بنیامین
گروه‌ها: اشخاص

بنيامين

بنيامين: كوچك ترين پسر يعقوب (عليه السلام) و يگانه برادر تنى يوسف (عليه السلام) .

بنيامين را واژه اى عبرى [1] و به معناى «پسرِ دست راست»[2] يا «پسرِ بركت»[3] دانسته اند. برخى ديگر، معناى آن را «پسر جنوب» گفته اند، زيرا وى تنها پسر يعقوب (عليه السلام) بود كه در جنوب يعنى سرزمين كنعان به دنيا آمد.[4] گاه و به سبب تولد بنيامين در دوران پيرى يعقوب، از او با نام «بن يميم» به معناى پسر روزگاران نيز ياد شده است.[5] ضبط «ابن يامين»[6] و «ابن ياميل»[7] نيز در برخى منابع آمده كه گويا به سبب خلاف شهرت، مورد توجه قرار نگرفته است.[8] بر اساس گزارش تورات، مادر بنيامين به نام «راحيل»، او را هنگام بازگشت از «فَدّان ارام» به كنعان و در «بيت لحم» به دنيا آورد. او كه پس از تولد بنيامين از دنيا رفت، پيش از مرگ، نام او را «بِنْ أوْنى» به معناى «پسرِ درد و رنج من» ناميد؛ اما يعقوب (عليه السلام) آن را كه مفهوم ناميمونى داشت، از سر تفأل به خير و بركت، به بنيامين تغيير داد.[9]

كتاب مقدس، بنيامين را پسرى لطيف، مطيع و محبوب يعقوب مى خواند كه به ويژه پس از فقدان يوسف (عليه السلام) شديداً به وى دلبسته بوده است [10] ؛ همچنين علاقه آن دو برادر به يكديگر وصف ناپذير بوده است.[11] كتاب مقدس در جايى براى بنيامين سه فرزند[12] و در جاى ديگر 10 فرزند با ذكر نامهايشان ياد مى كند[13] كه گويا مربوط به دو دوره از زندگى اوست. محل دفن بنيامين در روستاى «ظَهْر حِمار» ميان نابلس و بيسان قرار دارد.[14]

نسل و نوادگان بنيامين يكى از اسباط دوازده گانه بنى اسرائيل به نام بنيامينيان را تشكيل مى دادند.[15] سبط بنيامين را شجاع، جنگجو، داراى مهارت به كارگيرى سلاح به ويژه فلاخن خوانده اند .[16] پس از پيروزى آشوريان بر اسباط ده گانه شمالى و انقراض آنان، سبط بنيامين با سبط يهودا درآميخت و يهوديان امروز، خود را متعلق به آن دو طايفه مى دانند.

يادكردهاى بنيامين در قرآن:

بنيامين از نامهاى غير مصرّح قرآن است كه فقط در سوره يوسف و مجموعاً 22 بار از او ياد شده است: 11 بار با واژه «أخ»[17] ، 10 مرتبه با ضمير غايب[18] و يك بار نيز با عنوان «ابن».[19]

قرآن نگاه مستقلى به بنيامين ندارد و فقط به عنوان يكى از شخصيتهاى دخيل در داستان حضرت يوسف عليه السلام از او ياد مى كند. وى در آغاز داستان، حضور كم رنگى دارد[20] ؛ اما در بخشهاى بعدى و پس از ديدار نخست يوسف با برادران در مصر، نقش وى برجسته شده، تا پايان حكايت، حضور پر رنگ او حفظ مى شود.

از گزارش قرآن هم برمى آيد كه بنيامين نيز مانند يوسف كه هر دو از يك مادر بودند، بيش از برادران ديگر، مورد علاقه يعقوب عليه السلام بوده است: «اذ قالوا لَيوسُفُ واخوهُ احَبُّ الى ابينا ...» [21] اين پيوند عاطفى، حسادت برادران را برانگيخته، زمينه ساز آزار و اذيت بنيامين از سوى آنان مى شد[22] ؛ اما بنيامين همه ناملايمات و نيز رنج سالها دورى از برادر را با صبر و بردبارى تحمل كرد و پاداش نيك آن را با ديدار يوسف كه در اوج عزت و اقتدار بود، دريافت كرد. [23]

نقشه يوسف براى آوردن بنيامين به نزد خود:

هنگام قحطى و خشكسالى در سرزمين كنعان و روانه شدن پسران ده گانه يعقوب عليه السلام به مصر براى تهيه آذوقه [24] آن حضرت به سبب دلبستگى شديد به بنيامين و ترس از دچار آمدن او به سرنوشت يوسف، وى را نزد خود نگه مى دارد.[25] يوسف با ديدن برادران، آنها را مى شناسد؛ اما خود را معرفى نمى كند. [26]

از سياق آيات برمى آيد كه يوسف، به بهانه اى درباره اصل و نسب و خاندان آنها پرسشهايى كرده، پس از اطلاع از زنده بودن پدر و بنيامين ، زمينه درخواست براى آوردن بنيامين به نزد خويش را فراهم مى آورد. قرآن در اين باره به جزئيات اشاره نمى كند؛ اما براساس گزارش تورات [27] و تفاسير متأثر از آن، [28] يوسف براى اينكه شك و ترديد برادرانش را برنينگيزد، آنان را به اتهام جاسوسى، سه روز زندانى مى كند. آنان در مقام دفاع، به معرفى خود، پدر پير و برادر ديگرشان مى پردازند كه نزد پدر مانده است و اينكه به قصد خريد غلّه به مصر آمده اند. پس از آماده شدن بارها و هنگام حركت، يوسف از آنان مى خواهد كه به عنوان گواه صدق خويش، در سفر دوم، برادر ديگرشان را هم بياورند: « و لَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم قالَ ائتونى بِاخٍ لَكُم مِن ابيكُم الا تَرَونَ انّى اوفِى الكَيلَ وانا خَيرُ المُنزِلين » [29] ؛ اما جزئيات ياد شده مستند معتبرى ندارد [30] و با بخش پايانى آيه نيز سازگار نيست. ظاهر اين بخش نشان مى دهد كه آنان به شايستگى مورد احترام و پذيرايى يوسف قرار گرفته و آذوقه كاملى دريافت كرده اند و اين با اتهام جاسوسى و زندانى شدن آنها چندان سازگارى نيست.

نگرفتن بهاى آذوقه و قرار دادن پنهانى آن در ميان بار برادران براى ترغيب آنها به بازگشت دوباره [31] ، يادآورى احترام و مهمان نوازى خويش [32] و مشروط كردن جواز ورود آنان به مصر و تهيه دوباره آذوقه، به همراه آوردن بنيامين، همه در ارتباط با زمينه سازى براى آمدن دوباره آنها و همراه آوردن بنيامين، قابل ارزيابى است: «فَان لَم تَأتونى بِهِ فَلا كَيلَ لَكُم عِندى و لا تَقرَبون»[33] برادران قول مؤكد مى دهند كه ضمن گفت و گو با پدر و راضى كردن او، بنيامين را نزد يوسف عليه السلام بياورند: «قالوا سَنُروِدُ عَنهُ اباهُ و انّا لَفعِلون».[34]

تلاش برادران براى بردن بنيامين:

برادران در تلاش براى جلب رضايت پدر و همراه بردن بنيامين، ابتدا، شرط يوسف عليه السلام مبنى بر آوردن بنيامين به عنوان جواز ورود دوباره به مصر و تهيه آذوقه را يادآورى مى كنند، تا با توجه به قحطى و خشكسالى و نياز شديد خانواده به آذوقه، رضايت پدر را به دست آورند: « فَلَمّا رَجَعوا الى ابيهِم قالوا يابانا مُنِعَ مِنَّا الكَيلُ فَارسِل مَعَنا اخانا نَكتَل وانّا لَهُ لَحفِظون »[35] اشاره به اندك بودن آذوقه اى كه گرفته اند و آوردن يك بارِ اضافى گندم نيز در اين زمينه قابل ارزيابى است: «... و نَزدادُ كَيلَ بَعيرٍ ذلِكَ كَيلٌ يَسير».[36] از ظاهر آيه برمى آيد كه در هر بار، بيش از يك بارِ شتر به هر نفر آذوقه نمى داده اند.

علاقه فراوان يعقوب به بنيامين و نگرانى او نسبت به جان وى، به ويژه با توجه به سابقه برخورد برادران بايوسف و نيز احتمال وجود خطر براى او از جانب عزيز مصر نيز مانع از آن مى شد كه پدر با رفتن وى موافقت كند.[37] برادران در تلاش براى رفع اين نگرانيها از يك سو به بازگرداندن بهاى آذوقه اشاره مى كردند كه مى تواند نشانه لطف، مهربانى و خيرخواهى عزيز مصر نسبت به آنان باشد[38] و از سوى ديگر بر حفظ و حراست از بنيامين به ويژه با استفاده از تعبير محبت آميز «برادر»، تأكيد مى كردند[39] : «قالوا يابانا ما نَبغى هذِهِ بِضعَتُنا رُدَّت الَينا ونَميرُ اهلَنا و نَحفَظُ اخانا».[40]

حضرت يعقوب عليه السلام در برابر اين درخواست به قول پسرانش مبنى بر حفاظت از جان يوسف و اعتماد وى به آنان اشاره و با يادآورى سرنوشت يوسف، بى اعتمادى خويش را به آنها ابراز مى كند، آنگاه با وصف كردن خداوند به عنوان مهربان ترين و بهترين نگهدارنده، اين معنا را گوشزد مى كند كه اگر قرار باشد روى مهربانى و نگهدارى كسى نسبت به بنيامين، تكيه كند، او كسى جز خداوند نيست: «قالَ هَل ءامَنُكُم عَلَيهِ الّا كَما امِنتُكُم عَلى اخيهِ مِن قَبلُ فَاللَّهُ خَيرٌ حفِظًا وهُوَ ارحَمُ الرّاحِمين».[41] يعقوب عليه السلام با اين سخن، نه همه گفته هاى پسرانش بلكه ابراز محبت دروغين و نيز توان آنان نسبت به حفظ جان بنيامين را رد مى كند.[42]

بازگشت بهاى آذوقه در ميان بارها از يك سو و نياز شديد خانواده به غذا از سوى ديگر، يعقوب عليه السلام را برآن مى دارد كه با رفتن بنيامين موافقت كند، با اين شرط كه برادران سوگند ياد كنند و پيمان اكيدى ببندند كه او را حفظ كرده، دوباره نزد پدر بياورند، مگر اينكه در شرايطى چون مرگ يا گرفتارى همگانى توان اين كار را نداشته باشند[43] : «قالَ لَن ارسِلَهُ مَعَكُم حَتّى تُؤتونِ مَوثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأتُنَّنى بِهِ الّا ان يُحاطَ بِكُم فَلَمّا ءاتَوهُ مَوثِقَهُم قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقولُ وكيل»[44] . پس از پيمان برادران، يعقوب، خدا را بر آن شاهد و ناظر گرفته و با رفتن بنيامين موافقت مى كند. بر اساس پاره اى از گزارشها، بنيامين در طول مسير، از احترام و خدمت شايان توجه برادران برخوردار مى شود.[45]

هنگامى كه آنان نزد يوسف عليه السلام راه مى يابند، وى بنيامين را در آغوش گرفته، ضمن معرفى خويش، از او به سبب بدرفتارى گذشته برادران دلجويى مى كند: « ولَمّا دَخَلوا عَلى يوسُفَ ءاوى الَيهِ اخاهُ قالَ انّى انَا اخوكَ فَلا تَبتَس بِما كانوا يَعمَلون ».[46] قرآن درباره جزئيات اين ديدار و گفت و گوى يوسف با برادران و بنيامين و اينكه آيا يوسف در همان آغاز خود را به بنيامين معرفى كرد يا در فرصت مناسب ديگرى، چيزى گزارش نكرده است؛ اما مفسران در اين باره مطالب مختلفى گفته اند؛ كناره گيرى بنيامين از برادران در حضور يوسف[47] ، معرفى وى ازسوى برادران به عنوان برادرى كه وعده همراه آوردنش را داده بودند و تكريم آنان از سوى يوسف و وعده پاداش به سبب اين كار[48] ، پرسش يوسف از بنيامين درباره علت كناره گيرى از برادرانش و اشاره بنيامين به داستان يوسف در پاسخ به آن و تصميم وى پس از آن حادثه بر مشاركت نكردن با برادران در هيچ كارى از اين قبيل است؛ همچنين پرسش يوسف از نام بنيامين و زن و فرزندان او،[49] دستور يوسف مبنى بر نشستن هر دو برادرِ تنى بر سر يك سفره غذا، تنها ماندن بنيامين و پرسش يوسف در اين باره و در نتيجه نشاندن وى بر سر سفره خويش و مطالب ديگرى از اين دست، جزئياتى است كه به عنوان زمينه سازى يوسف براى معرفى خويش به بنيامين گفته شده است.[50] اين گزارشها، افزون بر اختلاف فراوانى كه در منابع گوناگون با يكديگر دارند[51] ، فاقد شواهد و مستندات معتبر تاريخى اند. آنچه از گزارش قرآن برمى آيد اين است كه در آغوش گرفتن بنيامين و معرفى خود به وى دور از چشم برادران بوده است يا دست كم آنان سخنان آن دو را نشنيده اند، زيرا كه برادران تا زمان سفر و ديدار سوم يوسف را نمى شناختند. [52]

نقشه يوسف براى نگهدارى بنيامين در مصر:

يوسف بر اساس قوانين پادشاهى مصر و بدون رضايت برادران نمى توانست، بنيامين را نزد خود نگهدارد، ازاين رو با هدايت و الهام خداوند نقشه اى كشيد كه آنان ناگزير و بر اساس قانون پذيرفته شده خويش، بنيامين را به وى تحويل دهند: «... كَذلِكَ كِدنا لِيوسُفَ ما كانَ لِيَأخُذَ اخاهُ فى دينِ المَلِكِ الّا ان يَشَاءَ اللَّه ...». [53] آگاهى بنيامين از اين نقشه هرچند مورد اختلاف مفسران است [54] ؛ اما آگاهى وى از نسبت برادرى خود با يوسف و گزارش نشدن هيچ واكنش دفاعى از او هنگام پيدا شدن پيمانه در ميان بارها و اتهام دزدى به وى مى تواند مؤيد آگاه بودنش از نقشه باشد.[55]

هنگامى كه بارها بسته مى شود، يوسف، پيمانه پادشاه را ميان بارهاى بنيامين پنهان مى كند، آنگاه آنان متهم به دزدى مى شوند: «فَلَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم جَعَلَ السّقايَةَ فى رَحلِ اخيهِ ثُمَّ اذَّنَ مُؤَذّنٌ ايَّتُهَا العيرُ انَّكُم لَسارِقون ...». [56]

برادران در مقام دفاع، سوگند ياد مى كنند كه براى فسادانگيزى در مصر نيامده اند و سابقه دزدى ندارند: «قالوا و اقبَلوا عَلَيهِم ماذا تَفقِدون قالوا نَفقِدُ صواعَ المَلِكِ ... قالوا تاللَّهِ لَقَد عَلِمتُم ما جِئنا لِنُفسِدَ فِى الارضِ و ما كُنّا سارِقين» [57] ، آنگاه در پاسخ اينكه اگر دروغگو باشند و دزدى كار آنان باشد، سارق چگونه مجازات شود، از كيفر بردگى و به خدمت گرفته شدن دزد بر اساس قوانين خويش خبر مى دهند: « قالوا فَما جَزؤُهُ ان كُنتُم كذِبين قالوا جَزؤُهُ مَن وُجِدَ فى رَحلِهِ فَهُوَ جَزؤُهُ كَذلِكَ نَجزِى الظلِمين ».[58] بعد از اين اعتراف، بار شتران را يكى يكى جست و جو مى كنند و براى اينكه شك و ترديد برادران برانگيخته نشود،[59] ابتدا بارهاى آنان و در آخر محموله بنيامين بازرسى و پيمانه در ميان آن پيدا مى شود: « فَبَدَا بِاوعِيَتِهِم قَبلَ وِعاءِ اخيهِ ثُمَّ استَخرَجَها مِن وِعاءِ اخيهِ ... ». [60]

گروهى از مفسران با استناد به ظاهر آيه، قرار دادن پيمانه در ميان بارها و بازرسى آن را به خود يوسف [61] و برخى ديگر به مأموران وى نسبت مى دهند[62] ؛ اما با توجه به اينكه در صورت قوى تر بودن آمر از مباشر، فعل به آمر نسبت داده مى شود، ديدگاه دوم مى تواند با ظاهر آيه سازگار باشد. برخى مفسران معتقدند براى اينكه برادران پى به نقشه يوسف نبرند، در آغاز و با اين سخن كه بنيامين به دليل كوچك بودن، نمى تواند دزدى كرده باشد، از جست و جوى محموله وى خوددارى مى شود؛ اما برادران براى اثبات بى گناهى خويش بر انجام بازرسى اصرار مى ورزند.[63] با پيدا شدن پيمانه، برادران، بنيامين را همانند برادرش يوسف، دزد مى خوانند: « قالوا ان يَسرِق فَقَد سَرَقَ اخٌ لَهُ مِن قَبلُ فَاسَرَّها يوسُفُ فى نَفسِهِ و لَم يُبدِها لَهُم ... ».[64] يوسف با شنيدن اين اتهام ناراحت شده؛ اما چيزى را بروز نمى دهد. آنها در واقع با اين سخن، افزون بر ابراز دوباره كينه و حسد خويش، از دزدى بنيامين، بيزارى جسته، خود را از وى و برادرش جدا مى كنند.[65] بر اساس پاره اى از گزارشهاى تفسيرى، برادران با سرزنش بنيامين، او و برادرش را مايه دردسر هميشگى خود مى خوانند. بنيامين نيز در مقام دفاع و با اشاره به داستان يوسف عليه السلام، آنان را مايه مصيبت خود و برادرش ناميده، در رد اتهام دزدى، قرار دادن پيمانه دربار خويش را به همان كسى نسبت مى دهد كه بهاى آذوقه را در ميان بار برادران نهاده بود.[66]

تلاش برادران براى رهايى بنيامين:

با تعيين مجازات بردگى براى بنيامين، برادران مى كوشند با يادآورى پدر پير او و نيكوكار خواندن عزيز مصر (يوسف)، عواطف وى را تحريك و با پيشنهاد نگهدارى يكى از آنها به جاى بنيامين، او را آزاد كنند: « قالوا يايُّهَا العَزيزُ انَّ لَهُ ابًا شَيخًا كَبيرًا فَخُذ احَدَنا مَكانَهُ انّا نَركَ مِنَ المُحسِنين »[67] ؛ اما يوسف با ظالمانه خواندن اين پيشنهاد، آن را نمى پذيرد: « قالَ مَعاذَ اللَّهِ ان نَأخُذَ الّا مَن وجَدنا مَتعَنا عِندَهُ انّا اذًا لَظلِمون ».[68]

برادران پس از نااميد شدن از يوسف عليه السلام، به كنارى رفته، دور از ديگران به چاره جويى مى پردازند. برادر بزرگ تر با يادآورى سوگند و پيمان اكيدشان و نيز كوتاهى گذشته درباره يوسف، از عدم بازگشت خويش به كنعان و ماندگار شدن در مصر جز با اجازه و رضايت پدر خبر مى دهد: « فَلَمَّا استَيَسوا مِنهُ خَلَصوا نَجيًّا قالَ كَبيرُهُم الَم تَعلَموا انَّ اباكُم قَد اخَذَ عَلَيكُم مَوثِقًا مِنَ اللَّهِ ومِن قَبلُ ما فَرَّطتُم فى يوسُفَ فَلَن ابرَحَ الارضَ حَتّى يَأذَنَ لى ابى ... » [69] ، آنگاه از آنان مى خواهد به كنعان بازگشته، ضمن آگاه كردن پدر از دزدى بنيامين، در پاسخ اين پرسش وى كه مصريان از كجا مجازات بردگى سارق را دانستند، بگويند كه ما بدون آگاهى از سرقت بنيامين، فقط به كيفر سرقت بر اساس قوانين جزايى خويش گواهى داديم و اگر سخنان ما را باور نمى كنى، از مردمان مصر (كه شمارى از آنان در آن نواحى ساكن بودند) و كاروانيان همراه بپرس تا درستى گفتار ما روشن گردد: « ارجِعوا الى ابيكُم فَقولوا يابانا انَّ ابنَكَ سَرَقَ و ما شَهِدنا الّا بِما عَلِمنا وما كُنّا لِلغَيبِ حفِظين و سَلِ القَريَةَ الَّتى كُنّا فيها والعيرَ الَّتى اقبَلنا فيها و انّا لَصدِقون ». [70]

برادران در بازگشت، سخنان ياد شده را بازگو مى كنند و يعقوب عليه السلام تأثير وسوسه هاى نفسانى آنان را در اين حادثه بازگو مى كند: « قالَ بَل سَوَّلَت لَكُم انفُسُكُم امرًا ... ». [71] برخى اين سخن يعقوب عليه السلام را تكذيب گفتار پسرانش مى دانند[72] و برخى ديگر با توجه به قراين موجود مانند امكان بررسى صحت و سقم خبر، تكذيب آنان را بعيد مى شمارند، با اين توضيح كه اين حادثه نيز به نوعى ادامه داستان يوسف بود و آنها چندان هم از آن ناخشنود نبودند.[73] يعقوب در برابر اين پيش آمد نيز مانند گم شدن يوسف، بدون هيچ شكوه و ناسپاسى، بردبارى كرده، درد دل خويش را به خداوند واگويه مى كند، با اين اميد كه هر سه فرزند او را به وى بازگرداند: «... فَصَبرٌ جَميلٌ عَسَى اللَّهُ ان يَأتِيَنى بِهِم جَميعًا انَّهُ هُوَ العَليمُ الحَكيم »[74] ؛ گويا يعقوب عليه السلام با توجه به مجموع برخوردهاى عزيز مصر، به ويژه رفتار وى با بنيامين و حوادث پيش آمده، حدس مى زند كه وى نبايد كسى جز يوسف باشد[75] ، بر اين اساس از پسرانش مى خواهد با اميد به رحمت خدا به جست و جوى يوسف و برادرش بروند: « يبَنىَّ اذهَبوا فَتَحَسَّسوا مِن يوسُفَ و اخيهِ و لاتايَسوا مِن رَوحِ اللَّه ... ». [76] الهام خداوند و نيز در خواب ديدن عزرائيل و خبر وى مبنى بر قبض نكردن روح يوسف را نيز در اين زمينه دخيل دانسته اند.[77]

برادران روانه مصر مى شوند و در ديدار با يوسف، به سبب شرمسارى از دزدى بنيامين و نياز به آذوقه، با خضوع و خاكسارى، از سختيها و گرفتار شدن خود و خانواده و متاع اندكشان براى خريد آذوقه خبر مى دهند و با يادآورى پاداش خداوند به بخشايشگران، خواستار دريافت آذوقه و آزادى بنيامين مى شوند: « فَلَمّا دَخَلوا عَلَيهِ قالوا يايُّهَا العَزيزُ مَسَّنا واهلَنَا الضُّرُّ وجِئنا بِبِضعَةٍ مُزجةٍ فَاوفِ لَنَا الكَيلَ وتَصَدَّق عَلَينا انَّ اللَّهَ يَجزِى المُتَصَدّقين ».[78] شمارى از مفسران مراد از تصدق را درخواست آزادى بنيامين [79] و گروهى ديگر اشاره به پرداخت غلّه بيشتر در مقابل متاع اندك آنان دانسته اند.[80] يوسف در برخوردى جوانمردانه، با يادآورى رفتار گذشته برادران با وى و بنيامين و مربوط خواندن آن به زمان نادانى آنها، زمينه معرفى خويش را فراهم مى كند، آنگاه در پاسخ برادرانش كه آيا وى يوسف است، آن را تأييد كرده، با معرفى بنيامين به عنوان برادر خويش از منت خدا بر آن دو و پاداش پرهيزگارى و بردباريشان در جريان حوادث پيش آمده خبر مى دهد: « قالَ هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِيوسُفَ واخيهِ اذ انتُم جهِلون قالوا اءِنَّكَ لَانتَ يوسُفُ قالَ انا يوسُفُ و هذا اخى قَد مَنَّ اللَّهُ عَلَينا انَّهُ مَن يَتَّقِ و يَصبِر فَانَّ اللَّهَ لا يُضيعُ اجرَ المُحسِنين ».[81]

منبع: دائرة المعارف قرآن كريم، ج 6، ص125

 

[1] لغت نامه، ج 3، ص 4381؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 453

[2] دائرةالمعارف بستانى، ج 5، ص 631؛ لغت نامه، ج 3، ص 4381؛:

[3] قاموس الكتاب المقدس، ص 192

[4] دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 453؛

[5] دائرةالمعارف بستانى، ج 5، ص 631؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 453

[6] مجمع البيان، ج 5، ص 378؛ روض الجنان، ج 11، ص 115؛ نورالثقلين، ج 2، ص 442

[7] نورالثقلين، ج 2، ص 439؛ بحارالانوار، ج 12، ص 306

[8]. لغت نامه، ج 3، ص 4381؛ بحارالانوار، ج 12، ص 287، 306

[9] كتاب مقدس، تكوين: 35، 16- 19، 24؛ قاموس كتاب مقدس، ص 190.:

[10] كتاب مقدس، تكوين 42: 38؛ قاموس كتاب مقدس، ص 190؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 453

[11] كتاب مقدس، تكوين، 42- 46؛ قاموس كتاب مقدس، ص 190

[12] كتاب مقدس، اول تواريخ، 7: 6

[13] همان، تكوين، 46: 21

[14] معجم البلدان، ج 4، ص 63

[15] دايرةالمعارف بستانى، ج 5، ص 632

[16] دايرةالمعارف بستانى، ج 5، ص 632؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 453؛:

[17]یوسف آیه 8، 59، 63، 65، 69- 70، 76، 89- 90

[18]یوسف آیه 60- 61، 63- 64، 66، 77- 78

[19]یوسف آیه81

[20]یوسف آیه8

[21]یوسف آیه8

[22]یوسف: آیه 69 و 89

[23]یوسف: آیه 90

[24] جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 10؛ مجمع البيان، ج 5، ص 374 كتاب مقدس، تكوين، 42: 1- 3

[25] كتاب مقدس، تكوين 42: 4؛ جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 10

[26]یوسف: آیه58

[27] كتاب مقدس، تكوين، 42: 8- 24

[28] جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 10؛ كشف الاسرار، ج 5، ص 99؛ مجمع البيان، ج 5، ص 374

[29]یوسف: آیه59

[30] الميزان، ج 11، ص 209

[31]یوسف: آیه62

[32]یوسف: آیه59

[33]یوسف: آیه60

[34]یوسف: آیه61

[35]یوسف: آیه63

[36]یوسف: آیه65

[37] جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 14؛ مجمع البيان، ج 5، ص 378؛ قس: كتاب مقدس، پيدايش 42: 38- 29

[38] جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 14- 15؛ روض الجنان، ج 11، ص 112

[39] الميزان، ج 11، ص 213

[40] یوسف: آیه 65

[41] یوسف: آیه64

[42] همان، ص 214

[43] جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 16؛ كشف الاسرار، ج 5، ص 103- 102؛ مجمع البيان، ج 5، ص 379

[44] یوسف: آیه66

[45] كشف الاسرار، ج 5، ص 109

[46]یوسف: آیه69

[47] تفسير قمى، ج 1، ص 377؛ البرهان، ج 4، ص 202

[48] روض الجنان، ج 11، ص 114

[49] تفسير قمى، ج 1، ص 377؛ كشف الاسرار، ج 5، ص 109؛ مجمع البيان، ج 5، ص 384

[50] جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 20؛ كشف الاسرار، ج 5، ص 110- 111؛ البرهان، ج 4، ص 202

[51] تفسير قمى، ج 1، ص 377؛ جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 20؛ مجمع البيان، ج 5، ص 384

[52]یوسف: آیه90

[53] یوسف: آیه76

[54] تفسير قمى، ج 1، ص 377؛ روض الجنان، ج 11، ص 116؛ الميزان، ج 11، ص 222

[55] الميزان، ج 11، ص 222

[56] یوسف: آیه70

[57] یوسف: آیه71-73

[58] یوسف: آیه74 و 75

[59] كشف الاسرار، ج 5، ص 113؛ مجمع البيان، ج 5، ص 386؛ الميزان، ج 11، ص 225

[60] یوسف: آیه76

[61] جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 30؛ مجمع البيان، ج 5، ص 386

[62] التبيان، ج 6، ص 174؛ كشف الاسرار، ج 5، ص 113؛ روض الجنان، ج 11، ص 123

[63] جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 30؛ روض الجنان، ج 11، ص 123

[64]یوسف: آیه77

[65] التفسير الكبير، ج 18، ص 183؛ الميزان، ج 11، ص 226

[66]. جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 41؛ مجمع البيان، ج 5، ص 386

[67]یوسف: آیه78

[68]یوسف: آیه79

[69]یوسف: آیه80

[70]یوسف: آیه81 و82

[71]یوسف: آیه83

[72] مجمع البيان، ج 5، ص 394

[73] الميزان، ج 11، ص 231

[74]یوسف: آیه83

[75] كشف الاسرار، ج 5، ص 124؛ التفسير الكبير، ج 18، ص 198

[76]یوسف: آیه87

[77] مجمع البيان، ج 5، ص 395؛ روض الجنان، ج 11، ص 139؛ التفسير الكبير، ج 18، ص 198

[78]یوسف: آیه88

[79] جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 72؛ مجمع البيان، ج 5، ص 399؛ الميزان، ج 11، ص 235

[80] جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 71؛ كشف الاسرار، ج 5، ص 125؛ مجمع البيان، ج 5، ص 399

[81]یوسف: آیه89 و 90