إمرؤ القيس بن عابس كندى
اِمْرَؤالْقَیْس، مشهورترین شاعر سراسر ادبیات عرب است.
زندگی:
در زندگی نامه امرؤالقیس، علاوه بر خطوط تاریخی که ممکن است بر واقعیات منطبق باشد، افسانهها را نیز نمیتوان از نظر دور داشت، زیرا بیشتر همین افسانههاست که موردتوجه ادیبان قرار گرفته، در ادبیات اسلامی تأثیر فراوان گذاشته، و صدها اشاره ادبی و استعاره و کنایه بر دوششان بار شده است، چندان که بدون اطلاع از آنها، بسیاری از عبارات قابل فهم نخواهد بود.
نام:
کلمه امرؤالقیس خود اندکی مبهم است. آیا مراد از آن «خدمتگزار بت قیس» است، یا «امیر قبیله قیس» ؟ به هر حال، شاعر خود را امرؤالقیس خوانده است، اما ادیبان عرب برآنند که این لفظ باید نوعی لقب باشد و به همین سبب، به دنبال نام واقعی او میگردند و این نامها را مطرح میکنند: حُندُج، عَدی، مُلَیْکه و سلیمان
زادگاه:
امرؤالقیس احتمالاً در سرزمین بنی اسد زاده شد و شاید نامهای محل در نخستین اشعارش بر این امر دلالت داشته باشد؛
نسب:
پدرش حُجر، ملقب به آکل المُرار که امیر کنده بود، او را در جوانی وی از خود راند. علت این امر مانند دیگر امور در زندگی شاعر روشن نیست، گرچه برخی از نویسندگان اموری چون شاعری و عشقورزی او را سبب رانده شدنش دانستهاند.
در هر حال، شاعر برای بار نخست سرگردان بیابانها شد و به قول ابوالفرج به جماعتی از قبایل طی، بکر و کلب - که مانند او آواره بودند - پیوست. سپس به داییش شرحبیل رئیس بنی دارِم پناه برد. روایت مشهورتر حاکی از آن است که وی همچنان سرگردان بود، تا آنکه پدرش به دست بنی اسد کشته شد.
خونخواهی پدرر:
شاعر برای بازستاندن خونبهای پدر از بنی اسد دست به دامان قبایل بکر و تغلب یا ذوجدن در حمیر زد. حکایت جنگ و گریزهای او در اینجا بسیار مفصل و سخت متناقض است. بنی اسد که از این احوال آگاه شده بودند، راه آشتی پیش گرفتند، خونبهایی کلان و گروهی گروگان پیشنهاد کردند. این ماجرا خود انگیزهای برای ساختن داستانهایی دلانگیز شده است. روایات، شاعر بزرگ جاهلی، عبید بن ابرص را نیز وارد ماجرا کرده، و آوردهاند که چون امرؤالقیس از پذیرفتن عذرخواهیهای بنی اسد سرباز زد، عبید قصیده ای سرود و امیرزاده را سخت تهدید کرد، حسین این قصیده را جعلی میداند.
با اینهمه، امرؤالقیس سر در پی بنی اسد گذارد و چون به ایشان رسید، با سپاهیان خود که از قبایل بکر و تغلب بودند، شمشیر در میان آنان نهاد پس از این جنگ امرؤالقیس درباره پیروزی خود قطعهای سرود و خمر ی را که از زمان قتل پدر تا بازستاندن خونبها بر خود حرام کرده بود، بر خود حلال ساخت.
با اینهمه، امرؤالقیس میخواست به جنگ ادامه دهد، ولی بکریان و تغلبیان از جنگ دست کشیدند. پس شاعر باز سرگردان شد و بر اسب خود، شقرا نشست و دست به دامان کسانی بس گوناگون زد و ماجراهای بسیار پیش آمد که درباره هریک داستانها و قطعههای منظوم فراوان نقل شده است. در مراحل پایانی این سرگردانی، یکی از مشهورترین شخصیتهای عصر جاهلی سمؤل صاحب قصر معروفی در تیماء ظاهر میشود. اخبار جاهلی، شاعر را به خدمت این شخصیت نیمافسانهای میکشانند و حتی قصیدهای در مدح سمؤل به او نسبت میدهند که به نظر ابوالفرج به سخن امرؤالقیس شبیه نیست و بیتردید ساختگی است. به هر حال، شاعر از سمؤل میخواهد که او را به حارث امیر غسانی معرفی کند تا او بار یافتن به حضور قیصر را برایش آسان سازد. این خواسته جامه عمل میپوشد و شاعر راهی بارگاه قیصر میشود. ذکر این سفر در قصیده بلندی آمده است و نشان از آن دارد که عمرو بن قمیئه شاعر و کسانی دیگر در این سفر همراه او بودهاند. الیندر بر این باور است که با بازشناسی نام جایهایی که در قصیده آمده، میتوان مسیر شاعر را معین کرد. اینک آنچه شگفت مینماید آن است که در این قصیده یا اشعار دیگر امرؤالقیس، سخنی از وضع دربار حارث غسانی، یا دربار قیصر نمیرود؛
وفات:
به هر حال، در همان زمان، مردی طماح نام از قبیله بنی اسد که برادرش به دست امرؤالقیس کشته شده بود، حیله ای ساز کرد و امپراتور را از آن ترسانید که اگر این شهزاده سرکش نیرومند گردد، باری دولت خود او را نیز تهدید خواهد کرد. از اینرو، امپراتور بر وی خشمگین شد؛ اما در برخی روایات سبب خشم قیصر روابط عاشقانه شاعر با دختر وی دانسته شده است. به هر روی، امرؤالقیس در راه بازگشت بود که امپراتور هدایایی برای او فرستاد و در آن میان، پیراهنی زهر آگین بود که چون شاعر پوشید، ریشهای کلان بر اندامش افتاد. از آن پس وی که الملک الضِلّیل (شهریار سرگردان) لقب داشت، ذوالقروح (زخم برداشته) خوانده شد.
شاعر مجروح سرانجام به آنقره (آنکارا) رسید و در پای کوهی به نام عسیب فرود آمد و چون دریافت که زندگیش به پایان رسیده است، شعر مرگ را سرود. در قصیدهای ۱۵ بیتی شاعر به بیماری خود و خیانت طماح اشاره کرده است. آخرین لحظات زندگی او را ابیاتی ساده و مؤثر - اما کاملاً ساختگی - آرایش داده است.
منبع: http://www.wikifeqh.ir