اصحاب باغ
اصحاب الجنه: صاحبان باغ بلازده.
داستان باغ بلازده در آيات 17- 33 قلم آمده است. قرآن در گزارش خود از اين حادثه، همانند ديگر روايتهاى داستانى خود، بدون اشاره به زمان، مكان، پيشينه باغ و ديگر جزئيات آن، با دقتى اعجازين، صحنه هاى مؤثر در داستان را براى ابلاغ پيام توحيدى و تربيتى، گلچين كرده و بخشهاى ديگر را وانهاده است. محور اصلى داستان، حكايت ارباب تنعمى است كه در پى كفران نعمت و طغيان، آن را از دست داده، متنبه و نادم گشته اند: «إنا بلوناهم كما بلونا أصحاب الجنة إذ أقسموا ليصرمنها مصبحين ... إنا إلى ربنا راغبون». (قلم، 17- 32).
برخى مفسران، اين حادثه را به زمانى اندك پس از عروج عيسى عليه السلام و پيش از انتشار مسيحيت مربوط دانسته اند.[1] از روايتهاى مفسران برمى آيد كه اين باغ، بسيار سرسبز، پر ثمر، موسوم به «صروان» يا «ضروان» يا «رضوان» و بنابر مشهور در دو فرسخى شهر صنعاى يمن بوده است.[2] در ابتدا، پيرمردى مؤمن و نيكوكار از اهل كتاب آن را در اختيار داشته و به شكرانه اين نعمت، هنگام برداشت محصول، نيازمندان را خبر مى كرده است. آنان طبق عادت هر ساله، در باغ گرد هم مى آمدند[3] و پيرمرد نيكوكار به مقدار نياز خود و خانواده اش از محصول و ميوه ها برداشته، مازاد آن را براى مستمندان مى گذاشت. برخى مفسران مى گويند: وى عايدات باغ را به سه بخش: هزينه هاى باغ، سهم فقيران و قوت ساليانه خود و خانواده اش قسمت مى كرد. بسيارى از ايتام، بيوه زنان و درماندگان از محصول اين باغ بهره مى بردند[4] و او هرگز از ورود آنان به باغ، و خوردن و بردن ميوه ها جلوگيرى نمى كرد[5] ، ازاين رو خداوند نيز باغ او را بركت مى داد[6] ؛ اما فرزندان او از سرآزمندى و طمع، پدر را از اين كار باز مى داشتند.[7] پس از مرگ پيرمرد، پسران وى وارث باغ شدند. آن سال به گونه اى بى سابقه، ميوه و محصول فراوانى به بار آمده بود. صاحبان جديد باغ با ديدن فراوانى ميوه ها[8] دچار غرور و طغيان شده و آز و طمع بر آنان چيره گشت.[9] يكى از آنان گفت: پدرمان به سبب كهولت سن، عقل خود را از دست داده بود. ما به علت كثرت زن و فرزند، خود به محصول و ميوه هاى اين باغ نيازمندتريم.[10] وى پيشنهاد كرد كه ديگر به نيازمندان چيزى ندهند تا با برداشت محصولى بيشتر، هر ساله بر ثروت خود بيفزايند.[11] يكى با سخن و ديگرى با سكوت خود وى را تأييد كردند[12] ؛ اما برادرى كه عاقل تر و صالح تر از ديگران بود، ناراحت شده، خداترسى، پايبندى به سيره و سنت نيكوى پدر[13] ، زيانكار و محروم شدن از بركات باغ [14] و انتقام خدا از گنهكاران را به آنان گوشزد كرد و اينكه پيش از دچار آمدن به كيفر الهى، از نيت نادرست خويش دست برداشته، ضمن طلب آمرزش [15] ، شكر نعمت باغ را با رعايت حقوق نيازمندان به جاى آورند[16] ؛ اما برادران، سخت برآشفته شده و به شدت او را مضروب و ناگزير از همراهى كردند.[17] آنها ابتدا، نيازمندان را كه در موسم برداشت محصول و طبق عادت هر ساله به سراغ باغ آمده بودند با اين بهانه كه هنوز هنگام برداشت نرسيده است، متفرق كرده [18] و سرانجام در يكى از روزها هم قسم شدند كه حتما در يك صبح زود، پيش از بيدار شدن مستمندان به سراغ باغ رفته، با چيدن همه ميوه ها، چيزى براى نيازمندان نگذارند. صاحبان باغ با اين قصد و قرار قطعى به خانه هاى خود رفته و خوابيدند تا صبح زود برنامه خود را عملى سازند، غافل از آنكه خداوند براى مجازات آنان و باطل كردن كيد و مكرشان، تدبيرى ديگر كرده است. (قلم/ 68، 19- 25) شب هنگام كه همه آنان در خواب بودند، خداوند به سبب ناسپاسى [19] و تصميم قطعى آنان بر منع حقوق مستمندان [20] و عذاب فراگيرى [21] (آتشى انبوه و صاعقه اى عظيم)[22] از آسمان فرو فرستاد و سراپاى باغ [23] (گياهان، ميوه ها، شاخ و برگ و تنه درختان) در آتش بلا سوخت و سياه شد[24] ، به گونه اى كه از آن باغ سرسبز و پرثمر، جز مشتى زغال و خاكستر سياه بر جاى نماند:[25] با دريافت حقيقت، برادرى كه عاقل تر[26] و بهتر[27] از همه بود به آنان گفت: آيا به شما نگفتم كه به ياد خدا بوده، طلب آمرزش كنيد و با محروم ساختن مستمندان، كفران نعمت نكنيد؟[28] اما شما گوش نداده، بر تصميم نارواى خويش پاى فشرديد. آنها با تأييد سخنان برادر خويش، پذيرفتند كه منع حقوق مستمندان، و غفلت از ياد خدا، باعث نابودى باغ شده و بر خود و ديگران ستم كرده اند. آنان ضمن استغفار همديگر را سرزنش كرده و گناه را به گردن يكديگر مى انداختند. آنان با حسرت و تأسف شديد، پذيرفتند كه بر خلاف پدر خويش، شكر نعمتهاى خدا را به جا نياورده و او رانافرمانى كرده اند. برادران پس از بيدارى و اعتراف به گناه رو به درگاه خدا كرده و گفتند: اميدواريم كه پروردگارمان گناهان ما را آمرزيده و به جاى اين باغ، بوستانى بهتر از آن را بر ما ارزانى كند، اما آيا به راستى نادم از كردار خويش بر آن شدند كه اگر دوباره مشمول نعمت الهى شدند، شكر آن را به جاى آورند يا اينكه همانند بسيارى از مردمان به هنگام گرفتار آمدن در عذاب، موقتا بيدار شده، و پس از رهايى، ديگر بار راه و كار ناصواب خود را پيشه كردند؟ سخن مفسران در اين باره يكسان نيست؛ برخى بر اساس لحن آيه بعد احتمال مى دهند كه توبه آنان به سبب فقدان شرايط پذيرفته نشد[29] ؛ اما بيشتر آنها بر اين باورند كه آنان اين سخنان را از سر اخلاص و توبه گفتند.[30] بنا به روايتى از عبدالله بن مسعود نيز خداوند توبه آنان را پذيرفت و باغى بهتر از آن بوستان سوخته به آنان داد.
هدف از حكايت داستان:
پرداخت داستان به گونه اى است كه شخصيتهاى آن، كه غافل از مشيت الهى، با تكيه بر اسباب ظاهرى و اطمينان به خود براى تحقق خواسته خويش نقشه مى كشند، به سخره گرفته شده اند. قرآن با گزارش مراحل مهم نقشه آنان نشان مى دهد كه چگونه با اينكه آنان همه تدابير لازم را براى محروم ساختن مسكينان انديشيدند؛ اما مشيت الهى بى آنكه در اراده آنان تصرف كرده، اختيارشان را سلب كند، محروميت خود آنها را رقم زد و همه تدابيرشان را خنثا كرد، بنابراين، داستان، تصوير عينى و دل انگيزى از توحيد افعالى خداست. بنابراين، ابتلا و امتحان به وسيله بهره هاى دنيوى و گرفتار آمدن در عذاب الهى، در صورت كفران نعمت، به اصحاب الجنة و مشركان قريش منحصر نيست، بلكه به عنوان يكى از سنتهاى الهى، شامل همه انسانها در هميشه تاريخ مى شود.
منبع:
اعلام قرآن از دايره المعارف قرآن كريم، ج 2، ص 208
[1]. التعريف و الاعلام، ص 343؛ تفسير قرطبى، ج 18، ص 156؛ التحرير و التنوير، ج 29، ص 80
[2]. كشف الاسرار، ج 10، ص 194؛ اللباب، ج 19، ص 285؛ نمونه، ج 24، ص 393
[3]. قصص الرحمن، ج 4، ص 650
[4]. تفسير قرطبى، ج 18، ص 157؛ التحريروالتنوير، ج 29، ص 80
[5]. تفسير قرطبى، ج 18، ص 156
[6]. روض الجنان، ج 19، ص 355
[7]. جامع البيان، مج 14، ج 29، ص 37؛ الدرالمنثور، ج 8، ص 250
[8]. تفسير قمى، ج 2، ص 399- 400
[9]. همان؛ قصص الرحمن، ج 4، ص 650
[10]. الكشاف، ج 4، ص 590؛ مجمع البيان، ج 9، ص 505
[11]. تفسير قمى، ج 2، ص 400؛ الميزان، ج 19، ص 378
[12]. حاشيه شيخ زاده، ج 8، ص 299؛ تفسير ابى السعود، ج 9، ص 16
[13]. كشف الاسرار، ج 10، ص 192؛ الميزان، ج 19، ص 378
[14]. كشف الاسرار، ج 10، ص 192
[15]. الكشاف، ج 4، ص 591؛ تفسير مراغى، ج 2، ص 34
[16]. مجمع البيان، ج 9، ص 506؛ تفسير مراغى، ج 2، ص 34
[17]. تفسير قمى، ج 2، ص 400؛ الميزان، ج 19، ص 378
[18]. روض الجنان، ج 19، ص 356
[19]. التحرير والتنوير، ج 29، ص 82
[20]. تفسير قرطبى، ج 18، ص 156؛ المنير، ج 29، ص 65
[21]. مجمع البيان، ج 9، ص 505؛ الميزان، ج 19، ص 374
[22]. كشف الاسرار، ج 10، ص 193؛ مجمع البيان، ج 9، ص 505؛ تفسير مراغى، ج 2، ص 34
[23]. مجمع البيان، ج 9، ص 505
[24]. همان؛ جامع البيان، مج 14، ج 29، ص 38؛ تفسير قرطبى، ج 18، ص 157
[25]. كشف الاسرار، ج 10، ص 193؛ نمونه، ج 24، ص 399
[26]. تفسير قمى، ج 2، ص 400؛ كشف الاسرار، ج 10، ص 194
[27]. همان؛ الميزان، ج 19، ص 378
[28]. مجمع البيان، ج 9، ص 506؛ تفسير مراغى، ج 29، ص 37
[29]. نمونه، ج 24، ص 403
[30]. حاشيه شيخ زاده، ج 8، ص 298؛ تفسير ابى السعود، ج 9، ص 16