یونس علیه السلام
گروه‌ها: پیامبران

یونس علیه السلام

كلمه «يُونُسَ» در قرآن به ضم ياء و نون و سكون واو ضبط شده است؛ اين كلمه چنانكه در كتاب ناسخ التواريخ و منابع ديگر مى گويند در كتب اهل كتاب «يونا» بوده و نام پدرش «امتاى» بوده است. و فعلا به آن بزرگوار گفته ميشود: يونس بن متّى.

بعضى از نويسندگان ميگويند: حضرت يونس در فلسطين نشو و نماء كرد، هنگامى كه حضرت يونس متولد شد مادرش به اندازه كافي شير نداشت. مادرش او را نزد چوپانها مى برد و از آنان مى خواست تا به وى شير دهند. ولى ايشان قبول نمى كردند. حضرت يونس در خلال اين مدت انگشت خود را از گرسنگى مى مكيد. مادرش دعا مى كرد و مى گفت: پروردگارا! اين فرزند را كه موهبت تو مى باشد به علت لاغرى و گرسنگى هلاك مكن. بعدا گوسفندان نزد يونس مى آمدند و پستان خود را بدهان آن بزرگوار مي نهادند.

آن بزرگوار بقدري پستان آنها را مى مكيد كه سير و سيراب مى شد. بعدا ميفرمود: سپاس مخصوص آن خدائى است كه مرا سير و سيراب مى كند. شنوندگان از فصاحت و بلاغت حضرت يونس كه كودكى بود تعجب مى كردند! بعد از اين معجزه بود كه هفتاد چوپان به حضرت يونس ايمان آوردند، مى گفتند: ايمان آورديم به آن خدائى كه اين كودك را سيراب نمود. حضرت يونس به همين حال بود تا هنگامى كه مادرش او را از شير گرفت.

حضرت يونس عليه السّلام يكى از پيامبران به شمار ميرفت كه در سن سى سالگى از طرف خدا براى مردم نينوا (به كسر نون) برگزيده شد. گواه بر پيامبرى آن بزرگوار آيه 139 سوره صافات است كه مى فرمايد: «وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ» : يقينا يونس عليه السّلام از پيامبران (خدا) بود.

حضرت يونس مدت سى و سه سال در ميان قوم خود اقامت داشت و در تمام اين مدت آنان را براى ايمان آوردن به خدا و تصديق پروردگار و پيروى از خودش دعوت ميكرد. ولى على رغم دعوت هاى آن بزرگوار كسى به او ايمان نياورد و از او پيروى نكرد و همچنان به شرك و بت پرستى خود ادامه مى دادند، مگر دو نفر مرد، به نامهاى تنوخا و روبيل. روبيل از خاندان علم و نبوّت و حكمت بود. و قبل از اينكه حضرت يونس به پيامبرى برگزيده شود با آن بزرگوار رفاقت و آشنائى داشت. روبيل به سبب علم و حكمتى كه داشت نزد يونس جاه و منزلتى داشت.

هنگامى كه يونس عليه السّلام دريافت: قومش دعوت او را اجابت نمى كنند و به وى ايمان نمى آورند ناراحت شد و صبرش به پايان رسيد و به خدا شكايت كرد؛ از جمله شكايت هايش اين بود كه مى گفت: پروردگارا! تو مرا در سن سى سالگى به سوى قوم خود فرستادى. من در ميان قوم خود توقف نمودم و آنانرا براى ايمان آوردن به تو و تصديق پيامبرى خودم دعوت نمودم. من ايشان را از عذاب و عقاب تو بر حذر داشتم. ولى آنان مرا تكذيب نمودند، بمن ايمان نياوردند، پيامبرى مرا انكار كردند، رسالت مرا سبك شمردند، مرا تهديد كردند، خوف اين را مى داشتم كه مرا بقتل برسانند، تو عذاب خود را بر آنان فرو فرست. زيرا اينان گروهى هستند كه ايمان نخواهند آورد. و ...

هنگامى كه خدا دعاى يونس را مستجاب نمود آن بزرگوار با تنوخا متوجه قوم خود گرديد و آنان را آگاه نمود كه خدا بمن وحى كرده: در روز چهارشنبه عذاب بر شما نازل خواهد شد. آن قوم سخن يونس را نپذيرفتند و آن بزرگوار را از شهر خود اخراج نمودند. حضرت يونس در حق آنان نفرين كرد. بعد از آن نفرين بود كه صورتشان در روز اول زرد شد. و در روز دوم صورتشان سياه شد ... (بعد از آن كه حضرت يونس رفت و آن مردم آثار عذاب را مشاهده نمودند به روبيل كه رهبر و عالم آنان بود پناهنده شدند و از وى راه چاره خواستند) روبيل گفت: من اينطور صلاح ميدانم كه مواظب باشيد هنگامى كه سپيده صبح روز چهار شنبه وسط ماه طلوع كرد كودكان را از مادرانشان جدا كنيد و آنان را در دامنه كوه و درّه ها قرار دهيد. و زنان را در جانب ديگر كوه قرار دهيد. اين اعمال را قبل از طلوع آفتاب انجام دهيد. بزرگ و كوچك شما شروع به: گريه، ضجه، تضرع، توبه و استغفار نمائيد.

سرهاى خود را بطرف آسمان بلند كنيد و بگوئيد: پروردگارا! ما ظلم كرديم و پيامبر تو را تكذيب نموديم، اينك از گناه خود توبه مى كنيم و ... اين اعمال را همچنان تا اينكه آفتاب غروب كند و يا اينكه خدا قبل از آن، عذاب را از شما برطرف نمايد انجام دهيد. هنگاميكه قوم يونس دستور روبيل را انجام دادند خدا عذاب را از آنان برطرف نمود و با اطمينان خاطر به سوى خانه هاى خود مراجعت كردند.

سرگذشت یونس علیه السلام بعد از جدایی از قومش:

یونس علیه السلام آن محل و مردمش را ترك كرد و به سوى دريا رفت، در آنجا بر كشتى سوار شد، در ميان راه دريا متلاطم گشت، چيزى نمانده بود كه همه اهل كشتى غرق شوند.

ناخداى كشتى گفت: من فكر مى كنم در ميان شما بنده فرارى وجود دارد كه بايد به دريا افكنده شود (و يا گفت: كشتى زياد سنگين است و بايد يك نفر را به قيد قرعه به دريا بيفكنيم) به هر حال چند بار قرعه كشيدند و در هر بار به نام يونس درآمد! او فهميد در اين كار سرى نهفته است و تسليم حوادث شد. هنگامى كه او را به دريا افكندند، نهنگ عظيمى او را در كام خود فرو برد و خدا او را به صورت اعجازآميز زنده نگه داشت. سرانجام او متوجه شد ترك اولايى انجام داده، به درگاه خدا روى آورد و به تقصير خود اعتراف نمود، خدا نيز دعاى او را استجابت فرمود و از نجاتش داد.

ممكن است تصور شود اين ماجرا از نظر علمى امكان پذير نيست ولى بدون شك اين امر يك خارق عادت است نه يك محال عقلى، همانند زنده شدن مردگان كه تنها خارق عادت محسوب مى شود و محال نيست و به تعبير ديگر از طرق عادى انجام آن امكان پذير نيست ولى با استمداد از قدرت بى پايان پروردگار مشكلى ندارد.

منابع:

تفسير آسان، ج 7، صص201-205

تفسير نمونه، ج 13، صص486-487