيامبر مى دانستند و مى گفتند: اگر آيين او حق بود اشراف ما از او پيروى مى كردند نه اينان، كه آيه «زُيّنَ لِلَّذينَ كَفَروا الحَيوةُ الدُّنيا و يَسخَرونَ مِنَ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ اتَّقَوا فَوقَهُم يَومَ القِيمَةِ»[120] و جايگاه مؤمنان فقير را در قيامت برتر از كافران دانست.
5. جمعى از مفسران آورده اند كه ابوجهل، وليد بن مغيره و ديگر سران مشرك هنگامى كه در جهنّم عمّار، صهيب، بلال و ... را در كنار خود نمى بينند مى گويند: چرا كسانى را كه از اشرار مى پنداشتند در آتش دوزخ نمى بينند ...: «وقالوا ما لَنا لا نَرى رِجالًا كُنّا نَعُدُّهُم مِنَ الاشرار اتَّخَذنهُم سِخريًّا ام زاغَت عَنهُمُ الابصر».[121]
6. بنا به نقل كلبى ذيل آيه «اهؤُلاءِ الَّذينَ اقسَمتُم لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحمَةٍ ....»[122] ، در قيامت به سران شرك خطاب مى شود كه آيا بلال و ديگر مؤمنان فقير نبودند كه سوگند ياد مى كرديد مشمول رحمت الهى نمى شوند.
7. هنگامى كه گروهى از كافران بعد از مرگ با ديدن عذابهاى الهى از خداوند درخواست بازگشت به دنيا براى جبران گذشته مى كنند به آنان خطاب مى شود كه شما گروندگان به مرا مسخره مى كرديد: «انَّهُ كانَ فَريقٌ مِن عِبادى يَقولونَ رَبَّنا ءامَنّا فَاغفِر لَنا ... فَاتَّخَذتُموهُم سِخريًّا حَتّى انسَوكُم ذِكرى و كُنتُم مِنهُم تَضحَكون انّى جَزَيتُهُمُ اليَومَ بِما صَبَروا»[123] . از مقاتل و مجاهد روايت شده است كه مراد از «فريق» در اين آيه شريفه بلال و خباب و ديگر مؤمنانى هستند كه برخى سران شرك آنها را مسخره مى كردند.[124]
8. بنا به نظر طبرسى در ذيل آيه «انَّ الَّذينَ اجرَموا كانوا مِنَ الَّذينَ ءامَنوا يَضحَكون»[125] مقصود از «الّذين ءامنوا» ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مانند عمّار، خباب و بلال اند كه مشركان آنها را مسخره مى كردند؛ ولى در قيامت اين مؤمنان هستند كه به كافران مى خندند: «فَاليَومَ الَّذينَ ءامَنوا مِنَ الكُفّارِ يَضحَكون».[126]
9. به گفته قتاده مقصود از «الّذين ءامنوا» در آيه 11 سوره احقاف بلال و ديگر فقيران هستند كه در آغاز دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن حضرت ايمان آوردند و سران خودخواه و متكبّر قريش مى گفتند: اگر اسلام آيين خوبى بود هرگز آنها (در پذيرش آن) بر ما پيشى نمى گرفتند: «و قالَ الَّذينَ كَفَروا لِلَّذينَ ءامَنوا لَو كانَ خَيرًا ما سَبَقونا».[127]
10. مفسران آورده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در جمع بلال و ديگر مؤمنان تهيدست نشسته بود. اشراف قريش خطاب به آن حضرت گفتند: اى محمد! آيا به اين افراد راضى شده اى و خداوند بر آنها منّت گذاشته است و ما بايد دنباله رو آنان باشيم؟ هرگز! اينها را از خود دور كن. شايد از تو پيروى كنيم، كه آيه ذيل نازل شد: «ولا تَطرُدِ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشِىّ يُريدونَ وجهَهُ ». [128] بعضى روايات نزول آيه 51 را نيز در اين ماجرا مى دانند.[129] سدّى مى گويد: نزول اين آيات در پى پيشنهاد جمعى از «مؤلفة قلوبهم» بود كه از آن حضرت خواستند تا جايگاه ويژه اى براى آنها قرار دهد كه مؤمنان فقير در آن حضور نداشته باشند.[130] مكّى بودن سوره انعام شأن نزول نخست را تأييد مى كند.[131] شبيه اين دو روايت نيز در سبب نزول آيات 28- 29 سوره کهف نقل شده است كه خداوند در پى طرح اين پيشنهاد خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: و خودت را با كسانى شكيبا بدار كه پروردگارشان را بامداد و شبانگاه مى خوانند و [ذات يا] خشنودى او را مى خواهند و ديدگانت از آنان برنگردد [از آن رو] كه آرايش زندگانى اين جهان بخواهى، و از آن كس فرمان مبر كه دل او را از يادمان غافل كرده ايم و از خواهش و هوس خويش پيروى كرده و كارش گزافكارى است:
«واصبِر نَفسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشىّ يُريدونَ وَجهَهُ ولا تَعدُ عَيناكَ عَنهُم تُريدُ زينَةَ الحَيوةِ الدُّنيا».[132] ابن عطيّه و ابوحيّان مى گويند: مكى بودن سوره دليل بر اين است كه اين پيشنهاد سران مشرك مكّه بوده است [133] ، ليكن آلوسى مى گويد: هرچند سوره مكى است؛ ولى اين دو آيه در مدينه نازل شده است، زيرا بيشتر روايات، اين پيشنهاد را از طرف «مؤلّفة قلوبهم» مى دانند[134] ؛ ولى علامه طباطبايى سياق آيات را با مدنى بودن آنها سازگار نمى داند.[135]
احتمالًا آيه ياد شده در مكه در پى پيشنهاد اشراف قريش به پيامبر براى طرد مؤمنان تهيدست نازل شده است و مفسران نخستين بعد آن را بر جريانى مشابه كه در مدينه رخ داده است تطبيق كرده اند.
11. بعضى گفته اند: مقصود از «الناس» در آيه شريفه «احَسِبَ النّاسُ ان يُترَكوا ان يَقولوا ءامَنّا و هُم لا يُفتَنون »[136] عمّار، خباب، بلال و ديگر كسانى هستند كه در مكه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آورده و به دست مشركان شكنجه شدند. خداوند با بيان اينكه اين شكنجه ها آزمايش الهى است آنان را به بردبارى و مقاومت تشويق كرده است.[137]
12. آيه «مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعدِ ايمنِهِ الّا مَن اكرِهَ وقَلبُهُ مُطمَنٌّ بِالايمنِ ولكِن مَن شَرَحَ بِالكُفرِ صَدرًا فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ و لَهُم عَذابٌ عَظيم»[138] درباره مسلمانانى نازل شده كه زير فشار شكنجه مشركان بر خلاف ايمان قلبى خود به زبان كفر مى گفتند تا مشركان از شكنجه آنها دست بردارند و ذيل اين آيه روايات پرشمارى نقل شده است كه بلال حتى از اقرار زبانى به كفر هم امتناع ورزيد.[139]
13. بنا به نقلى آيه 207 سوره بقره كه بر اساس روايات فراوان در ليلة المبيت و درباره على بن ابى طالب نازل شده [140] بر مؤمنانى چون بلال كه مورد آزار و شكنجه مشركان قرار مى گرفتند و مقاومت مى كردند نيز تطبيق شده است: «و مِنَ النّاسِ مَن يَشرى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ واللَّهُ رَءوفٌ بِالعِباد».[141]
14. بلال و ديگر يارانش پس از تحمّل شكنجه هاى فراوان براى ايمنى از آزار مشركان به مدينه هجرت كردند. قرآن كريم در وصف آنها مى گويد: آنها كه پس از ستم ديدن، در راه خدا هجرت كردند، در اين دنيا جايگاه و مقام خوبى به آنها مى دهيم و پاداش آخرت، از آن هم بزرگ تر است: «والَّذينَ هاجَروا فِى اللَّهِ مِن بَعدِ ما ظُلِموا لَنُبَوّئَنَّهُم فِى الدُّنيا حَسَنَةً و لَاجرُ الأخِرَةِ اكبَرُ لَو كانوا يَعلَمون».[142] ميبدى روايت مى كند كه نزول آيه 110 اين سوره نيز درباره بلال و ديگر مؤمنانى است كه پس از تحمل شكنجه در راه خدا هجرت كردند.[143]
15. به موجب روايت ابن عباس آيه شريفه «والَّذينَ ءامَنوا وهاجَروا وجهَدوا فى سَبيلِ اللَّهِ والَّذينَ ءاووا وَنَصَروا اولكَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقًّا لَهُم مَغفِرَةٌ ورِزقٌ كَريم »[144] ، درباره جمعى از جمله بلال نازل شده است.[145]
16. بغوى نزول آيه 28 سوره اسراء را در پى درخواست كمك گروهى از مؤمنان چون بلال از پيامبر دانسته است كه حضرت چون چيزى در اختيار نداشت شرم كرده، روى از آنها برمى گردانيد.
خداوند در اين آيه از پيامبر خواست چنانچه اميد به گشايشى دارى، روى از آنها بر مگردان و با نرمى با آنان سخن بگو: «وامّا تُعرِضَنَّ عَنهُمُ ابتِغاءَ رَحمَةٍ مِن رَبّكَ تَرجوها فَقُل لَهُم قَولًا مَيسورا»[146] .
17. هنگامى كه پيامبر از سختى قيامت سخن مى گفت گروهى از اصحاب تصميم گرفتند خود را از لذات دنيوى محروم كرده، رهبانيت در پيش گيرند.[147] بر اساس روايت امام صادق، بلال تصميم گرفته بود همه روزها را روزه بدارد[148] كه آيات «يايُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تُحَرّموا طَيّبتِ ما احَلَّ اللَّهُ لَكُم ولا تَعتَدوا انَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ المُعتَدين...»[149] .
18. به نقل ابن عباس بلال از جمله صالحانى است كه در آيه «و مَن يُطِعِ اللَّهَ والرَّسولَ فَاولكَ مَعَ الَّذينَ انعَمَ اللَّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيّينَ والصّدّيقِينَ والشُّهَداءِ والصلِحينَ وحَسُنَ اولكَ رَفيقا».[150] مشمول نعمت الهى شمرده شده است [151] :
منبع: دائرة المعارف قرآن كريم، ج 6، صص45-57
[1]. المعارف، ص 176؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 288؛ البداية والنهايه، ج 5، ص 253
[2]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 174؛ المستدرك، ج 3، ص 319؛ رجال الطوسى، ص 27
[3]. التاريخ الكبير، ج 1، ص 175؛ المستدرك، ج 3، ص 319؛ اسدالغابه، ج 1، ص 415
[4]. الثقات، ج 3، ص 28؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 429؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 288
[5]. الاستيعاب، ج 1، ص 258؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 429
[6]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 175؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 476- 477؛ الكامل، ج 2، ص 66
[7]. الاستيعاب، ج 1، ص 259؛ المعارف، ص 176؛ اسدالغابه، ج 1، ص 415
[8]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 475
[9]. انساب الاشراف، ج 1، ص 209؛ الكامل، ج 2، ص 66
[10]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 436
[11]. انساب الاشراف، ج 1، ص 209، السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 682
[12]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 436
[13]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 444
[14]. عارضة الاحوذى، ج 7، ص 110؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج 1، ص 247
[15]. الصحيح من سيره، ج 2، ص 93- 94؛ الغدير، ج 7، ص 275- 277
[16]. اسدالغابه، ج 1، ص 415؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 288؛ المنتظم، ج 2، ص 117
[17]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 436- 437
[18]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 180؛ المعارف، ص 176؛ المستدرك، ج 3، ص 319
[19]. السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 317؛ البدايةوالنهايه، ج 3، ص 47؛ ج 5، ص 253
[20]. مسند احمد، ج 1، ص 667؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 53؛ الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 176
[21]. انساب الاشراف، ج 1، ص 211
[22]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 175؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 209- 210
[23]. السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 317- 318؛ البدءو التاريخ، ج 5، ص 101؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 47
[24]. اسد الغابه، ج 1، ص 415
[25]. انساب الاشراف، ج 1، ص 209- 210
[26]. السير و المغازى، ج 1، ص 190؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 318
[27]. السير و المغازى، ج 1، ص 191؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 441
[28]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 318؛ صحيح البخارى، ج 4، ص 261
[29]. رجال الطوسى، ص 27؛ مناقب، ج 1، ص 221؛ الصحيح من سيره، ج 3، ص 90- 91
[30]. شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 273
[31]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 450
[32]. مسند احمد، ج 5، ص 370
[33]. المحبر، ص 73
[34]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 176؛ الاستيعاب، ج 1، ص 258
[35]. المحبر، ص 71، 73
[36]. المنتظم، ج 2، ص 190
[37]. اسد الغابه، ج 1، ص 416
[38]. قاموس الرجال، ج 2، ص 400
[39]. مسند احمد، ج 1، ص 545؛ ج 2، ص 95، 430؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 185؛ اسدالغابه، ج 1، ص 415
[40]. مسند احمد، ج 1، ص 238
[41]. انساب الاشراف، ج 1، ص 213؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 469
[42]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 180؛ المستدرك، ج 3، ص 319؛ الاستيعاب، ج 1، ص 258
[43]. المغازى، ج 1، ص 83؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 632
[44]. الاستيعاب، ج 1، ص 261
[45]. انساب الاشراف، ج 1، ص 217
[46]. المغازى، ج 2، ص 737
[47]. اخبار مكه، ج 1، ص 274- 275؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 60
[48]. المغازى، ج 2، ص 835؛ مسند احمد، ج 2، ص 61، 117
[49]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 140
[50]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 444
[51]. المجموع، ج 19، ص 456
[52]. المستدرك، ج 3، ص 321
[53]. فقه السنه، ج 2، ص 145
[54]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 179- 180؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 214
[55]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 179
[56]. الثقات، ج 3، ص 28؛ اسد الغابه، ج 7، ص 279
[57]. السيرة النبويه، ج 2، ص 682؛ اسد الغابه، ج 1، ص 418؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 290
[58]. اللباب، ج 1، ص 194؛ الكامل، ج 10، ص 630
[59]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 475؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 359
[60]. اسدالغابه، ج 1، ص 418؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 290
[61]. رجال الطوسى، ص 27؛ حواشى شهيد ثانى، ص 3
[62]. اعيان الشيعه، ج 3، ص 601
[63]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 180؛ المعارف، ص 176
[64]. الطبقات، ابن خياط، ص 50؛ الاستيعاب، ج 1، ص 259
[65]. تهذيب التهذيب، ج 1، ص 461
[66]. البدايه و النهايه، ج 7، ص 83
[67]. الثقات، ج 3، ص 28
[68]. اسد الغابه، ج 1، ص 418؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 461؛ المستدرك، ج 3، ص 319
[69]. سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 348
[70]. مسند احمد، ج 1، ص 425
[71]. همان، ج 3، ص 620
[72]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 464
[73]. مسند احمد، ج 6، ص 57؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 463
[74]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 463
[75]. المعجم الكبير، ج 5، ص 209؛ المستدرك، ج 3، ص 322
[76]. الطبقات، ج 3، ص 175؛ الخصال، ج 1، ص 312
[77]. المستدرك، ج 3، ص 321
[78]. مناقب، ج 2، ص 188؛ بحارالانوار، ج 8، ص 42
[79]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 460
[80]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 451؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 355
[81]. اختيار معرفة الرجال، ص 38- 39
[82]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 460
[83]. مسند احمد، ج 3، ص 620
[84]. الدرجات الرفيعه، ص 366
[85]. تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، ص 90، 621- 622
[86]. الاختصاص، ص 73
[87]. تهذيب الكمال، ج 4، ص 288- 289؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 461
[88]. مسند احمد، ج 7، ص 20، 26
[89]. الامالى، ص 279، 283
[90]. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 54
[91]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 180
[92]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 589؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 218
[93]. سفينة البحار، ج 1، ص 265
[94]. وسائل الشيعه، ج 4، ص 612- 613؛ سفينة البحار، ج 1، ص 43؛ الصحيح من سيره، ج 4، ص 267- 277
[95]. المعارف، ص 176؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 185؛ اسد الغابه، ج 1، ص 415
[96]. مسند احمد، ج 7، ص 266
[97]. همان، ج 2، ص 275
[98]. من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 297
[99]. الاختصاص، ص 73؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 289
[100]. الطبقات، ج 3، ص 178-/ 179؛ المعارف، ص 176؛ الفتوح، ج 1، ص 96- 97
[101]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 178؛ الاستيعاب، ج 1، ص 260
[102]. مسند احمد، ج 4، ص 408
[103]. تهذيب الكمال، ج 4، ص 289
[104]. البداية والنهايه، ج 5، ص 253
[105]. اعيان الشيعه، ج 3، ص 603
[106]. الدرجات الرفيعه، ص 367؛ سفينة البحار، ج 1، ص 263
[107]. انساب الاشراف، ج 1، ص 218؛ ج 2، ص 685؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 470؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 357
[108]. اعيان الشيعه، ج 3، ص 605
[109]. الدرجات الرفيعه، ص 367
[110]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 178
[111]. من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 298
[112]. اسد الغابه، ج 1، ص 417؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 289
[113]. تهذيب الكمال، ج 4، ص 289
[114]. التاريخ الاوسط، ج 1، ص 139؛ المعارف، ص 176؛ الاستيعاب، ج 1، ص 260
[115]. وسائل الشيعه، ج 5، ص 416- 418
[116]. حجرات: آیه13. اسباب النزول، ص 335، كشف الاسرار، ج 9، ص 263؛ مجمع البيان، ج 9، ص 203
[117]. و برخى از شما را وسيله آزمون برخى ديگر ساختيم. فرقان: آیه25 . تفسير بغوى، ج 3، ص 310؛ تفسير قرطبى، ج 13، ص 15
[118]حجرات: آیه11
[119]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 10، ص 3304؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 213
[120]. بقره: آیه212. مجمع البيان، ج 2، ص 540- 541؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 21
[121]. ص آیه62 و63. جامع البيان، مج 12، ج 23، ص 216؛ مجمع البيان، ج 8، ص 755؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 201
[122]آيا اينان بودند كه سوگند ياد مى كرديد خدا رحمتى (بخشايش و نعمتى) به ايشان نرساند. اعراف: آیه49
[123]مومنون: آیه109 -111
[124]. تفسير بغوى، ج 3، ص 270؛ تفسير قرطبى، ج 12، ص 103
[125]مطففین: آیه29
[126]. مطففین: آیه34. مجمع البيان، ج 10، ص 693
[127]. بحرالمحيط، ج 9، ص 437
[128]. و كسانى را كه پروردگار خويش را دربامداد وشبانگاه مى خوانند و او را مى خواهند از خود مران. انعام: آیه52-54. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 262-/ 265؛ مجمع البيان، ج 3، ص 472؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 272
[129]. مسند احمد، ج 1، ص 692؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج 4، ص 1296
[130]. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 263؛ تفسيرابن ابى حاتم، ج 4، ص 1297
[131]. تفسير ابن كثير، ج 2، ص 126، 139
[132]. مجمع البيان، ج 6، ص 718؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 85؛ روح المعانى، مج 9، ج 15، ص 377
[133]. المحرر الوجيز، ج 10، ص 393؛ البحرالمحيط، ج 7، ص 166
[134]. روح المعانى، مج 9، ج 15، ص 378
[135]. الميزان، ج 13، ص 306
[136]آيا مردم پنداشته اند همين كه [به زبان ] گويند: ايمان آورديم آنان را وا مى گذارند و آزموده نمى شوند. عنکبوت: آیه2
[137]. تفسير ماوردى، ج 4، ص 275؛ غررالتبيان، ص 400
[138]نحل: آیه106
[139]. التفسير الكبير، ج 20، ص 121، تفسير ابن كثير، ج 2، ص 609
[140]. البرهان، ج 1، ص 441- 445؛ روح المعانى، مج 2، ج 2، ص 146؛ الميزان، ج 2، ص 100
[141]. و بعضى از مردم جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است .بقره: آیه207. الدرالمنثور، ج 1، ص 577
[142]. نحل: آیه41. تفسير الوسيط، ج 3، ص 63؛ اسباب النزول، ص 234؛ مجمع البيان، ج 6، ص 556
[143]. كشف الاسرار، ج 5، ص 462
[144]و آنها كه ايمان آورده و هجرت كردند و در راه خدا به جهاد پرداختند، و آنها كه پناه دادند و يارى كردند، آنان مؤمنان حقيقى اند. براى آنها، آمرزش و روزى شايسته اى است. انفال: آیه74.
[145]. مناقب، ج 2، ص 69
[146]اسراء: آیه28
[147]. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 13- 18؛ تفسيرسمرقندى، ج 1، ص 455؛ التبيان، ج 4، ص 8
[148]. تفسير قمى، ج 1، ص 179؛ مجمع البيان، ج 3، ص 364؛ روح المعانى، مج 5، ج 7، ص 13
[149]اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شما حلال كرده حرام نكنيد و از حدّ مگذريد كه خدا از حد گذرندگان را دوست ندارد ... مائده: آیه87 و88
[150]نساء: آیه69
[151]. شواهدالتنزيل، ج 1، ص 197