موسى عليه السلام
نام مباركش 136 بار در كلام اللّه مجيد به كار رفته است. موسى لفظ عبرى است بمعنى از آب گرفته شده. ظاهرا از آنجهت است كه مأموران فرعون او را در بچگى از آب گرفتند.
حالات موسى عليه السّلام در قرآن مجيد بيشتر از حالات ديگر پيغمبران ذكر شده و ظاهرا وجه آن اصطكاك بيشتر مسلمين با يهود و عناد و لجاجت يهود در مقابل قرآن بوده و يا علل ديگرى هم داشته است.
ولادت موسى (ع):
ولادت موسى در روزگارى بود كه فرعون پسران تازه مولود بنى اسرائيل را سر مى بريد و دخترانشان را زنده نگه ميداشت. مشهور است كه كاهنان بفرعون گفته بودند: فرزندى در بنى اسرائيل متولّد ميشود كه سلطنت تو را تهديد خواهد كرد. فرعون براى جلوگيرى از تولّد چنين پسرى بآن جنايت وحشتناك دست زده بود. ميشود گفت: علت آن كشتار دلخراش و بى رحمانه آن بود كه فرعون نميخواست بنى اسرائيل در اثر كثرت مردان تقويت شده و خطرى براى مصريان و فرعون باشند چون در صورت كشتار پسران، زنان هر قدر زياد ميشدند باز همه بصورت بردگان در مصر بودند و كارى نميتوانستند كرد.
آيه وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ (قصص/6) نشان ميدهد كه خوف از كثرت و قوّت بنى اسرائيل بوده است نه از ولادت يك پسر.
و در قرآن مجيد آمده: چون موسى به فرعون و ساحران غالب گرديد، مصريان بفرعون گفتند: آيا از موسى و قومش دست ميكشى كه در زمين فساد كنند و تو و خدايانت را ترك كنند!؟ فرعون در جواب گفت:سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ (اعراف/127) اگر كشتن بچه ها براى جلوگيرى از ولادت موسى بود ديگر تهديد فرعون جاى نداشت كه موسى بدنيا آمده بود، ظاهرا نظر فرعون آن بوده كه باز پسرانشان را ميكشم و نميگذارم تقويت شده و خطرى ايجاد كنند.
و اگر شبهه را قوى گرفتيم بايد بگوئيم: جريان ولادت موسى عليه السّلام توسط انبياء در بنى اسرائيل شهرت يافته و از آنها بسمع فرعون رسيده بود نه بوسيله ساحران كه راهى بغيب ندارند.
و اگر وجه دوّم صحيح باشد خدا خواسته با تربيت موسى در آغوش فرعون بفهماند كه فرعونها از تغيير تقدير خداوندى عاجزاند بلكه پسرى را كه براى او همه را ميكشت بايد خودش در آغوش خودش تربيت كند. به هر حال چون موسى متولد شد مادرش با الهام خداوندى او را شير داد و در صندوقى گذاشته در آب رها كرد و با الهام خدائى ميدانست كه بوى باز خواهد گشت، غلامان فرعون صندوق را از آب گرفتند و چون باز كردند تازه مولودى در آن يافتند نظر فرعون آن بود روى قانون كلّى اين بچه نيز مشمول قتل شود كه وضع نشان ميدهد از بنى اسرائيل است، ولى زن فرعون شيفته تازه مولود شد «وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي» زن در اثر علاقه شديد از كشتن وى مانع شد و گفت: «قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» بالاخره فرعون تسليم شد كه او را نكشد و براى خود نگه دارد، مسأله اوّل و فورى آن بود كه زن شيردهى باشد و او را شير دهد، تقدير خدا كار خود را كرد هر زنيكه آوردند موسى پستانش را نگرفت، «وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ» حاضرين در اين كار فرو ماندند.
خواهر موسى كه وارد آن مجمع شده و به توصيه مادرش ناظر جريان بود گفت: مادرى مى شناسم كه او را كفالت كند و شير بدهد، بگفته او موسى را پيش مادرش آوردند آنگاه بفرعون بشارت دادند كه مسأله حل شد و پستان فلان زن را گرفت، (پس حقوقى و ماهيانه اى براى اين زن مقرر كنيد كه پسر پادشاه را شير ميدهد) فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (قصص/7-3)
قصّه روى اراده خدا جريان داشت، دشمن فرعون و مايه اندوه فرعون در خانه فرعون تربيت ميشد «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» موسى چون برشد و جوانى رسيد خداوند بوى حكمت و درك و علم عنايت فرمود (تربيت شده اشراف ضدّ اشرافيت را در سر پروراند و آنخانه و حكومت آنرا محكوم كرد) روزى وقت ظهر كه مردم نوعا در خانه ها مشغول استراحت بودند از قصر بيرون آمد و در شهر گردش ميكرد، اتفاقا دو نفر مصرى و اسرائيلى مشغول مقاتله و نزاع بودند (گوئى قبطى را نظر آن بود كه سبطى را بكشد او نيز ميخواست از خود دفاع كند و لو بمرگ مصرى تمام شود) لذا فرموده «فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ» بهر حال اسرائيلى موسى را بيارى طلبيد موسى با يكمشت كار مصرى را تمام كرد ولى از اينكه اين مداخله بمرگ مصرى انجاميد ناراحت شد و گفت: اين منازعه كه ميكردند كار شيطان است، خدايا من خويش را بزحمت انداختم، مصريان از اين كار اغماض نخواهند كرد مرا فرجى پيش آور.
ديگر به كاخ فرعون بر نگشت فرداى آنروز گوش بزنگ بود كه قتل قبطى چه عكس العملى ببار خواهد آورد، از قضا ديد، اسرائيلى ديروز با شخص ديگرى گلاويز شده باز موسى را بيارى طلبيد، موسى گفت تو در ضلالت آشكارى كه با اين وضع و تسلط مصريان هر روز نغمه اى ساز ميكنى اين بگفت و باز خواست از او دفاع كند، سبطى بخيال آنكه اين دفعه موسى قصد وى را دارد و ميخواهد كارش را تمام كند فرياد كشيد: «يا مُوسى أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ ...» در همين وقت بود كه مردى رسيد و گفت: موسى اشراف دربار فرعون رأى گيرى ميكنند كه تو را بكشند هر چه زودتر خودت را نجات ده، موسى چاره اى جز فرار نداشت لذا پا بفرار گذاشت و از مصر خارج شد. فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص/14-21)
موسى و شعيب:
موساى جوان از مصر خارج شده راه «مدين» را در پيش گرفت و گفت: «عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ» چون بچاه مدين رسيد ديد گروهى بگوسفندان خويش آب ميدهند ولى دو نفر زن چند رأس گوسفند را از آب خوردن باز ميدارند، گفت چرا چنين ميكنيد دختران گفتند: ما پس از برگشتن چوپانها بگوسفندان آب ميدهيم، پدر ما پير مرد است نميتواند خودش گوسفندان را آب دهد، موسى بآن گوسفندان آب داد و در سايه اى استراحت كرد، پس از رفتن دختران يكى از آندو باز گشت و بموسى گفت: پدرم تو را ميخواهد تا مزد اين كار را كه كردى بدهد.
موسى پيش شعيب عليه السّلام آمد و ماجراى خويش را باز گفت، شعيب پس از شنيدن سر گذشت او گفت:
«لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» يكى از دختران گفت: پدر جان اين جوان را اجير كن كه هم نيرومند است و هم درستكار.
شعيب گفت: ميخواهم يكى از دخترانم را بعقد نكاح تو در آورم كه هشت سال بمن اجير باشى و اگر ده سال كاركردى باختيار تو است و من نميخواهم تو را بزحمت اندازم و كار زياد رجوع كنم خواهى ديد كه از نيكوكارانم «سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ» موسى گفت: اين كار ميان من و تو باشد هر كدام از هشت سال يا ده سال را كار كردم بمن تحميل نخواهى كرد وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ قصص:( 22- 28)
موساى رسول:
موسى چون مدت خدمتش را در نزد شعيب تمام كرد خواست بوطنش مصر باز گردد با خانواده اش از مدين براه افتاد چون بصحراى سينا رسيد ظاهرا راه را گم كرد و از سرما تا حدّى ناراحت بودند، موسى از دور آتشى ديد فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً بخانواده اش گفت: اينجا باشيد من آتشى بنظرم آمد شايد در كنار آن جمعى باشند راه را از آنها بپرسم و يا مقدارى آتش بياورم تا گرم شويد، موسى بسوى آتش براه افتاد چون بنزديك آتش رسيد ناگاه از ناحيه راست وادى از جانب درختى كه در آنجا بود ندائى بلند شد: أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ ... اى موسى منم خدا، پرورش دهنده همه مخلوقات اى موسى عصايت را بيانداز.
(سر تا پاى موسى را لرزشى فرا گرفت و با آرامشى از جانب خدا خويشتن را باز يافت و آرام گرديد) سپس در پيروى از همان ندا عصا را بزمين انداخت ديد عصا بصورت مار در آمد و همچون مار حركت ميكند، موسى از ديدن آن پا بفرار گذاشت و به پشت سرش نگاه نكرد. بار ديگر ندا بلند شد يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ موسى بر گرد و نترس تو ايمنى، چون باز گشت ندا چنين ادامه يافت: دستت را بگريبانت فرو بر چون بيرون آورى خواهى ديد سفيد و نورانى شده بى آنكه صدمه اى به بيند ... عصا و يد بيضاء دو معجزه اند با اين دو معجزه پيش فرعون و قومش برو و هدايتشان كن كه گروهى فاسق اند. گفت خدايا من يك نفر از آنها را كشته ام ميترسم مرا بكشند، برادرم هارون از من فصيحتر است او را با من بفرست كه تصديقم كند ميترسم تكذيبم نمايند، خطاب رسيد سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا ...(قصص/29-35)
موسى و فرعون:
موسى با برادرش هارون پيش فرعون آمده و رسالت خويش را بيان داشتند و گفتند: ما دو فرستاده پروردگار تو هستيم بنى اسرائيل را بما واگذار و عذابشان نكن بر تو معجزه اى از خدايت آورده ايم سلام بر آنكه تابع راه هدايت است، خداوند فرموده هر كه ما را تكذيب كند و از حق روى گرداند عذاب خدا در كمين اوست.
فرعون گفت: «فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى ؟» موسى پروردگار شما دو برادر كيست؟ گفت: رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى پروردگار ما آنست كه هر چيز را آفريده و براههاى ادامه زندگى هدايت فرموده است.
فرعون گفت: «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى » حال مردمان گذشته (كه بخدا ايمان نياوردند) چيست؟
موسى گفت: فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى ماجراى آنها در كتابى موجود است خدايم نه يكى را جاى ديگرى ميگيرد و نه فراموش ميكند همان خدائيكه زمين را براى زندگى آماده كرد و در آن راهها قرار داد و از آسمان آب بارانيد و اصناف مختلف نباتات را بوسيله آن بوجود آورد، بخوريد و چهارپايانتان را بچرانيد و در آنها خردمندان را دلائلى است بر وجود و تربيت پروردگار، شما را از اين زمين آفريده ايم و در آن باز ميگردانيم و بار ديگر از آن بيرون مياوريم مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى .
فرعون كه نخوت سلطنت وجودش را فرا گرفته بود در مقابل موسى و هارون تسليم نشد نبوّت آنها را تكذيب كرد و از پذيرش امتناع نمود و با كمال غرور گفت: أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى موسى آمده اى تا با جادوى خودت ما را از ديارمان بيرون كنى؟!! ما هم سحرى در مقابل سحر تو مياوريم روزى را معيّن كن كه بدون عذر در آنروز گرد آئيم و با جادوگران ما مبارزه كن تا جواب جادوى تو را بدهند. موسى فرمود: روز عيد و آنگاه كه مردم در وقت چاشت جمع گردند روز ملاقات ما باشد. (طه/47-59)
موسى و ساحران:
فرعون مأمورانى باطراف فرستاد تا عدّه زيادى ساحر از هر طرف جمع كرده بپايتخت آوردند فرعون قول داد كه در صورت غلبه بموسى از مقرّبين درگاهش خواهند بود.
موسى بساحران فرمود وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى واى بر شما بخدا نسبت دروغ ندهيد و با اين آمادگى خود مرا مانند خودتان جادوگر قلمداد نكنيد من مأمورى از جانب آفريدگارم، خدا شما را با عذابى در اين صورت خواهد كوبيد هر كه بخدا دروغ بندد زيانكار است ...
عده اى گفتند: اين دو برادر دو جادوگراند، ميخواهند شما را بوسيله جادو از ديارتان برانند و طريقه شريفتان را از بين ببرند و شما را بخود برده كنند، حيله خود را يكجا كنيد و در برابرشان صف آرائى نمائيد هر كه امروز پيروز گرديد نجات يافته است.
ساحران گفتند: موسى تو اوّل سحر خودت را بكار مى بندى يا ما اوّل بكار بنديم؟ موسى گفت: نه شما اوّل بياندازيد، جادوگران سحر خويش را بكار بردند، مردم از سحر آنها چنان خيال كردند كه ريسمانها و عصاهائيكه بزمين انداخته اند بمارها مبدّل شده و حركت ميكنند و حتى خود موسى
نيز چنان خيال كرد فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى .
موسى با ديدن آنمنظره ترسيد (از اينكه مردم گمان كنند اينها واقعيّات است) خطاب رسيد: نترس تو پيروزى، عصايت را بيانداز آنچه بباطل كرده اند خواهد بلعيد كار اينان كار ساحر است و رستگارى از ساحر بدور.
عصا در دم اژدها شد و همه آن ابزار را بكام خويش فرو برد جادوگران از ديدن آن دانستند كه موسى ساحر نيست و مبعوث از طرف خدا و كارش معجزه است لذا بموسى ايمان آوردند.
فرعون در كارش فرو ماند و بتهديد و ارعاب دست زد و بساحران فرياد كشيد: آيا بى آنكه من اجازه دهم بموسى ايمان آورديد او استاد شما است كه تعليمتان داده، بدانيد كه دست و پاهاتان را بعكس ميبرم و در درختان خرما بدارتان مياويزم و خواهيد دانست كه عذاب كدام يك ما سخت تر است شاخ و شانه كشيدن فرعون مؤمنان را ارعاب نكرد و در جواب فرعون گفتند: لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ ... (طه/60-72)
موسى علیه السلام پس از اين غلبه عملا داراى دار و دسته شد و جمعيّتى مخالف دولت فرعون در مصر بوجود آمد فرعون بر شدت خفقان افزود و پيروان موسى را مورد اذيّت و اهانت قرار داد فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ. إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ شعراء: 53- 56 فرعون مأمورانى براى جمع لشگريان در شهرها فرستاد و بمردم پيغام داد كه موسى و پيروان او گروه اند كى هستند و دولت را خشمگين كرده اند ولى دولت بر اوضاع مسلط و مراقب كارها است.
گروهى از درباريان بفرعون گفتند: اين فتنه را هر چه زودتر بخوابان و نگذار موسى و قومش از حكومت تو و تقديس خدايانت دست برداشته و در مملكت افساد كنند. فرعون در جواب گفت: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ همچنان پسرانشان را سر بريده و زنانشان را زنده نگاه خواهم داشت ما برتريم، حكومت و قهر در دست ما است. موسى در جواب اين تهديد گفت: قوم من از خدا يارى جوئيد و خويشتن دار باشيد زمين و مملكت مال خدا است بهر كس از بندگان كه خواهد ميدهد و عاقبت مال پرهيزكاران است. گفتند: اى موسى پيش از آنكه تو آئى در اذيّت بوديم و اكنون كه تو آمده اى باز در اذيت و ناراحت هستيم. موسى گفت: اميد است كه خدا دشمنتان را هلاك كند و شما را جانشين گرداند و به بيند چطور كار ميكنيد (اعراف/127-129).
در آن دوران بود كه معجزات موسى عليه السّلام از قبيل طوفان، ملخ و غيره به 9 واحد رسيد چنانكه در «تسع» گذشت.
هر وقت يكى از آن بلاها و معجزه ها ظاهر ميشد در مقام عجز از موسى ميخواستند كه از خدا بخواهد تا بلا را از بين ببرد و در آنصورت ايمان خواهند آورد ولى پس از كشف بلا بقول خود عمل نميكردند جريان بدين منوال بود كه موسى مأمور شد بنى اسرائيل را از مصر بيرون برد.
خروج:
از خدا دستور صريح رسيد كه بنى اسرائيل را شبانگاه از مصر خارج كند، بدستور موسى مردم آماده كوچ شدند و شبهنگام از مصر حركت كردند. فرعون از رفتن موسى و يارانش مطلع گرديد و در تعقيب آنها براه افتاد، بنى اسرائيل بكنار درياى سرخ نزديك شده بودند كه لشكريان فرعون از دور ديده شدند، بنى اسرائيل در مخمصه عجيبى قرار گرفتند از جلو امواج خروشان دريا و از عقب دشمن بى امان كه بسرعت نزديك ميشد فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ قالَ كَلَّا إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ
چون دو گروه همديگر را ديدند ياران موسى گفتند: ما حتما گرفتار خواهيم شد اين دريا و اين دشمن.
شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين حائل كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها. (اى بسا كه زبانهاى ملامت بسوى موسى عليه السّلام گشوده شد). موسى گفت: نه خدايم با من و يار من و من با طرح نقشه خدائى بيرون شده ام در همين هنگام عصا كار خودش را براى چندمين بار كرد.
فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ بمحض رسيدن عصا بدريا، آبهاى دريا بشكافت و متحجّر گرديد و راهى باز شد و در دو طرف آن راه آبها مانند كوه بزرگى جامد و بى حركت ماندند خالق كاينات صفت ميعان و جريان را از آب برداشت همچنانكه سوزاندن را از آتش در قصّه ابراهيم عليه السّلام، بنى اسرائيل بسرعت وارد آن راه شده و بطرف صحراى سينا رفتند در اين وقت فرعون با لشگريانش رسيدند و راه را باز ديده وارد شدند تا بنى اسرائيل را تعقيب نمايند پس از ورود آنها آبهاى دريا بهم آمد فرعونيان شروع بدست و پا زدن نمودند. (شعراء/61- 64). فرعون چون مرگ را معاينه ديد گفت: آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ ولى خداوند توبه او را قبول نكرده و در جوابش (كه فرعون نشنيد) فرمود: اكنون ايمان مياورى حال آنكه پيشتر عصيان كردى و از مفسدان بودى، امروز فقط جسد تو را بيرون انداخته و در دسترس مردمان قرار خواهيم داد تا بآيندگان عبرتى باشى و بدانند عاقبت دشمنان حق و عاقبت جبّاران چنين است. (يونس/90-92)
در صحراى سينا:
«وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ» (يونس: 93).
بنى اسرائيل چون بصحراى سينا وارد شدند زندگى نوينى آغاز كردند از اسارت فرعونيان رستند ولى روى جهالتى كه داشتند قدر آنهمه نعمت را ندانسته مرتبا خدا را عصيان كردند و موسى و هارون عليهما السلام را بزحمت انداختند، خداوند براى آنها منّ و سلوى نازل فرمود مدّتها از آندو ارتزاق كردند رجوع شود به «منّ» و «سلوى» با اين همه معجزات چون در آباديهاى سينا بگروهى بت پرست برخوردند گفتند: يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ : موسى براى ما نيز خدايانى بساز. (اعراف/138)
از لحاظ آب در مضيقه شدند بدستور خدا موسى عصا را بسنگ زد، دوازده چشمه از آن جارى گرديد بنا شد هر يك از دوازده گروه از چشمه اى آب گيرند. وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ بقره: 60. از جمله وقايع صحراى سينا داستان گاو كشى است كه بنى اسرائيل در مورد پيدا كردن قاتلى انجام دادند، آن ماجرى كارى بس مهمّ بود كه در «بقر» ذيل عنوان بقره بنى اسرائيل مشروحا گفته شده است.
سامرى:
موسى عليه السّلام در سينا مأموريّت يافت كه مدتى دور از قوم خود در محلّى بمناجات خدا پرداخته و از خداوند قانونى براى اداره بنى اسرائيل دريافته بياورد يعنى الواح تورات را.
در آيه اى ميخوانيم كه مدّت خدا چهل روز بوده و در آيه ديگر سى روز ولى ده روز بر آن افزوده شد. وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ بقره: 51. اين آيه در چهل بودن صريح است. ولى آيه وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً اعراف: 142 وعده ملاقات را سى روز ذكر ميكند كه ده روز ديگر بر آن افزوده شده.
بنظرم وعده از اوّل چهل شب بوده ولى ذكر سى شب و افزودن ده شب براى امتحان بوده است يعنى بنى اسرائيل اوّل بدانند كه موسى پس از 30 روز مراجعت خواهد كرد و چون بنا شد ده روز ديگر بماند آيا در اين ده روز استقامت خواهند ورزيد يا نه و چون سى روز گذشت و موسى نيامد سامرى فورا جريان گوساله را پيش آورد و با ياران خويش مردم را بعبادت آن خواند.
بهر حال چون برگشتن موسى عليه السّلام بطول انجاميد سامرى مقدارى زيور آلات از مردم و مقدارى از خويش جمع كرده و آنها را ذوب نموده بصورت گوساله اى در آورد و آن صداى گاو داشت (بنظر ميايد كه در جوف آن دستگاههائى گذاشته بود باد كه از عقب آن وارد ميشد در اصطكاك با آن دستگاه بصورت صداى گاو از دهانش خارج ميشد كه فرموده فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ طه: 88.) سامرى چون از ساختن گوساله فارغ شد با عده اى از همدستان خويش مردم را بعبادت گوساله خواندند و گفتند: «هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى » اين معبود شما و معبود موسى است، موسى معبود خويش را كه در اينجا است از ياد برد و در طلب آن بطور رفت.
هارون كه جانشين موسى بود با اين امر بمخالفت برخاست و گفت: مردم پروردگار شما خداى رحمن است نه اين گوساله از من پيروى كنيد و از عبادت آن دست برداريد گفتند: تا برگشتن موسى بآن عبادت خواهيم كرد.
خداوند در طور بموسى از ماجراى سامرى خبر داد، موسى بعجله و اندوهناك و خشمگين بميان بنى اسرائيل باز گشت و آنها را بباد ملامت گرفت و گفت: يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي؟!
مردم تقصير را بگردن سامرى انداخته و گفتند او اين كار را كرد. موسى آنگاه ببرادرش هارون پرخاش كرد: چرا گذاشتى اينكار كنند و سر هارون را گرفت و پيش خود كشيد. هارون گفت: پسر مادرم سر و ريش مرا مگير مردم مرا بيچاره كردند و خواستند بكشندم، ترسيدم بگوئى ميان بنى اسرائيل نفاق افكندى و فرمانم را مراعات نكردى.
موسى عليه السّلام آنگاه بسراغ سامرى آمد: اين چه وضعى است پيش آوردى؟! سامرى گفت: آنچه اين مردم ندانستند من دانستم مقدارى از دين تو را اخذ كرده سپس رها كردم و نفس من اين چنين وادارم كرد رجوع شود به «اثر». موسى گفت: برو حق ندارى با كسى افت و خيز و گفتگو و معاشرت كنى و بايد تنها زندگى نمائى و اين معبوديكه بآن عبادت كردى ريز ريز كرده و بدست باد در دريا پراكنده خواهم كرد، (طه/85-97) عبادت كنندگان گوساله توبه كردند، فتنه فرو نشست.
منبع: قاموس قرآن، ج 6، صص304-316