أمّ مسطح بنت أبى رهم
گروه‌ها: اشخاص

أمّ مسطح بنت أبى رهم

اطلاع دقیقی در مورد زندگی وی یافت نشد و نام ایشان در روایات اسباب النزول آیه إفک آورده شده که جریان افک را ایشان به عایشه خبر داد.

از عايشه نقل شده است كه هر گاه پيامبر گرامى صلی الله علیه و آله قصد سفر مى كرد، ميان زنان قرعه مى انداخت و بنام هر كه قرعه اصابت ميكرد، او را با خود مى برد. در يكى از سفرهاى جنگى قرعه بنام من افتاد و اين بعد از نزول آيه حجاب بود.- برخى گفته اند: جنگ بنى المصطلق بود- در وقت مراجعت، در نزديكى مدينه و در موقع كوچ كردن لشكر برخاستم و از سپاه دور شدم. پس از قضاء حاجت و حركت بسوى لشكر متوجه شدم كه گلو بندم پاره شده و دانه هايش ريخته است. برگشتم كه دانه هاى گلو بندم را بيابم، سپاهيان هودج خالى مرا بر شتر گذاشته و رفته بودند. به گمان اينكه من در هودج هستم. زيرا در آن وقت زن ها لاغر و كم گوشت و سبك بودند. زيرا غذاى ناچيزى ميخوردند. من گردن بندم را يافتم و بمحل اول بازگشتم اما هيچكس در آنجا نيافتم. فكر كردم سپاهيان متوجه نبودن من در هودج مى شوند و به سراغ من مى آيند. نشستم و خواب بر من غالب شد. صفوان بن معطل از سپاه دنبال مانده بود. وقتى بمنزل من مى رسد، شبح انسانى توجهش را جلب ميكند. و بالآخره مرا مى شناسد. منهم وقتى متوجه او شدم، صورتم را پوشيدم. بخدا او با من تكلم نكرد. شترش را خوابانيد و من سوار شدم او شتر را راند تا موقع ظهر به سپاه رسيديم و در باره من، بهلاكت رسيد آنكه بهلاكت رسيد و عبد اللَّه بن ابى بار سنگين اين گناه را به دوش كشيد. ما به مدينه رسيديم و من بمدت يك ماه بيمار شدم. در اين مدت مردم سرگرم گفتگو در باره تهمتى بودند كه بمن بسته شده بود. و من اطلاع نداشتم. تنها مي ديدم پيامبر صلی الله علیه و آله خدا نسبت به من كم لطف تر از اوقاتى است كه بيمار مي شدم. او فقط داخل مى شد و سلام مى كرد و سراغى مى گرفت. من از اين رفتار او ناراحت مى شدم و سر آن را نميدانستم تا اينكه پس از بهبودى به همراه ام مسطح به منظور قضاى حاجت، از خانه خارج شدم. در آن وقت هنوز در خانه ها محلى براى قضاى حاجت نداشتيم و مثل عربهاى ديگر از داشتن محل قضاى حاجت در خانه، متنفر بوديم. ناچار بوديم فقط شبها بيرون برويم. مادر ام مسطح خاله پدرم بود.در حين حركت پاى او مسطح لغزيد و فرزند خود مسطح را نفرين كرد.

گفتم: حرف بدى گفتى! مردى را بدگويى ميكنى كه در جنگ بدر شركت جسته است؟

گفت: دخترم، مگر سخن او را نشنيده اى؟

گفتم: چه گفته است؟

او سخن دروغ پردازان را براى من تعريف كرد. در نتيجه بيمارى من شديد شد. وقتى بخانه بازگشتم، پيامبر صلی الله علیه و آله تشريف آورد و جوياى حال من شد. از او اجازه خواستم كه بخانه پدرم روم. مرا اجازه داد. بخانه پدر آمدم و از مادرم پرسيدم: مردم چه مى گويند؟ گفت: ناراحت نباش. بخدا هر زن زيبايى كه داراى عده اى هوو باشد، اينگونه ماجراها برايش پيش مى آيد

گفتم: سبحان اللَّه! مردم اين حرف ها را مى زنند؟

گفت: آرى.

آن شب تا صبح گريه كردم و خواب بر چشمم راه نيافت، پيش از آنكه وحى نازل شود، پيامبر صلی الله علیه و آله از اسامة بن زيد و على بن ابى طالب علیه السلام در باره جدا شدن از من مشورت كرد. اسامه كه مرا بى گناه ميدانست، عرض كرد: يا رسول اللَّه، آنها خانواده تواند و ما در باره آنها جز نيكى نميدانيم. اما على علیه السلام گفت: خداوند بر تو سخت نگرفته است. جز او زنان ديگرى هم هستند. اگر از كنيز سؤال كنى، ترا تصديق خواهد كرد. پيامبر صلی الله علیه و آله از بريره پرسيد: آيا در باره عايشه سوء ظنى دارى؟ بريره گفت: عايشه دختر خردسالى است كه بر خمير خانواده خوابش مى برد. از او چشمپوشى كن. بخدا من او را پاك ميدانم.

هيچ گمان نمي كردم در باره من وحى نازل شود ولى اميدوار بودم كه پيامبر صلی الله علیه و آله در باره بيگناهى من خوابى ببيند. سرانجام خداوند وحى نازل كرد و حال پيامبر صلی الله علیه و آله تغيير كرد و مثل ساير اوقاتى كه بر او وحى نازل مى شد، عرق كرد. آن گاه كه وحى را دريافت كرد، بمن فرمود: عايشه، ترا مژده مى دهم كه خداوند ترا تبرئه كرد.

مادرم گفت: برخيز و به خانه پيامبر صلی الله علیه و آله خدا برو.

گفتم: بخدا نمى روم. تنها خدا را ستايش مى كنم كه آيه در برائت من نازل فرمود. آيه: «إِنَّ الَّذِينَ جاءُو بِالْإِفْكِ ...» تا ده آيه به اين مناسبت نازل شده است.

منبع: ترجمه تفسير مجمع البيان، ج 17، ص: 107