جنگ جمل
گروه‌ها: حوادث مهم

جنگ جمل

گويند چون زبير و طلحه و عايشه حج خود را گزاردند در مورد كشته شدن عثمان به رايزنى پرداختند و زبير و طلحه به عايشه گفتند اگر از ما اطاعت كنى به خون خواهى عثمان مى پردازيم، عايشه گفت خون او را از چه كسى مطالبه مى كنيد؟ گفتند آنان مردمى شناخته شده اند كه اطرافيان و رؤساى ياران على علیه السلام هستند تو با ما بيرون بيا تا با كسانى از مردم حجاز كه پيرو ما هستند به بصره برويم و چون مردم بصره ترا ببينند همگان و به اتفاق همراه تو خواهند بود. عايشه پذيرفت و با ايشان بيرون آمد و مردم از چپ و راست بر گرد او بودند. و چون على علیه السلام از مدينه به سوى كوفه حركت كرد خبر طلحه و زبير و عايشه به او رسيد و به ياران خود گفت اين گروه به قصد بصره حركت كرده اند و در اين باره رايزنى كرده اند، اكنون به سرعت در پى ايشان برويم شايد پيش از آنكه به بصره برسند آنان را در يابيم چون اگر به بصره برسند تمام مردم آن شهر به آنان ميل خواهند كرد. آنان گفتند اى امير مؤمنان فرمان برداريم ما را ببر، امير المؤمنين علیه السلام به حركت خود ادامه داد و چون به ذو قار علیه السلام رسيد از رسيدن آنان به بصره آگاه شد.

عموم مردم بصره غير از بنى سعد با آنان بيعت كردند ولى بنى سعد بيعت نكردند و گفتند ما نه با شما خواهيم بود و نه بر ضد شما، همچنين كعب بن سور با خانواده خود نخست با آنان بيعت نكرد ولى هنگامى كه عايشه به خانه او به ديدنش آمد پذيرفت.

چون اين اخبار به على علیه السلام رسيد نخست هاشم بن عتبة بن ابى وقاص را به كوفه فرستاد تا مردم كوفه را به حركت وادارد و پس از او فرزندش حسن علیه السلام را همراه عمار بن ياسر گسيل فرمود و آنان وارد كوفه شدند در اين هنگام ابو موسى اشعرى در كوفه بود در مسجد ميان مردم مى نشست و مى گفت اى مردم كوفه از من اطاعت كنيد تا پناهگاه اعراب شويد مظلومان به شما پناه آورند و درماندگان در پناه شما ايمن شوند، اى مردم فتنه چون روى مى آورد با شك و ترديد همراه است و چون مى گذرد حقيقت آن روشن مى شود و اين فتنه تفرقه انداز معلوم نيست از كجا سر چشمه گرفته و به كجا خواهد انجاميد، شمشيرهاى خود را غلاف كنيد و سر نيزه هاى خود را بيرون كشيد و زه كمانهاى خود را پاره كنيد و در گوشه خانه هاى خود بنشينيد اى مردم كسى كه در فتنه در خواب باشد بهتر از كسى است كه ايستاده باشد و كسى كه ايستاده و متوقف است بهتر از كسى است كه در آن بدود.

حسن بن على علیه السلام و عمار ياسر در حالى به مسجد بزرگ كوفه رسيدند كه گروه زيادى از مردم گرد ابو موسى جمع شده بودند و او سخنانى اين چنين مى گفت. حسن بن على علیه السلام به او گفت از مسجد ما بيرون شو و هر جا مى خواهى برو.

آنگاه به منبر رفت و عمار ياسر هم همراه او بالاى منبر رفت و امام حسن علیه السلام مردم را براى پيكار و حركت دعوت فرمود، حجر بن عدى كندى كه از بزرگان و فضلاى كوفه بود برخاست و گفت خدايتان بيامرزد سبكبار و سنگين بار براى پيكار بيرون رويد علیه السلام ، مردم از هر سو پاسخ دادند كه شنيديم و فرمان امير مؤمنان را اطاعت مى كنيم و در حال سختى و آسانى و تنگدستى و فراخى بيرون خواهيم رفت. فردا كوفيان در حالى كه آماده حركت بودند بيرون آمدند و حسن بن على علیه السلام آنان را شمرد و نه هزار و ششصد و پنجاه تن بودند و پيش از آنكه على علیه السلام از ذى قار حركت كند پيش او رسيدند، هنگام سپيده دم على علیه السلام تصميم به حركت گرفت و دستور داد ميان مردم براى حركت ندا دهند.

در اين حال حسن علیه السلام به پدر نزديك شد و چنين گفت." پدر جان هنگامى كه عثمان كشته شد و مردم به حضور تو آمدند و خواستند كه به حكومت قيام فرمايى استدعا كردم كه آنرا نپذير تا همه مردم در اطاعت تو درآيند و هنگامى كه خبر خروج طلحه و زبير همراه عايشه به بصره رسيد تقاضا كردم به مدينه برگردى و در خانه خود بنشينى و هنگامى كه عثمان در خانه اش محاصره شد استدعا كردم تا از مدينه بيرون روى اگر عثمان كشته شد تو غايب خواهى بود و در هيچيك از اين امور راى مرا نپذيرفتى". علیه السلام على علیه السلام در پاسخ او فرمود" منتظر ماندن من براى اطاعت همه مردم از هر سو درست نبود زيرا بيعت فقط مخصوص مهاجران و انصارى است كه در مكه و مدينه اند و چون ايشان راضى و تسليم شدند بر همه مردم تسليم و رضايت واجب مى شود، اما بازگشت من به خانه غدر و مكر نسبت به امت بود و اگر در خانه مى نشستم از تفرقه و پراكنده شدن امت در امان نبودم، اما بيرون رفتن من از مدينه هنگامى كه عثمان را محاصره كرده بودند چگونه براى من ممكن بود؟ كه مردم همانگونه كه عثمان را احاطه كرده بودند مرا هم احاطه كرده بودند و اى پسرم از اعتراض در مواردى كه من بان از تو داناترم خوددارى كن.

آنگاه با مردم حركت فرمود و چون نزديك بصره رسيد سپاهيان را آرايش داد و پرچمها و رايات را بست و هفت رايت قرار داد براى مردم قبايل حمير و همدان پرچمى بست و سعيد بن قيس همدانى را بر ايشان فرماندهى داد و براى قبايل مذحج و اشترى ها پرچمى بست و زياد بن نضر حارثى را بر ايشان گماشت و براى قبيله طى پرچمى بست و عدى بن حاتم را فرماندهى داد براى قبايل قيس و عبس و ذبيان پرچمى بست و سعد بن مسعود ثقفى را بر ايشان فرماندهى داد سعد بن مسعود عموى مختار ثقفى است، براى مردم كنده و حضرموت و قضاعه و مهره پرچمى بست و حجر بن عدى كندى را بر ايشان فرماندهى داد و براى قبايل ازد و بجيله و خثعم و خزاعه پرچمى بست و مخنف بن سليم ازدى را بر ايشان فرمانده ساخت، و براى قبايل بكر و تغلب و ربيعه پرچمى بست و محدوج ذهلى را بر ايشان گماشت و براى قريش و انصار و ديگر مردم حجاز پرچمى بست و عبد الله بن عباس را بر ايشان گماشت و اين لشكرهاى هفت گانه بهمين صورت در جنگهاى جمل و صفين و نهروان شركت كردند، فرمانده پيادگان هم جندب بن زهير ازدى بود.

و چون خبر ورود على علیه السلام با لشكرها به طلحه و زبير رسيد و آن حضرت در خريبه علیه السلام اردو زد، طلحه و زبير هم شروع به آرايش لشكرهاى خود و بستن رايات و پرچمها كردند. بر سواران محمد بن طلحة را بر پيادگان عبد الله بن زبير را گماشتند، پرچم بزرگ را به عبد الله بن حزام بن خويلد و پرچم ازد را به كعب بن سور دادند و كعب را به فرماندهى پهلوى راست هم گماشتند و بر قريش و كنانه عبد الرحمن بن عتاب بن اسيد را گماشتند، و عبد الرحمن بن حارث بن هشام را به فرماندهى پهلوى چپ گماشتند، اين عبد الرحمن كسى است كه عايشه مى گفته است اگر در خانه خود مى نشستم و به جنگ جمل نمى آمدم براى من بهتر و پسنديده تر از اين بود كه از رسول خدا (ص) ده پسر به خوبى و عقل و پارسايى عبد الرحمن بن حارث مى داشتم.

طلحه و زبير بر قبيله قيس، مجاشع بن مسعود را فرماندهى دادند و بر قبيله تيم الرباب عمرو بن يثربى را و بر انصار و ثقيف و ديگر خاندانهاى قيس عبد الله بن عامر بن كريز را فرماندهى دادند، بر قبيله خزاعه عبد الله خلف خزاعى و بر قبيله قضاعه عبد الرحمن بن جابر راسبى و بر قبيله مذحج ربيع بن زياد حارثى و بر قبيله ربيعه عبد الله بن مالك را گماشتند.

گفته اند على علیه السلام سه روز توقف فرمود و فرستادگان خويش را نزد مردم بصره فرستاد و آنان را به اطاعت و پيروى از جماعت فراخواند و چون پاسخى از آن قوم نشنيد روز پنجشنبه دهم جمادى الآخره بر آنان حمله كرد، پهلوى راست لشكر على علیه السلام به فرماندهى اشتر و پهلوى چپ به فرماندهى عمار بن ياسر بود، پرچم بزرگ در دست پسرش محمد بن حنفيه بود و چون روياروى ايشان قرار گرفتند و صفها به يك ديگر نزديك شدند از هنگام نماز صبح تا هنگام نماز ظهر ايشان را فراخواند و به گفتگو پرداخت و مردم بصره هم زير پرچمهاى خود ايستاده بودند و عايشه در هودج خود نشسته و پيشاپيش بصريان بود.

گفته اند و چون زبير دانست كه عمار ياسر همراه على علیه السلام است از كار خويش به شك و ترديد افتاد كه پيامبر (ص) فرموده بود حق همراه عمار است و به عمار فرموده بود ترا گروه ستمگر خواهند كشت.

و گفته اند على علیه السلام خود را نزديك صفهاى مردم بصره رساند و به زبير پيام داد نزديك آيد تا با او گفتگو كند. زبير آمد و ميان دو صف چندان به على علیه السلام نزديك شد كه گردن اسبهاى آن دو كنار يك ديگر قرار گرفت، على علیه السلام به او گفت اى ابا عبد الله ترا به خدا سوگند مى دهم آيا به خاطر دارى كه روزى دست من در دست تو بود و به حضور پيامبر (ص) رسيديم و آن حضرت به تو فرمود آيا على را دوست مى دارى؟ و تو گفتى آرى و آن حضرت فرمود ولى تو با او جنگ و نسبت باو ستم خواهى كرد؟ زبير گفت آرى به ياد دارم. آنگاه على علیه السلام نزد لشكر خود برگشت و بايشان فرمود بر آنان حمله كنيد كه حجت بر ايشان تمام كرديم و دو لشكر با نيزه و شمشير به يك ديگر حمله بردند، در اين هنگام زبير به پسر خود عبد الله كه پرچم بزرگ را در دست داشت نزديك شد و باو گفت پسرجان من برمى گردم و مى روم، عبد الله پرسيد براى چه؟ گفت مرا در اين كار بصيرتى نيست و على هم موضوعى را به ياد من آورد كه آنرا فراموش كرده بودم، تو هم اى پسر همراه من بازگرد.

عبد الله گفت به خدا سوگند برنمى گردم تا خداوند ميان ما حكم فرمايد، زبير او را به حال خود گذاشت و خود به بصره بازگشت تا آماده شود و به حجاز برگردد.

و گفته اند طلحه هم چون دانست كه زبير بازگشته است او هم تصميم به بازگشت گرفت و چون مروان بن حكم متوجه اين موضوع شد، تيرى به طلحه زد كه بر زانوى او نشست و چندان خون ريزى كرد كه طلحه درگذشت.

زبير به بصره برگشت و به خدمتگزاران خود دستور داد بارها را سوار كنند و بردارند و باو محلق شوند و خود از ناحيه خريبه بيرون آمد و از كنار احنف بن قيس كه با قوم خود كنار خانه اش نشسته بود گذشت، احنف و بستگان او از جنگ كناره گرفته بودند، احنف بانان گفت اين زبير است كه براى كارى برگشته است آيا كسى از شما مى تواند موضوع را روشن كند و خبرش را براى ما بياورد؟ عمرو بن جرموز گفت من خبرش را براى تو مى آورم، بر اسب خود سوار شد و شمشيرش را برداشت و از پى زبير رفت و اين پيش از نماز ظهر بود و هنگامى كه زبير از خانه هاى بصره دور شده بود باو رسيد و پرسيد اى ابا عبد الله قوم را در چه حالى گذاشتى؟ گفت در حالى كه بر يك ديگر شمشير مى زدند، پرسيد اكنون كجا مى روى؟ گفت پى كار خود مى روم كه در اين كار بصيرتى ندارم، عمرو بن جرموز گفت من هم مى خواهم به خريبه بروم با هم برويم، و هر دو با هم حركت كردند و چون هنگام نماز فرارسيد زبير گفت وقت نماز است و من مى خواهم نماز بگزارم، عمرو گفت من هم مى خواهم نماز بگزارم، زبير گفت تو از من در امان خواهى بود آيا من هم از تو در امانم؟ گفت آرى و هر دو پياده شدند و چون زبير به نماز ايستاد و به سجده رفت عمرو با شمشير خود بر او حمله كرد و او را كشت و شمشير و زره و اسب او را برداشت و نزد على علیه السلام آمد و در حالى كه آن حضرت ايستاده بود و مردم شمشير مى زدند سلاح زبير را پيش على علیه السلام افكند و چون على علیه السلام بان شمشير نگريست فرمود چه بسيار صاحب اين شمشير با آن از چهره رسول خدا (ص) غم و اندوه را زدوده است اى قاتل پسر صفيه ترا باتش مژده باد، عمرو بن جرموز گفت دشمنان شما را مى كشيم و ما را باتش مژده مى دهيد؟! گويند، آنگاه على علیه السلام به فرزندش محمد بن حنفيه دستور داد پرچم را جلو ببرد كه پرچم بزرگ در دست او بود و محمد بن حنفيه پيش رفت، مردم بصره بر عبد الله بن زبير گرد آمدند و كار را باو واگذار كردند و چون محمد بن حنفيه با پرچم پيش رفت بصريان از او با شمشير و نيزه استقبال كردند و او با پرچم ايستاد على علیه السلام پرچم را از او گرفت و حمله كرد و مردم هم با او حمله كردند و سپس باز پرچم را به محمد داد جنگ سخت شد و بصريها از اطراف شتر عايشه پراكنده شدند و كعب بن سور كشته شد ولى مردم قبيله هاى ازد و ضبة پايدارى و جنگى سخت كردند.

و چون على علیه السلام شدت پايدارى و شكيبايى مردم بصره را ديد بزرگان ياران خود را فراخواند و به ايشان فرمود اين گروه خشمگين شده اند شما هم به سختى با آنان جنگ كنيد، اشتر و عدى بن حاتم و عمرو بن حمق و عمار بن ياسر با تمام ياران خود حمله كردند.

عمرو بن يثربى كه فرمانده پهلوى راست لشكر بصره بود به ياران خود گفت اين عراقى ها كه هم اكنون به شما حمله ور شدند قاتلان عثمانند آنان را دريابيد و از پاى درآوريد. و خود پيشاپيش قوم خود كه بنى ضبه بودند به حركت در آمد و جنگى سخت كرد، و چندان تير به هودج عايشه رسيده بود كه چون خار پشت شده بود بر شتر و هودج پوشش ضد تير انداخته بودند و بر هودج صفحات آهنى هم نصب كرده بودند.

هر دو گروه سخت پايدارى كردند و از هر دو سو گروه بسيارى كشته شدند و گرد و خاك ميدان را فراگرفت و رايات و پرچمها فرو افتاد و على علیه السلام خود حمله كرد و چندان جنگ كرد كه شمشيرش شكسته شد.

در اين هنگام عمرو بن اشرف كه سوار كار شجاع بصره بود بيرون آمد و هر يك از ياران على علیه السلام كه به مبارزه با او مى رفت كشته مى شد و او اين رجز را مى خواند:" اى مادر ما اى بهترين مادرى كه مى شناسيم، مادر به فرزندانش غذا مى دهد و مهر مى ورزد، آيا نمى بينى چه بسيار سواران بر اسب هاى گزيده كه زخمى مى شوند و سرها قطع و دست ها از مچ بريده مى شود." در اين هنگام حارث بن زهير ازدى كه از پهلوانان سپاه على علیه السلام بود به جنگ او رفت و هر يك به ديگرى ضربتى زد كه هر دو بزمين افتادند و چندان دست و پاى زدند كه مردند.

مردم بصره پراكنده شدند و اشتر خود را به شتر عايشه رساند كه عبد الله بن زبير لگام آنرا در دست داشت. اشتر خود را روى عبد الله انداخت و او را بزير گرفت و عبد الله فرياد برآورد كه من و مالك را با هم بكشيد و ياران ابن زبير اطراف او را گرفتند و چون اشتر بر جان خويش ترسيد از روى عبد الله بن زبير برخاست و چندان جنگ كرد كه پياده خود را به ياران خويش رساند زيرا اسبش رم كرده و گريخته بود و به ياران خود گفت فقط اين جمله ابن زبير كه گفت من و مالك را بكشيد مرا نجات داد كه مردم نمى دانستند مالك كيست و اگر گفته بود من و اشتر را بكشيد بدون شك مرا كشته بودند.

عدى بن حاتم هم چندان جنگ كرد كه يك چشمش كور شد و عمرو بن حمق هم كه از پارسايان و عابدان كوفه بود سخت جنگ كرد و همه پارسايان با او همراه بودند او چندان جنگ كرد كه شمشيرش شكست و پيش برادر خود رياح برگشت و رياح باو گفت اى برادر امروز چه خوب جنگ كرديم اگر پيروزى از آن ما باشد.

و چون على علیه السلام اجتماع مردم بصره را بر گرد شتر عايشه ديد كه چون مى گريزند باز برمى گردند و اطراف آن جمع مى شوند به عمار و سعيد بن قيس و قيس بن سعد بن عباده و اشتر و ابن بديل و محمد بن ابى بكر و نظاير ايشان از بزرگان اصحاب خود فرمود اينان تا هنگامى كه اين شتر برابرشان پابرجاست پايدارى مى كنند ولى اگر شتر از پاى در آيد هيچكس پايدارى نخواهد كرد.

آنان با گروهى از نامداران به سوى شتر حمله بردند و بصريها را از اطراف آن دور كردند و مردى از قبيله مراد كوفه بنام اعين بن ضبيعة خود را به شتر رساند و پاشنه هاى آن را قطع كرد شتر بانگى سخت برآورد و ميان كشتگان افتاد و هودج عايشه نگون سار شد.

على علیه السلام به محمد بن ابى بكر فرمود به خواهرت نزديك شو، محمد دست خود را داخل هودج كرد كه به جامه عايشه رسيد و عايشه گفت انا لله، تو كيستى؟ مادرت به عزايت بنشيند و بر سوگ تو گريه كند، گفت من برادرت محمدم.

على علیه السلام بر ياران خود بانگ زد و فرمود هيچكس را تعقيب مكنيد و هيچ زخمى را مكشيد و هيچ مالى را غارت مكنيد و هر كس سلاح بر زمين گذارد و هر كس در خانه خود را ببندد در امان است.

ياران على علیه السلام در اردوگاه آنان بر سيم و زر و كالاهاى ديگر مى گذشتند و برنمى داشتند و فقط سلاحى را و مركوبى را كه در جنگ بكار برده بودند تصرف مى كردند، يكى از ياران على علیه السلام باو گفت اى امير المؤمنين چگونه كشتن ايشان براى ما رواست ولى اموال و اسير گرفتن آنان بر ما ناروا و حرام است؟ فرمود يكتاپرستان را نمى توان به اسارت گرفت و اموال ايشان را نمى توان به غنيمت برد فقط آنچه را در جنگ بكار برده اند مى توان تصرف كرد، آنچه را كه نمى دانيد رها كنيد و بانچه فرمان داده مى شويد عمل كنيد.

آنگاه على علیه السلام به محمد بن ابى بكر فرمان داد عايشه را در منزلى فرود آورد و او را در خانه عبد الله بن خلف خزاعى كه خودش در جنگ كشته شده بود نزد همسرش صفيه منزل داد.

و على علیه السلام به محمد بن ابى بكر فرمود بنگر آيا صدمه اى به خواهرت نرسيده است؟ گفت بازويش در اثر تيرى كه از لاى صفحه هاى آهنى هودج گذشته خراشى برداشته است.

على علیه السلام به بصره آمد و وارد مسجد بزرگ شد و مردم آمدند و آن حضرت به منبر رفت و پس از ستايش خداوند و درود بر پيامبر (ص) چنين فرمود.

" اما بعد، خداوند داراى رحمت وسيع و عذاب دردناك است، اى مردم بصره اى سپاه زن و پيروان چهار پا درباره من چگونه فكر مى كنيد؟ تا هنگامى كه شتر نعره مى زد پيكار مى كرديد و چون از پاى در آمد گريختيد، اخلاق شما پست و پيمان شما ناپايدار و آب شما شور و تلخ است، سرزمين شما به آب نزديك و از آسمان دور است به خدا سوگند روزى خواهد رسيد كه اين شهر را چنان آب فرو گيرد كه فقط كنگره هاى مسجد آن چون سينه كشتى از دريا ديده شود، اكنون به خانه هاى خود بازگرديد". علیه السلام سپس از منبر بزير آمد و به اردوگاه خود برگشت و به محمد بن ابى بكر فرمود همراه خواهرت برو و او را به مدينه برسان و شتابان پيش من به كوفه برگرد، محمد گفت اى امير مؤمنان مرا از اين كار معاف فرماى، فرمود معافت نمى دارم و از آن چاره نيست و او همراه خواهر خود رفت و او را به مدينه رساند.

على علیه السلام از بصره حركت كرد و عبد الله بن عباس را بر آن شهر گماشت و چون به مربد علیه السلام رسيد به بصره نگريست و فرمود سپاس خداى را كه مرا از شهرى كه خاكش از همه جا بدتر و از همه جا به ويرانى نزديك تر و به آب نزديك و از آسمان دور است بيرون آورد. و حركت فرمود و چون نزديك و مشرف بر كوفه شد فرمود.

" آفرين بر تو اى كوفه، هوايت چه خوش و خاك تو چه پربركت است، كسى كه از تو بيرون مى رود بسوى گناه مى رود و هر كه به تو وارد مى شود بسوى رحمت مى آيد، شب و روز و روزگار سپرى نمى شود مگر آنكه مؤمنان بسوى تو مى آيند، و بدكاران اقامت در ترا خوش نمى دارند، چندان آباد خواهى شد كه برخى از ساكنان تو صبح زود روز جمعه براى شركت در نماز جمعه حركت خواهد كرد و بواسطه دورى راه به نماز نخواهد رسيد".

گويند على علیه السلام روز دوشنبه دوازدهم رجب سال سى و ششم هجرت وارد كوفه شد و به آن حضرت گفتند اى امير مؤمنان آيا در كاخ منزل نمى كنى؟ فرمود مرا حاجتى به منزل كردن در آن قصر نيست كه عمر بن خطاب هم از آن نفرت داشت و من در محله رحبه منزل مى كنم و وارد شهر شد و به مسجد بزرگ رفت و دو ركعت نماز گزارد و در رحبه منزل فرمود.

منبع: ترجمه اخبارالطوال،ص:180