دعثور بن حارث
وی رئیس و سردار بنی محارب و در جنگ غطفان فرمانده بود.
به پیامبر اسلام خبر رسيد گروهى از بنى ثعلبه و محارب در ذى امرّ جمع شده آهنگ شبيخون كردن به اطراف مدينه دارند و مى خواهند گله ها را دستبرد بزنند، و مردى از بنى محارب نام او دعثور بن حارث آنان را گرد آورده سردارى مى كرد. پيامبر صلی الله علیه و آله مسلمانان را فراخواند و در دوازدهم ربيع الاول با چهار صد و پنجاه مرد از مدينه بيرون آمد- و چند اسب نيز با خود داشتند. پيامبر صلی الله علیه و آله عثمان بن عفّان را به نيابت خود در مدينه گماشت. در ذو القصّة به مردى از آنان رسيدند نام او جبّار از بنى ثعلبه. او را به حضور پيامبر صلی الله علیه و آله آوردند و وى پيامبر صلی الله علیه و آله را از اخبار مربوط به ايشان آگاهى داد و گفت: آنان چون بشنوند تو آمده اى به قله كوهها مى گريزند و با شما روباروى نخواهند شد، من نيز آماده ام تا با شما باشم. رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به اسلام خواند و او اسلام آورد و پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود تا او با بلال باشد.
همچنان كه او گفته بود رسول خدا صلی الله علیه و آله با كسى از آن جمع روبرو نشد ولى آنها را بر فراز قله كوهها مى ديدند. در آن هنگام بارانى تند باريد و پيامبر صلی الله علیه و آله و همراهانش تر شدند. پيامبر صلی الله علیه و آله از مردم كناره گرفت و جامه بر درختى افكند تا خشك شود و خود بر زمين دراز كشيد. ناگاه مردى از دشمن، همان دعثور بن حارث، با شمير بر بالاى سر پيامبر صلی الله علیه و آله ايستاده گفت: امروز چه كسى مى تواند تو را از من حفظ كند؟ پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند. و هم در اين دم جبرئيل بر سينه دعثور كوفت و شمشير از دست او افتاد. پيامبر صلی الله علیه و آله شمشير را برداشته گفت: اكنون چه كسى تو را از من حفظ خواهد كرد؟ گفت: هيچ كس، و شهادتين گفت و پيش قوم خود بازگرديد و آنان را به اسلام مى خواند.
منبع: ترجمه الطبقات الكبرى،ج 2،ص:32