إبلیس
گروه‌ها: فرشته و دیو

إبليس

ابليس، شيطان بزرگ، از جنّيان و آفريده شده از آتش است كه عامل اخراج حضرت آدم و حوا (عليهما السلام) از بهشت گرديد. ابليس برگرفته از مادّه (ب ل س) است. ابلاس به معناى يأس است و ابليس را به جهت مأيوس شدن وى از رحمت الهى بدين نام خوانده اند.

برابر برخى روايات، نام اصلى ابليس، حارث (حرث) بوده است كه بر اثر عبادت طولانى، او را «عزازيل»، يعنى عزيز خدا خطاب مى كردند.

وى پس از عُجب، «ابليس» ناميده شد و پس از سر باز زدن از سجده و رانده شدن از درگاه الهى، «شيطان» نام گرفت.[1]

نام هاى ديگر او، ضريس، سرحوب، المتكوّن والمتكوّز،[2] و كنيه و القابش، ابومُرّه (ابوقره) ابوكردوس، ابولبينى (نام دختر وى)[3] نائل، ابوالحسبان، ابوخلاف، ابودجانه است.[4]

ماهيت ابليس :

قرآن كريم از ماهيّت ابليس جز اندكى مانند آفرينش وى از آتش و جن بودن او، سخن ديگرى نگفته و به تفصيل آفرينش او چون تفصيلى كه در آفرينش انسان بيان كرده، نپرداخته است.[5] با اين همه، دانش وران در اين كه ماهيّت و حقيقت ابليس از جنّ يا ملائكه است، بر يك نظر نيستند؛ مجموع آرا در قالب سه ديدگاه قابل تنظيم است:

1. از جنّ: حسن بصرى و قتاده در روايت ابن زيد، بلخى، رمانى [6] و بسيارى ديگر چون سيد مرتضى، ابوالفتوح رازى،[7] زمخشرى،[8] قمى،[9] سيد قطب [10] و مغنيه،[11] ابليس را از جن مى دانند. شيخ مفيد، شيعه را بر اين رأى دانسته [12] و فخر رازى آن را به معتزله نسبت داده است.[13] بسيارى از دارندگان اين رأى، به استناد پاره اى از روايات، او را پدر جن (ابوالجنّ) دانسته اند؛ در برابرِ حضرت آدم كه ابوالإنس است.[14] صاحبان اين رأى، افزون بر برخى روايات،[15] ادلّه ذيل را اقامه كرده اند:

الف. به تصريح قرآن، ابليس از جنّيان بوده است: «فَسَجَدُوا إِلآَّ إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبّهِ ى». (كهف/50)

ب. برابر آيات قرآن، انسان از خاك، و جن از آتش آفريده شده اند (حجر/26- 27) و طبق روايات، آفرينش فرشتگان از نور، ريح و روح بوده [16] و ابليس، جنس خود را از آتش معرّفى كرده است: «خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ و مِن طِينٍ». (ص/76) بر اين اساس، ابليس از جنّيان است كه از آتش آفريده شده اند.

ج. ابليس استكبار ورزيد و از انجام فرمان خداوند سر باز زد؛ بنابراين نمى تواند از فرشتگان باشد؛ زيرا آنان معصومند و از فرمان الهى هرگز سرپيچى و گناه نمى كنند: «لَّايَعْصُونَ اللَّهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ» (تحريم/6) بلكه از جنّ به شمار مى رود كه برخى فرمان بردار و برخى منحرفند: «وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقسِطُونَ». (جنّ/14) «وَ أَنَّا مِنَّا الصلِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذَ لِكَ كُنَّا طَرَآ ل قَ قِدَدًا». (جنّ/11)

د. ابليس كه از كافران بود و از امر الهى سرپيچيد، نمى تواند از فرشتگان باشد؛ زيرا خداوند، آنان را رسولان خويش معرّفى كرده است: «جَاعِلِ الْمَلائكَةِ رُسُلًا» (فاطر/1) و كفر و فسق در ساحت رسولان الهى راه ندارد.

ه. ابليس كه به تصريح قرآن، ذريّه ونسل دارد، از جن است [17] ؛ «أَفَتَتَّخِذُونَهُ و وَ ذُرّيَّتَهُ و أَوْلِيَآءَ مِن دُونِى» (كهف/50) زيرا جنّيان داراى جنسيّت، آميزش و در نتيجه، توالد و تناسلند؛ مردانى از آدميان، به مردانى از جن پناه مى برند؛ «وَ أَنَّهُ و كَانَ رِجَالٌ مّنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مّنَ الْجِنّ» (جنّ/6) و در وصف زنان بهشتى مى فرمايد: دست هيچ انس و جنّى پيش از ايشان به آن ها نرسيده است: «لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لَا جَآنٌّ» (الرحمن/56 و74) در حالى كه فرشتگان از جنسيّت و در نتيجه از توالد و تناسل مبرّا هستند؛ «وَ جَعَلُوا الْمَلل- كَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبدُ الرَّحْمنِ إِنثًا أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ». (زخرف/19)

بر اساس اين ديدگاه، شمول فرمان سجده يا استثناى ابليس از فرشتگان نشان نمى دهد كه وى جزو فرشتگان بوده است، زيرا اين استثنا يا استثناى منقطع است، يعنى استثنايى است كه مستثنا (ابليس) از جنس مستثنا منه (فرشتگان) نيست كه اين نوع استثنا در كلام عرب تداول و كاربرد فراوانى دارد، يا استثنايى متّصل است؛ يعنى ابليس گرچه از فرشتگان نيست ولى به ادلّه ذيل در رديف فرشتگان شمرده مى شده است:

يك. به علّت فزونى تعداد فرشتگان، لفظ ملائك از باب تغليب بر ابليس نيز اطلاق شده است.[18]

دو. بدان جهت كه ابليس با ملائك به عبادت اشتغال داشت، وقتى ملائك كه مقامشان از وى برتر بود، به سجده مأمور شدند، ابليس كه از جنس جن و همراه ايشان بود، به سجده كردن سزاوارتر است.[19]

برخى، ناميدن وى در كلام امام على (عليه السلام) به فرشته را معاشرت وى با فرشتگان معرّفى كرده و شاهد آن را اشاره حضرت به آتشين بودن اصل آفرينش او در همان خطبه دانسته اند.[20]

سه. به سبب آن كه ابليس از نظر فعل، فرشته، و از جهت نوع، از جن بوده، امر به فرشتگان، او را نيز در بر مى گرفته است.[21]

چهار. ضمير جمع در «فَسَجَدُواْ» به همه مأموران به سجده باز مى گردد كه از فرشتگان و جنّيان اعمّ است؛ ولى خداوند به ذكر ملائك كه با همه علوّ شأن، به تذلُّل و خضوع در برابر آدم مأمور بوده اند، بسنده كرده است.[22]

گفتنى است كه برخى، بر اساس آيه «قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ» (اعراف/12) امر به ابليس را امرى جداگانه پنداشته اند[23] و در روايتى از امام صادق (عليه السلام) نيز آمده است كه خداوند، ابليس را شفاهى و مستقيم در باره سجده بر آدم خطاب كرد؛[24] ولى علامه طباطبايى، ظاهر آيه را نشان دهنده آن دانسته كه امر وى به سجده، همان امر به ملائك بوده است.[25]

صاحبان اين رأى بر طبق روايات (به اختلاف) ابليس را پيش از نافرمانى، از جنّيان ساكن زمين،[26] حاكم و فرمانرواى ايشان و قاضى آنان [27] دانسته اند كه پس از دچار شدن جنيان به فساد و تباهى بسيار و انهدام آنان به وسيله ملائك در حالى كه بسيار كوچك بود (برابر روايت نخست)[28] يا در حالى كه فرمانروايى آنان را بر عهده داشت (بنا بر روايت دوم)[29] به اسارت فرشتگان در آمده، به آسمان ها برده شد[30] و طبق روايت سوم،[31] پس از قضاوت 1000 ساله و دچار شدن به كبر و تداوم نزاع جنّيان و نابودى آن ها به وسيله عذاب الهى، به آسمان پناه برد و بر اساس هر سه روايت، سال ها در آسمان ها نزد ملائك زيست و همراه آنان به عبادت پرداخت .

برخى از صاحبان اين رأى، ماهيّت جن را از فرشتگان جدا مى دانند؛ ولى ابليس جنّى تبار را داراى نوعى سنخيّت با فرشتگان برشمرده و در بيان اين تناسب، از تعابير گوناگونى به شرح ذيل استفاده كرده اند:

ابليس از جن، اما بالولاء (تحت الحمايه) از فرشتگان بود.[32]

ابليس از نظر جنس، از جنّيان و از نظر فعل، از ملائك بود.[33]

ابليس از جن، ولى در جاى گاه ملائك قرار داشت.[34]

ابليس از نظر اهل و هيأت از جنّيان، ولى در كيان از فرشتگان به شمار مى رفت.[35]

2. از ملائك: ابن عباس، ابن مسعود، قتاده، سعيد بن مسيّب، ابن جريج، ابن انبارى، ابن جرير طبرى، شيخ طوسى، بيضاوى و گروهى ديگر، ابليس را از ملائك دانسته اند.[36] آلوسى اين رأى را به بيش تر صحابه و تابعان نسبت داده است.[37]

صاحبان اين ديدگاه، مسؤوليّت ابليس را پيش از نافرمانى، رئيس فرشتگان دنيا، سلطان دنيا، سلطان زمين، خزانه دار جنّت،[38] خزانه دار آسمان پنجم،[39] و رئيس فرشتگانى كه مأمور پاك سازى زمين از جنّيان فسادپيشه ساكن آن بودند،[40] برشمرده اند. آنان افزون بر روايات،[41] به ظاهر آياتى مانند: «وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلائكَةِ اسْجُدُواْ» (بقره/34) تمسّك كرده و گفته اند: اگر ابليس از ملائك نبود، فرمان الهى شامل او نمى شد و مى توانست به اين بهانه از سجده سر باز زند. استثناى ابليس از فرشتگان در چند آيه نيز نشان مى دهد كه از ملائك بوده؛ در غير اين صورت بايد استثنا را منقطع بدانيم كه مستلزم حمل بر مجاز و بر خلاف ظاهر و نيز مستلزم تخصيص عمومات است كه محذور آن بيش تر از آن است كه ابليس را از ملائك بدانيم.[42] امير مؤمنان، على عليه السلام نيز به صراحت او را فرشته خوانده است: «ما كان اللّه سبحانه ليدخل الجنة بشرًا بأمر أخرج منها ملكاً : هرگز خداوند، انسانى را براى عملى وارد بهشت نمى كند كه بر اثر همان عمل فرشته اى را از آن جا رانده است».[43]

صاحبان اين رأى، از آيه «كَانَ مِنَ الْجِنّ» (كهف/50) پاسخ هايى را گفته اند: علّت نام گذارى اين فرشتگان به جنّ، به دليل خزينه دارى جنّت يا پنهانى از ديدگان يا جنون و ديوانگى كردن ابليس در برابر فرمان خداوند[44] بوده است.[45]

برخى برآنند كه تفاوت ميان فرشتگان و جنّ، تفاوت نوعى نيست؛ بلكه جنّ، صنفى از ملائك است. شايد بتوان قديم ترين مأخذ اين عقيده را روايت ابن عباس دانست كه مى گويد: ابليس جزو طايفه اى از ملائك بوده كه آنان را «الجنّ» مى ناميدند و از ميان ملائك، فقط اين گروه، از «نار السموم» آفريده شده بودند.

به گفته المنار دليلى وجود ندارد كه بين فرشتگان و جن، فصلى جوهرى باشد كه يكى را از ديگرى جدا سازد؛ بلكه اختلاف ميان آن ها، اختلاف اصناف است كه از اختلاف اوصاف برمى خيزد.[46] قيصرى نيز در شرح خود بر فصوص الحكم ابن عربى، عقول و فرشتگان، نفوس كليه و مجرده و نفوس منطبعه در اجرام علوى و سفلى و جن و شياطين را انواع يك حقيقت معرفى نموده است.[47]

3. از ملائكِ ممسوخ: براساس اين ديدگاه، ابليس در ابتدا از ملائك بود؛ امّا پس از نافرمانى، مسخ و از جنّيان شد. صاحبان اين رأى، آيه «كَانَ مِنَ الْجِنّ» (كهف/50) را به معناى «صار من الجن» گرفته اند. شيخ طوسى، اين نظر را از اخفش و گروهى از اهل لغت نقل كرده [48] و آلوسى نيز آن را جايز شمرده است.[49] شايد بتوان كلام زمخشرى را به اين رأى ناظر دانست كه بر اساس آن، جمله «فَاخْرُجْ مِنْهَا» را به خروج از آفرينش نخستين معنا كرده است؛ يعنى پس از آن كه سفيد، زيبا و نورانى بود، او را سياه، زشت و ظلمانى گردانيد.[50]

از بررسى مجموع ادلّه و روايات بر مى آيد كه ابليس از جن بوده؛ ولى به دليل فراوانى عبادت، در جاى گاه قدسى ملائك قرار داشته؛ از همين رو، امر به سجده او را نيز در بر گرفته است.

با توجّه به اختلاف ديدگاه ها درباره ماهيّت ابليس، ملاصدرا وى را جوهرى در ذات مجرد، ولى جسمانى دانسته است [51] و زمخشرى به استناد «مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ» (اعراف/27) تجسّم و در نتيجه، رؤيت ابليس و شياطين را برنمى تابد.[52] در برابر، علامه طباطبايى مى گويد: از مجموع روايات به دست مى آيد كه ابليس مى تواند در برابر انسان به شكل هاى گوناگون ظاهر شود.[53] به هر حال از آن جا كه ملائكه در اصطلاح، مفهوم فراگيرى دارد كه شامل طوائف مختلفى از جمله جن نيز مى شود[54] ، شايد بتوان گفت قول به فرشته بودن ابليس با نظريه جن بودن وى منافاتى ندارد.

منابع:

ابليس دشمن قسم خورده، صص23-43

برگزيده فرهنگ قرآن، ج 1، ص102

 

[1] . تاريخ بلعمى، ج 1، ص 16؛ روح البيان، ج 8، ص 59؛ البداية و النهايه، ج 1، ص 69؛ بحارالانوار، ج 60، ص 241

[2] . دائرةالمعارف الشيعيه، ج 2، ص 199

[3] . مجمع البحرين، ج 1، ص 239؛ روح البيان، ج 8، ص 59

[4] . ابليس فى القرآن و الحديث، ص 12؛ اعلام قرآن، ص 78؛ كشف الاسرار، ج 1، ص 145

[5] . الميزان، ج 8، ص 40

[6] . التبيان، ج 1، ص 151

[7] . روض الجنان، ج 1، ص 212

[8] . الكشاف، ج 1، ص 65

[9] . تفسير قمى، ج 1، ص 83

[10] . فى ظلال القرآن، ج 1، ص 58

[11] . الكاشف، ج 1، ص 83

[12] . مجمع البيان، ج 1، ص 189

[13] . التفسير الكبير، ج 2، ص 213

[14] . كشف الاسرار، ج 3، ص 570؛ التبيان، ج 1، ص 152

[15] . تفسير عياشى، ج 1، ص 34؛ البرهان، ج 1، ص 170؛ بحارالانوار، ج 11، ص 144

[16] . التفسير الكبير، ج 2، ص 214، الدرالمنثور، ج 1، ص 124

[17] . مجمع البيان، ج 1، ص 189- 190

[18] . الكشاف، ج 1، ص 127

[19] . الكشاف، ج 3، ص 91؛ تفسير موضوعى، ج 6، ص 257

[20] . معارف و معاريف، ج 1، ص 211

[21] . روح البيان، ج 8، ص 59؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 80

[22] . كنزالدقائق، ج 1، ص 351

[23] . الميزان، ج 8، ص 20

[24] . بحارالانوار، ج 11، ص 119

[25] . الميزان، ج 8، ص 20

[26] . التبيان، ج 1، ص 154؛ روض الجنان، ج 1، ص 212؛ كشف الاسرار، ج 5، ص 703

[27] . تاريخ طبرى، ج 1، ص 60

[28] . همان؛ مجمع البيان، ج 1، ص 191؛ التبيان، ج 1، ص 151- 153

[29] . بحارالانوار، ج 60، ص 234؛ البرهان، ج 1، ص 170

[30] . مجمع البيان، ج 1، ص 191؛ كشف الاسرار، ج 5، ص 703؛ الكامل، ج 1، ص 25

[31] . تاريخ طبرى، ج 1، ص 60

[32] . راهنما، ج 1، ص 103؛ تفسير قمى، ج 1، ص 65؛ نورالثقلين، ج 1، ص 55

[33] . روح البيان، ج 8، ص 59؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 80

[34] . الميزان، ج 8، ص 23- 24

[35] . الفرقان، ج 1، ص 303- 304

[36] . جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 321؛ التبيان، ج 1، ص 150؛ تفسير بيضاوى، ج 1، ص 294

[37] . روح المعانى، مج 1، ج 1، ص 365

[38] . التبيان، ج 1، ص 151

[39] . بحارالانوار، ج 54، ص 94

[40] . دائرةالمعارف الشيعيه، ج 2، ص 200

[41] . نهج البلاغه، خطبه 192؛ جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 321؛ تاريخ بلعمى، ج 1، ص 16

[42] . التفسير الكبير، ج 2، ص 215؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 239

[43] . نهج البلاغه، خطبه 192

[44] . روض الجنان، ج 12، ص 366

[45] . جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 322؛ التبيان، ج 1، ص 152؛ روح المعانى، مج 1، ج 1، ص 365

[46] . تفسير المنار، ج 1، ص 265؛ ج 8، ص 328

[47] . شرح فصوص الحكم، ج 1، ص 339

[48] . التبيان، ج 1، ص 152؛ ج 7، ص 57

[49] . روح المعانى، مج 1، ج 1، ص 365

[50] . الكشاف، ج 4، ص 107

[51] . تفسير صدرالمتألهين، ج 4، ص 253

[52] . الكشاف، ج 2، ص 98

[53] . بحارالانوار، ج 19، ص 270؛ الميزان، ج 8، ص 66

[54] . شرح فصوص الحكم، ص 339- 340