هرمز بن أنو شیروان
پس از در گذشت انوشيروان- كه چهل و هشت سال فرمانروائى وى به درازا كشيد- پسر وى، هرمز بر اورنگ پادشاهى نشست. مادر هرمز، دختر خاقان بزرگ (خاقان ترك) بود.
هرمز پادشاهى فرهنگ دوست بود و مى خواست به ناتوانان نيكى و مهربانى كند و با بزرگان و توانگران سخت گيرد و آنان را در سوء استفاده از مقام خود آزاد نگذارد. به همين جهة نيز دشمنش شدند و با او به كين توزى پرداختند. هرمز شخصا نيز درويش مسلك بود و تهيدستان و درويشان را يارى مى كرد.
شاهنشاهى دادگر بود و از آنچه درباره دادگسترى وى آورده اند يكى اين است كه روزى سوار بر اسب در ساباط مدائن گردش مى كرد و از تاكستان هائى گذشت. يكى از سواران او به تاكستانى در آمد و چند خوشه غوره چيد. ناگاه نگهبان تاكستان فرا رسيد و فرياد شكايت بلند كرد. سوار از بيم كيفر هرمز هراسان گرديد به اندازه اى كه ناچار شد كمربندى گوهر نشان به نگهبان تاكستان بدهد و او را خاموش و خرسند سازد. اين را هم گفته اند كه هرمز در همه كارى چيرگى و پيروزى داشت و به هر چه دست دراز مى كرد، بدان مى رسيد. فريبكار و بدانديش بود و از اين جهة به دائى هاى ترك خويش شباهت داشت. سيزده هزار و ششصد تن از دانشمندان و نجبا و اشراف را كشت و جز به دلجوئى از فرومايگان انديشه اى نداشت. بسيارى از بزرگان را از كار انداخت و به زندان افكند و پايه ايشان را فرود آورد و سرداران و سپاهيان خويش را محروم نگاه داشت. در نتيجه اين طرز رفتار، بسيارى از نزديكان وى از او برگشتند و بدخواه او شدند
منبع: ترجمه الكامل،ج 5،ص:141