بهشت
گروه‌ها: جای ها

بهشت

«جنت» از ريشه (ج- ن- ن) گرفته شده و معناى محورى همه مشتقات آن پوشيدگى است،[1] چنانكه «جنين» بر اثر پوشيدگى و مستور بودن در رحم مادر بدين نام موسوم شده و سپر نيز بدين جهت كه رزمنده در پناه آن پوشيده و از آسيب سلاح دشمن مصون مى ماند، «جُنّة» ناميده شده است؛ همچنين كسى كه عقل او پوشيده گشته «مجنون» و ظلمت شب كه مايه پوشيدگى اشياست، «جانّ» نام گرفته اند. «جِنّ» نيز موجودى است نامرئى كه از ديد ظاهرى انسان پوشيده است و بالاخره «جنّت» باغى است پوشيده به درختان انبوه و درهم رفته [2] ، بنابراين سِر نامگذارى بهشت به جنت آن است كه شاخساران درختانش درهم فرو رفته و برگهاى فراوان آنها مانند سقفى سبز رنگ زمين بهشت را مى پوشاند.[3]

البته مفسران براى پوشيدگى بهشت وجوه ديگرى نيز ذكر كرده اند، چنان كه برخى آن را ثوابى دانسته اند كه در دنيا بر انسان پوشيده است.[4] برخى ديگر گفته اند: اطلاق جنت بر بهشت بدان سبب است كه هرگز عقول قاصر بشر بر آن احاطه نمى يابد.[5] به نظر برخى ديگر بهشت به لحاظ منزلت و مقام مكنونى كه دارد نزد عقل صاحب نظر يا قلب صاحب بصر معروف يا مشهود نيست [6] ، از اين رو بعضى از مفسران بر اين اعتقادند كه برخى از مراحل اعلاى بهشت حتى نزد عقل حكيم يا قلب عارف مستور است و برخى از مراتب ديگر آن گرچه معلوم نظرى حكيم يا بصرى عارف است؛ ليكن بسيارى از ويژگيهاى آن همچنان در بوته استتار است و تا قبل از شهود عينى مشهود نمى شود و حتى پس از ورود در آن گرچه نسبت به خود بهشتى مشهود شده و در كنار او قرار مى گيرد؛ اما براى غير او كه پايين تر از درجه وجودى وى قرار دارد همچنان در وراى حجاب نورى مستتر و پنهان است.[7]

بدون ترديد در همه اديان، مذاهب و مسالك اعتقاد به جهانى بهتر و مطلوب تر وجود داشته و همه آنها رسيدن به آن را به پيروان خويش وعده داده اند.[8]

در اوستا براى هر يك از تعاليم سه گانه عاليه «پندار نيك، گفتار نيك، كردار نيك» در بهشت مقام و مرتبه اى ويژه معين شده است؛ اولى كه جاى انديشه است در كره ستارگان، دومى در فلك ماه و سومى در فضاى بلندترين روشنايى واقع است. روان نيكوكار پس از طى اين سه مرحله به فضاى فروغ بى پايان مى رسد كه «انيران» نام دارد و در آنجا بارگاه جلال اهورا يا عرش اعظم (گروثمان/ خان ستايش) است.[9]

در جاى ديگر همين كتاب آمده كه روان مرده تا سه روز پس از مرگ بالاى سر اوست و صبح روز چهارم روح از تن او جدا شده، اگر نيكوكار باشد وجدان (دين) وى به صورت دختر زيبايى نمودار گشته، او را به سوى فردوس راهنمايى مى كند.[10] روان نيكوكار از روى پل صراط (چِنونَت پِرِتو/ پل تشخيص و قضاوت) كه بالاى نهرى از فلز گداخته قرار دارد و براى او پهن به نظر مى رسد، به سرعت مى گذرد و پس از پيمودن مراحل سه گانه ياد شده، به بهشت برين و بارگاه قدس اهورامزدا مى رود. در آنجا براى او كَره فصل بهار و ساير نعمتها را مى آورند و همواره در نهايت خوشى و خرمى به سر مى برد.[11]

در عهدين نيز با عبارتهايى گوناگون بشارت به بهشت موعود داده شده است. بنى اسرائيل در عصر موسى عليه السلام قومى مادى بودند، چنان كه بسيارى از بشارتهاى عهد قديم به نعمتهاى دنيوى، زمين و حكومت و سلطنت اشاره دارد، حتى آنها مسئله جاودانگى روح را نمى دانستند و منكر روحى در بدن بودند كه بعد از مرگ جاودانه بماند؛ ولى نمونه هايى وجود دارد كه آنان نيز بهشت را قبول داشته اند. عده اى از آنها قائل به بهشت بسيار گسترده اى بودند كه از آن با عنوان «بهشت عَدْن آسمانى» ياد كرده و داراى دو در بوده كه 100000 فرشته از آن محافظت مى كنند.[12]

در عهد جديد نيز با اوصافى گوناگون نظير حيات جاودانه از بهشت سخن به ميان آمده است.

حتى در برخى موارد اوصافى را شبيه اوصاف بهشتى كه در قرآن آمده است بيان مى كند.(يوحنا 7)

از نظر مسيحيان، بهشتْ آسمانى است محل سعادت كه از هرگونه كدورت تهى و شامل همه لذات نفسانى است. البته نعمتهاى اين بهشت از قبيل لذات و شاديهاى آسمانى و تنها مفاهيمى روحى و عقلى است، زيرا به اعتقاد آنها بهشت جايگاهى روحانى است كه نفسِ انسان پس از جدا شدن از بدن و صعود به آسمان از حالتى حسى و طبيعى به حالت روحانى آسمانى تبديل شده، در آن قرار مى گيرد. [13]

پروتستانها نيز قائل به نوعى بهشت روحانى هستند كه مهم ترين لذت آن نظر كردن به وجه الله است.[14] حتى در مسالك بت پرستى مانند يونانيها محل خدايان و پايان نيكان را گلزارهايى زبده به نام شانزليزه مى دانستند.[15] هندوها نيز بهشت را باور داشتند و كسانى كه با انواع عذابهاى دنيوى مانند قتل، سوختن و غيره خود را نابود مى كردند مى پنداشتند كه قبل از بيرون رفتن جانهايشان همسايگان بهشت به سرعت آن را مى گيرند.[16]

مدينه فاضله افلاطون و جامعه اى كه كمونيستها به طبقات محروم وعده مى دادند نيز نوعى بهشت دنيوى محسوب مى شود. اين بهشتها به رغم اختلافات زياد در 4 چيز مشترك است: امنيت، سلامت، بركت و لذت.[17]

قرآن كريم -كه بر همه كتابهاى آسمانى مُهَيْمِن است[18] - افزون بر اينكه وعده هاى موجود در تورات و انجيل درباره بهشت را نقل كرده[19] به تفصيل درباره بهشت سخن رانده و آن را آخرين مرحله مدار عمومى خلقت براى برگزيدگان و نزديك ترين جايگاه به خداوند معرفى مى كند. (ص/25)

گفتنى است اولين اختلاف بهشت قرآن با بهشت ديگران در ميزان كوشش و تلاش لازم و در مدت وصول آن است؛ قرآن راه بهشت را طولانى و پرمشقت (انشقاق/6) و آن را محصول اكتساب خود انسان معرفى مى كند. (بقره/286 و ...)[20]

گرچه در قرآن كريم واژه «جنت» به معانى گوناگونى نظير توحيد (يونس/26[21] ، بقره/221)[22] و بستانى در يمن (قلم/17)[23] به كار رفته يا بر اينها تطبيق شده است؛ اما در اين مقاله تنها آن دسته از معانى اين واژه كه بر بهشت اطلاق شده مورد نظر است. افزون بر واژه هاى «جنت» (بقره/35) و «جنات» (بقره/25) در آيات فراوانى از بهشت با واژه هايى نظير فردوس (مؤمنون/11)، دارالسلام (انعام/127)، دارالقرار (غافر/39)، دارالمقامه (فاطر/35)، جنة الماوى (نجم/13- 15) و ... ياد شده است. در اين آيات مباحثى همچون حقيقت (واقعه/88-89، آل عمران/163)، گستره و جايگاه (آل عمران/33، نجم/13-15)، درها (ص/50، زمر/73)، مخلوق بودن (حديد/21، شعراء/64)، موروث بودن (اعراف/43، مريم/63)، مراتب و درجات بهشت (انفال/4، نساء/95-96، طه/75)، نعمتهاى بهشتى (بقره/25، زخرف/71، محمّد/15) و بهشتيان (مائده/119، حجر/47) مطرح شده اند.

تصوير و تعريف بهشت در قرآن يكپارچه نيست، بلكه به صورت اوصاف كوتاه، متعدد و گاه مكرر در بسيارى از سوره ها به ويژه سوره هاى مكى آمده است و در سه سوره الرحمن، واقعه و انسان (دهر) بيشتر و پيوسته تر از ساير سوره هاست. براى به دست آوردن تصويرى اجمالى از بهشت آن چنان كه در قرآن كريم بيان شده لازم است كه آيات سوره هاى مختلف كنار هم گذاشته شود.[24]

حقيقت بهشت:

بسيارى از متكلمان و محدثان اسلامى با استفاده از آيات و روايات بهشت را جسمانى و مادى دانسته و اين اعتقاد را از ضروريات دين اسلام شمرده اند.[25] آنها معتقدند انسان با همين بدن جسمانى مادى خود وارد بهشت خواهد شد و آيات مربوط به نعمتهاى بهشتى را بيانگر مادى بودن آنها دانسته اند: «و فكِهَةٍ مِمّا يَتَخَيَّرون* و لَحمِ طَيرٍ مِمّا يَشتَهون» (واقعه/20- 21)؛ ولى در اين زمينه ديدگاههاى ديگرى نيز وجود دارد؛ برخى مادى بودن بهشت را ردّ كرده اند. به عقيده آنها بهشت ماوراى عالم ماده است و نيازى به مكان مادى ندارد، بلكه چيزى خارج از ذات انسان نيست؛ بدين معنا كه همه نعمتها، مملوكها، خادمان، باغها، درختان و ... برخاسته از ذات انسان و قائم به اوست و او به اذن خدا نگهدارنده و ايجادكننده آنهاست.[26]

بسيارى از آيات قرآن و نيز روايات بيانگر آن است كه بهشت و نعمتهاى آن چيزى جز ظهور اعمال نيك انسان و بازگشت آن به وى نيست، چنانكه خداوند در پاداش يا مجازات بندگان، خودِ عمل را در برابرشان حاضر مى كند: «و وجَدوا ما عَمِلوا حاضِرًا و لا يَظلِمُ رَبُّكَ احَدا» (كهف/49)؛ «يَومَذٍ يَصدُرُ النّاسُ اشتاتًا لِيُرَوا اعملَهُم* فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيرًا يَرَه* و مَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه». (زلزال/6- 8 ، آل عمران/30 و يس/54)[27] بر اساس اين ديدگاه اعمال انسان دو صورت دارد: صورتى مُلْكى كه فانى و زودگذر و صورت ملكوتى كه باقى و زايل نشدنى است. انسان در دنيا تنها صورت ملكى آنها را مشاهده مى كند و از صورت ملكوتى آنها بى خبر است؛ اما در قيامت و در برزخ تنها چهره ملكوتى آنها را مشاهده مى كند؛ اگر زيبا باشند نعيم و اگر زشت باشند جحيم وى خواهند بود.[28]

از سوى ديگر براساس آيه 46 هود كه خداوند خطاب به حضرت نوح عليه السلام، فرزند وى را كردارى ناشايسته دانسته: «يا نوحُ انَّهُ لَيسَ مِن اهلِكَ انَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صلِحٍ» انسان نفس عمل خويش است [29] و هركس در طول عمرش، خود را با اعمال خويش مى سازد؛ كسى كه محصول فعاليت شبانه روزى او جز اعمال نيك و نورانى نيست، خود يكپارچه نيكى و نورانيت است؛ به عبارت ديگر، اعمال و رفتار انسان بر حسب صور ملكوتى آنها، تشكيل دهنده گوهر ذات انسانى و سازنده هويت و شخصيت آدمى اند، و انسان با اعمال، كردار، افكار و ادراكش سازنده خويش است، بنابراين بهشت يا جهنم چيزى جدا و بريده از ذات انسان و آنچه كه از او برمى خيزد نيست.[30]

چنانكه قرآن كريم در وصف مقربان، خودِ آنان را روح و ريحان و بهشت دانسته: «فَامّا ان كانَ مِنَ المُقَرَّبين* فَرَوحٌ ورَيحانٌ وجَنَّتُ نَعيم» (واقعه/88- 89)[31] و در جايى ديگر بر خود كسانى كه از خشنودى خدا پيروى مى كنند درجات (بهشت) اطلاق كرده است: «هُم دَرَجتٌ عِندَ اللَّهِ». (آل عمران/ 163)

البته درباره حقيقت بهشت آراى ديگرى نيز مطرح است؛ مانند اينكه برخى از عرفا گفته اند:

حقيقت بهشت چيزى است كه انسان را به خدا نزديك كرده، در مجاورت حق اول قرار مى دهد[32] يا به گفته برخى ديگر حقيقت بهشت ابتهاج نفس و شادى آن به شناخت خدا و محبت اوست [33] كه مى توان اين گونه نظرها را در كنار دو نظر سابق به دو صورت تحليل كرد: نخست آنكه بگوييم اين دو نظر اخير در حقيقت ردّ آراى سابق است، چنانكه برخى نيز گفته اند: بهشت همان لذات روحى است واوصافى كه در قرآن براى آن ذكر شده نوعى تمثيل و براى تقريب به ذهن است.[34] ديگر آنكه بگوييم دو نظر سابق ناظر به مراتب نازله بهشت و دو نظر اخير ناظر به مراتب عاليه بلكه عالى ترين مراتب آن است.[35]

منبع: دائرة المعارف قرآن كريم، ج 6، صص360-365

 

[1] . التحقيق، ج 2، ص 123؛ مقاييس اللغه، ج 1، ص 421،« جن»

[2] . مفردات، ص 203- 204؛ بصائر ذوى التمييز، ج 2، ص 352؛ التحقيق، ج 2، ص 123- 124،« جن».

[3] . تسنيم، ج 2، ص 468؛ انوار درخشان، ج 1، ص 225

[4] . مقاييس اللغه، ج 1، ص 421،« جن».

[5] . انوار درخشان، ج 1، ص 224- 225

[6] . كشف الاسرار، ج 2، ص 39؛ انوار درخشان، ج 1، ص 224؛ تسنيم، ج 2، ص 491.

[7] . تسنيم، ج 2، ص 491

[8]. مباحث بنيادين، ج 1، ص 519

[9]. ر. ك: اوستا، ص 546- 550؛ مباحث بنيادين، ج 1، ص 185

[10] . اوستا، ص 335- 336

[11] . ر. ك: اوستا، ص 78- 79؛ 478- 480؛ مباحث بنيادين، ج 1، ص 185

[12] . دائرة معارف القرن العشرين، ج 3، ص 192؛ مباحث بنيادين، ج 1، ص 185- 190

[13] . دائرة المعارف بستانى، ج 6، ص 559

[14] . دائرة معارف القرن العشرين، ج 3، ص 193

[15] . مباحث بنيادين، ج 1، ص 519

[16] . البدء والتاريخ، ج 1، ص 186

[17] . مباحث بنيادين، ج 1، ص 519

[18] . مائده/48

[19] . توبه/111

[20] . مباحث بنيادين، ج 1، ص 524- 525

[21] . الوجوه والنظائر، ج 1، ص 220

[22] . بصائر ذوى التمييز، ج 2، ص 352

[23] . همان؛ الوجوه و النظائر، ج 1، ص 220

[24] . دانشنامه قرآن پژوهى، ج 1، ص 397

[25] . حق اليقين، مجلسى، ص 567؛ حق اليقين، شبر، ج 2، ص 145

[26] . اسفار، ج 9، ص 176

[27] . تفسير صدر المتالهين، ج 6، ص 247؛ چهل حديث، ص 362- 363؛ گام نخستين، ص 47- 48

[28] . گام نخستين، ص 48

[29] . آغاز و انجام، ص 139؛ گام نخستين، ص 54

[30] . گام نخستين، ص 54

[31] . تفسير موضوعى، ج 10، ص 171؛ گام نخستين، ص 54

[32] . تفسير صدر المتالهين، ج 4، ص 264

[33] . المنير، ج 25، ص 244

[34] . الكاشف، ج 6، ص 401

[35] . تفسير صدرالمتالهين، ج 4، ص 264