مالک أشتر
گروه‌ها: اشخاص

مالك أشتر

او سردار سپاه على عليه السّلام و از ياران باوفا و مخلص و ايثارگر آن حضرت بود، او در ميدان هاى جنگ و صحنه هاى نبرد هم چون طوفانى سهمگين بود، هنگامى كه ميشنيدند مالك در ميدان جنگ است لرزه پيكر دشمنان را فرا ميگرفت، چون ميدانستند كه مالك ميدان را رها نميكند و چون شير ژيان بر دشمن ميتازد.

على عليه السّلام درباره مالك سخنانى دارد كه درباره هيچ كس نگفته است، او ميفرمايد مالك براى من چنان بود كه من براى رسول خدا صلّى الله عليه و آله بودم، در جاى ديگرى فرموده: اگر مالك را كوهى تصور كنم، او كوهى منفرد است كه همگان از دور او را مينگرند، و اگر بگويم او سنگ است، سنگى محكم و استوار ميباشد، شما مالك را نميشناسيد؟! مالك اشتر در كتاب غارات مكرر ياد شده و نام او در اخبار و داستانهاى زيادى آمده، و ما اينك نمونه هائى از زندگى پر از مبارزه و جهاد و كوشش او را در اينجا مياوريم، شرح حال و تحقيق درباره ابعاد زندگى او نيازمند تاليف يك كتاب مستقل ميباشد، و اكنون به گوشه هائى از تاريخ زندگى او اشاره ميكنيم.

شيخ طوسى در رجال خود او را از اصحاب على عليه السّلام ذكر ميكند، و شيخ كشى نيز در رجال خود گويد: هنگامى كه خبر شهادت مالك اشتر به على عليه السّلام رسيد بسيار اندوهگين شد و گفت: خداوند مالك را رحمت كند، مرگ او براى من بسيار گران است، اگر مالك صخره اى بود هر آينه سنگى سخت به حساب ميامد، و اگر كوهى بود كوهى منفرد حساب ميشد، مرگ او قامت مرا شكست.

ابن حجر گويد: مالك بن حارث نخعى معروف به اشتر از اهل كوفه بود او از على بن ابى طالب و ابو ذر و عمر و ديگران روايت ميكند، و از وى فرزندش ابراهيم و ابو حسان اعرج و كنانة و گروهى روايت كرده اند، ابن سعد او را از طبقه نخست تابعين ذكر ميكند، او از اصحاب على بن ابى طالب عليه السّلام بود.

مالك اشتر در جنگ جمل و صفين با على عليه السّلام بود، على او را ولايت مصر داد ولى هنگامى كه به قلزم رسيد در اثر خوردن يك شربت عسل درگذشت، عجلى و ابن حبان او را از ثقات ميدانند، او در جنگ يرموك شركت داشت و در اين جنگ يك چشم خود را از دست داد و در آن ايام از رؤساء قوم خود بشمار ميرفت.

مالك اشتر در حوادث زمان عثمان هم در صحنه بود و بر ضد عثمان فعاليت داشت و مردم را بر عليه او تحريك ميكرد، مالك در هنگام فتح مصر حضور داشت، ابن يونس ميگويد: على عليه السّلام بعد از قيس بن سعد او را والى مصر نمود و او به طرف مصر حركت كرد و در شهر قلزم مسموم شد و در ماه رجب سال 37 درگذشت.

مالك اشتر و ابو ذر:

كشى در رجال خود از محمد بن علقمة نخعى روايت ميكند كه ما با گروهى عازم حج بوديم، و مالك اشتر هم در ميان ما بود، ما در حين سفر به ربذه رسيديم، ناگهان متوجه شديم زنى در وسط راه ايستاده است و ميگويد: اى بندگان خدا ابو ذر صاحب رسول خدا صلّى الله عليه و آله درگذشته و كسى نيست كه در تغسيل و تدفين او به من كمك كند.

راوى گويد: در اين هنگام همه به هم نگاه كرديم و خداوند را سپاس گفتيم كه به ما اين توقيف را داد كه در مورد جنازه ابو ذر خدمتى بنماييم، اندوه و غم همه را فرا گرفت و كلمه استرجاع بر زبان ها جارى گرديد، بعد از آن همراه آن زن به محلى رفتيم كه جنازه در آنجا بود، ما او را غسل داديم و كفن نموديم.

بعد از آن جنازه را براى نماز آماده كرديم، مالك اشتر جلو آمد و بر او نماز گذارد، و سپس به خاك سپرديم، بعد از آن اشتر در كنار قبر ابو ذر به پا خواست و گفت: اين ابو ذر صاحب رسول خدا صلّى الله عليه و آله ميباشد، بار خدايا او يكى از بندگان عابد تو بود، و در راه تو با مشركان جهاد كرد.

بار خدايا او در دين خود ثابت ماند و تغيير و تبديلى در آن پديد نياورد، او در برابر كارهاى زشت سخت مقاومت كرد و با زبان و دلش نهى از منكر نمود، تا آنگاه كه مورد ظلم و ستم قرار گرفت و محروم و تحقير شد و بعد هم تنها در اين بيابان جان داد، بار خدايا كمر كسانى را كه به او ظلم كردند بشكن.

خداوندا از كسانيكه او را تبعيد كردند و از خانه و كاشانه اش دور نمودند انتقام بگير، از افرادى كه او را از دار هجرت و جوار رسول خدا صلّى الله عليه و آله بيرون كردند مؤاخذه كن، ما همه دست خود را بلند كرده و آمين گفتيم، بعد گوسفندى را كه آماده كرده بودند آوردند و كشتند به خداوند سوگند بايد از گوشت اين گوسفند بخوريد، ما هم نهار را در آنجا خورديم و به طرف مكه رهسپار شديم.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه گويد: محدثان درباره مالك اشتر حديثى نقل ميكنند كه براى او فضيلتى بزرگ به حساب ميايد، و آن شهادتى است كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله درباره مؤمن داده است و از اين روايت معلوم ميگردد كه مالك يكى از مؤمنان ميباشد. اين حديث را ابن عبد البر در استيعاب روايت ميكند.

او ميگويد: هنگامى كه وفات ابو ذر رسيد زوجه اش گريست، ابو ذر گفت: چرا گريه ميكنى گفت چه گونه گريه نكنم در حاليكه شما در يك سرزمين خشك و دور افتاده از دنيا ميروى و من پارچه اى كه بدن تو را به آن كفن نمايم ندارم، و من چگونه بدن تو را غسل دهم و به خاك بسپارم، ابو ذر گفت: شما ناراحت نشويد، من اينك شما را مژده ميدهم كه پيامبر فرمودند: يكى از شما سه نفر در بيابان دور افتاده اى از دنيا ميرويد و گروهى از مؤمنان بر او نماز ميگذارند.

اكنون دو نفر از آنها در گذشته اند و من سومى هستم كه زنده مانده ام، و يقين دارم كه مقصود رسول خدا من بوده ام، زوجه ابو ذر گفت: اكنون فصل حج گذشته و ديگر كسى از اين راه عبور نميكند، ابو ذر گفت: شما برويد در كنار جاده توقف كنيد، افرادى از اينجا خواهند گذشت. او رفت و در كنار جاده نشست و منتظر شد تا كاروان برسد.

يكى از روزهائى كه در كنار جاده بود، ناگهان كاروانى رسيد، او جريان ابو ذر را به آنها گفت، آنها آمدند و ابو ذر را غسل دادند و كفن نمودند و بعد به خاكش سپردند، در ميان آن كاروان مالك اشتر و حجر بن ادبر هم حضور داشتند، از اين حديث به خوبى معلوم ميشود كه مالك يكى از مؤمنان است.

مالك و عثمان :

او از جمله كسانى است كه با عثمان مخالف بود، و به كارهاى او اعتراض ميكرد و او را به انحراف از كتاب و سنت متهم مينمود، تمام كسانيكه شرح حال او را نوشته اند و يا اخبار او را نقل كرده اند به اين موضوع تصريح ميكنند، و گويند او از كسانى است كه در هنگام محاصره خانه عثمان حضور داشت و مردم را بر ضد او ميشورانيد.

هنگامى كه مردم از شهرهاى مختلف به مدينه آمده بودند، و با عثمان مبارزه ميكردند، مالك اشتر هم از كوفه همراه دويست نفر آمده بود. مورخان مينويسند، مصريان به سرپرستى عبد الرحمان بلوى، و كنانة بن بشر كندى و عمرو بن حمق خزاعى و كوفيان به سرپرستى مالك، و بصرى ها هم به سرپرستى حكيم بن جبله آمده بودند.

در حديث ديگرى آمده كه مالك و محمد بن ابى بكر و عمرو بن حمق به خانه عثمان حمله كردند و مردم را به كشتن او تحريك نمودند ولى خود مباشر قتل نشدند، قاتلان دو نفر بنام قتيرة بن وهب و سودان بن حمران بودند، كه پس از كشتن عثمان بدست غلامان او كشته شدند، و ديگران معاون و مساعد آنها بودند.

مالك و على عليه السّلام :

بعد از كشته شدن عثمان مالك اشتر نزد على عليه السّلام آمد و گفت: خود را براى خلافت آماده كنيد، اينك مردم آماده اند تا با شما بيعت كنند، گويند نخستين كسى كه با آن جناب بيعت كرد مالك اشتر بود، و بعد از او مهاجر و انصار كه در مدينه بودند با آن حضرت بيعت كردند، و از آن جمله طلحه و زبير بودند كه بيعت نمودند.

ولى اكثر مورخان عقيده دارند كه نخستين بيعت كننده طلحه بوده است و بعد از آن نمايندگانى كه از شهرستان ها و ولايات آمده بودند با آن حضرت بيعت كردند، بطور كلى مالك اشتر در اين ميان بيشتر از همه فعاليت ميكرد، و ياران امير المؤمنين مانند عمار بن ياسر هم در اين مورد فعال بوده اند و مردم را بطرف آن حضرت دعوت ميكردند.

مالك در جنگ جمل :

مالك اشتر رضوان الله عليه در جنگ جمل با على عليه السّلام بود و بسيار فعاليت ميكرد، در يكى از روزها علی علیه السلام پرچم خود را به فرزندش محمد حنفيه داد و به او گفت: حركت كن، در اين هنگام لشكر دشمن شروع به تيراندازى كردند محمد به ياران خود گفت: اندكى صبر كنيد تا تيرهاى آنان تمام شود، بعد از اين حمله خواهيم كرد.

در اين هنگام على عليه السّلام نزديك محمد رفت و پرچم را از وى گرفت و گفت رگ مادرى در شما اثر گذاشته و اينك از تيرها ميترسى و توقف كرده اى، بعد پرچم را به دست گرفت و به طرف لشكر عايشه رفت، در اين هنگام مالك اشتر و گروهى از ياران او رسيدند و گفتند: يا امير المؤمنين ما خود اين كار را ميكنيم ولى او پاسخ نداد و حمله را آغاز كرد.

ابو مخنف گويد: على عليه السّلام به مالك اشتر فرمودند: به طرف چپ لشكر بصره حمله كند، او نيز به آن طرف يورش برد، امير طرف چپ لشكر عايشه هلال بن وكيع بود، مالك اشتر هلال را كشت و لشكر به طرف عايشه رفتند و به او پناه آوردند، مالك به طرف شترى كه عايشه سوار آن بود حمله كرد و در آنجا گروهى كشته شدند كه يكى از آنها كعب بن سور قاضى بصره بود.

واقدى گويد: در جنگ جمل عبد الله بن زبير به ميدان آمد و مبارز خواست، از طرف لشكر على عليه السّلام مالك اشتر به ميدان او رفت عايشه گفت: چه كسى از لشكر على در مقابل عبد الله قرار گرفته، گفتند: مالك اشتر، عايشه ناراحت شد و گفت: اسماء به عزا نشست؟ آن دو با هم جنگ كردند و يك ديگر را مجروح نمودند.

بعد از اين يك ديگر را در بغل گرفتند، مالك عبد الله را بر زمين افكند و بالاى سينه او نشست در اينجا طرفين جمع شدند، لشكر بصره ميخواستند عبد الله را نجات دهد، و لشكر على بن ابى طالب عليه السّلام هم به مالك كمك ميكرد، عبد الله فرياد زد مرا با مالك بكشيد، كسى فرياد او را نشيند و اگر گفته بود مرا با اشتر بكشيد آن دو را ميكشتند ولى كسى آنها را نميشناخت، و بعد عبد الله بن زبير از دست مالك رها شد و فرار كرد.

در جنگ جمل عبد الرحمان بن عتاب كه يكى از اشراف قريش بود به ميدان جنگ آمد، و رجز خواند و مبارز طلبيد، مالك اشتر به ميدان او آمد، و او را كشت، بعد از آن عبد الله بن حكيم آمد و رجز خواند و مبارز طلبيد، مالك به ميدان او رفت و او را نيز از ميدان بيرون كرد، گويند هفتاد نفر در آن روز از قريش پيرامون عايشه بودند و همه كشته شدند.

ابو مخنف گويد: عمار بن ياسر و مالك بن حارث اشتر بعد از جنگ جمل نزد عايشه رفتند، عايشه گفت: اى عمار چه كسى با شما هست، گفت: مالك اشتر، عايشه گفت: تو بودى كه با خواهرزاده من آن چنان رفتار كردى، مالك گفت: آرى من آن روز گرسنه بودم و نيرويم زياد نبود، اگر نيرو داشتم او را ميكشتم و امت محمد را از وى راحت ميساختم.

خطبه مالك اشتر:

ابو مخنف روايت ميكند كه على عليه السّلام در ذو قار خطبه اى خواندند و درباره طلحه و زبير مطالبى بيان داشتند و بعد از آن دست خود را بلند كردند، و گفتند: بار خدايا طلحه و زبير با من قطع رحم كردند و به من ستم روا داشتند، بار خدايا آنها بيعت خود را شكستند و نقض عهد كردند خداوند آنها را به سزاى اعمالشان برسان و از رحمت خود دور بدار.

در اين هنگام مالك اشتر برخواست و گفت: خداوند را سپاس ميگوئيم كه بر ما منت گذاشت و به ما احسان نمود و با فضل و لطف خود ما را هدايت كرد، يا امير المؤمنين ما سخنان شما را به خوبى شنيديم، شما نيكو سخن گفتيد و حقائق را بيان داشتيد، شما پسر عم پيامبر ما و داماد و وصى او هستيد، شما نخستين فردى هستيد كه او را تصديق كرديد و با او نماز گزارديد.

شما در همه جنگها و غزوات با او همراهى كرديد، و بر همه امت فضيلت و برترى داريد، هر كس دنبال شما را بگيرد بهره مند ميشود، و به سعادت و پيروزى ميرسد، و هر كس تو را ترك گويد، و سخنان شما را گوش ندهد و نافرمانى كند گرفتار عذاب و دوزخ ميگردد، يا امير المؤمنين جريان طلحه و زبير ما را ناراحت نميكند و افكار ما را پريشان نميسازد.

آن دو نفر مانند ساير مردم بيعت كردند و وارد در طاعت شما شدند، آنها بدون اينكه از شما كار خلافى صادر شده باشد و يا نسبت به كسى ظلمى شده باشد. شما رها كردند و بيعت خود را شكستند، اگر آنها ميگويند ما براى طلب خون عثمان قيام كرده ايم، بايد نخست از خودشان شروع كنند، چون آنها مردم را بر ضد عثمان تحريك ميكردند.

مگر طلحه و زبير از عثمان بدگوئى نداشتند و مردم را براى ريختن خون او وادار نميكردند، اگر آنان ميخواهند قصاص كنند بايد اول از خود شروع نمايند، به خداوند سوگند اگر دست از عناد برندارند آنها را هم مانند عثمان خواهيم كشت، اكنون شمشيرهاى ما روى شانه ها ميباشد، و دلهاى ما همانند اول است و ما همان مردان ديروز هستيم.

مالك در جنگ صفين :

مالك اشتر در جنگ صفين يكى از اميران و سرداران لشكر على عليه السّلام بود و دلاوريهاى او در اين جنگ و شهامت و شجاعت وى در متون كتب تاريخى و سيره آمده است، در آخرين ساعت هاى جنگ صفين كه معاويه آثار شكست را در خود ديد و قرآنها را بالاى نيزه برد، و اختلاف در لشكر على عليه السّلام پديد آمد، مالك همچنان مى جنگيد.

مالك براى على عليه السّلام پيام فرستاد: ساعتى به من مهلت دهيد تا كار معاويه را يكسره كنيم، ولى خيانت كاران و منافقان و كج انديشان نگذاشتند مالك به جنگ خود ادامه دهد، لذا ميدان را رها كرد و نزديك على عليه السّلام آمد، و سرانجام او هم با متاركه جنگ موافقت كرد، به منافقان سيه روز سخت حمله برد و گفت ساعتى ديگر اگر صبر ميكرديد معاويه شكست ميخورد.

هنگامى كه على عليه السّلام به طرف شام حركت ميكردند به شهر رقه رسيد، امير المؤمنين به مردم اين شهر گفتند پلى بر روى فرات بگذاريد تا ما از آنجا عبور كنيم، اهالى رقه به سخنان آن جناب توجه نكردند و از بستن پل خوددارى نمودند، على عليه السّلام از آن مكان رفتند و تصميم گرفتند از پل منبج عبور كنند.

على بن ابى طالب سلام الله عليه مالك را در رقه گذاشتند و تصميم گرفتند از طريق ديگرى از فرات عبور كنند، مالك به مردم رقه گفت: به خداوند سوگند اگر براى عبور امير المؤمنين پلى بر روى فرات نگذاريد تا آن حضرت و لشكريانش از آن عبور كنند، شمشيرها را از غلاف بيرون مياوريم، و جنگجويان شما را ميكشم و سرزمين شما را ويران ميكنم و اموال شما را ميگيرم.

مردمان شهر رقه تهديد مالك را جدى گرفتند و گفتند: مالك به سوگند خود عمل ميكند، و اين كه على عليه السّلام او را در اين جا گذاشته است خود گواه است كه او ميخواهد كارى انجام دهد آنها براى مالك پيام فرستادند ما پل روى فرات خواهيم گذاشت، شما برگرديد و از آن عبور كنيد، مالك براى على عليه السّلام پيام فرستادند تا مراجعت كنند.

على عليه السّلام از وسط راه برگشتند و از پلى كه روى فرات گذاشته شد عبور كردند، و همه لشكر و بار و بنه آنها از فرات عبور داده شد، ولى دستور دادند مالك با سه هزار نفر در آن جا توقف كند تا همه لشكريان از آن بگذرند، هنگام عبور كلاه دو نفر از همراهان به رود فرات افتاد و آنها از اين موضوع فال بد زدند و هر دو هم در جنگ صفين كشته شدند.

نخستين برخورد ميان لشكر على عليه السّلام و لشكر شام تلاقى مقدمه دو لشكر با هم بود مقدمه لشكر على عليه السّلام به فرماندهى زياد بن نضر و شريح بن هانى بود و فرماندهى لشكر معاويه بفرماندهى ابو الاعور سلمى بود، على عليه السّلام به مالك نوشتند كه ابو الاعور به عنوان مقدمه لشكر آمده، شما برويد و با او مذاكره كنيد، و جنگ از طرف شما نبايد شروع گردد، مگر آنكه آنها جنگ را شروع كنند.

مالك اشتر بيرون شد و طبق نظر على عليه السّلام رفتار كرد، آنها در مقابل لشكر شام توقف كردند، هنگام شب أبو الأعور به مالك حمله آورد، آنها هم در برابر آنان صف بستند و مقاومت كردند و لحظاتى جنگيدند و بعد از آن لشكر شام منصرف شدند، روز بعد بار ديگر جنگ شديدى ميان آنها درگرفت و چند نفر از شاميان كشته شدند.

مالك اشتر گفت: ابو الاعور كجا است او را به من نشان دهيد، در اين هنگام ابو الاعور بالاى يك بلندى قرار گرفت، و مالك هم آمد در آن نزديكى صف آرايى كرد، و به سنان بن مالك نخعى گفت: به ابو الاعور بگوييد، به ميدان بيايد تا با هم مبارزه كنيم، او رفت در كنار لشكر شام توقف كرد و گفت: اجازه بدهيد پيامى به ابو الاعور برسانم.

او را تامين دادند و رفت نزد ابو الاعور و گفت: مالك شما را به مبارزه دعوت ميكند، ابو الاعور پس از شنيدن پيام مدتى سكوت كرد، و گفت: اشتر خانه عثمان را محاصره كرد و او را كشت و زشتى خود را آشكار ساخت اينك او مردى پست و خوار است من با او مبارزه نخواهم كرد، قاصد برگشت و جريان را به مالك گفت.

خطبه مالك اشتر:

نصر بن مزاحم گويد: مالك اشتر يكى از روزها بالاى اسب قرار گرفت و خطبه اى خواند، او بعد از ستايش خداوند گفت: هر كس را پروردگار هدايت فرمود، او راه پيدا خواهد كرد و هر كس گمراه شد راه به جائى نخواهد برد، خدائى كه محمد صلّى الله عليه و آله را به حق و راستى مبعوث فرمود، و او را بر آشكار ساختن دين هدايت نمود و او مشركان از آن راضى نبودند.

ما به قضاء و قدر خداوند و خواست او به اين سرزمين آمده ايم، و با دشمنان خدا و دشمن خود مواجه شديم، ما به حمد الله و فضل او ديدگان ما روشن است و نيتمان پاك ميباشد، ما در جنگ با آنها پاداشى نيك ميگريم، و از عذاب و عقاب خداوند مصون ميباشيم، اكنون پسر عموى پيامبر على عليه السّلام با ما هست.

او شمشيرى از شمشيرهاى خداوند است، او نخستين كسى است كه با پيامبر گرامى نماز گذارد هيچ كس در نماز خواندن بر او سبقت نگرفته تا اكنون كه پير شده است، جهالت و غرور در او نبوده و از لغزشها و كج فكرى ها دور بوده است، او در دين فقيه و عالم و صاحب نظر است، و به حدود خداوند دانا ميباشد.

او صاحب نظر در همه مسائل و احكام و موضوعات است، او اهل صبر و شكيبائى و عفت ميباشد، اينك از خداوند بترسيد و احتياط را از دست ندهيد و در كارها كوشش كنيد و بدانيد كه حق با شما ميباشد و مخالفان شما باطل هستند، شما با جنگجويان بدر با معاويه جنگ ميكنيد و نزديك صد نفر از مجاهدان جنگ بدر در ميان شما هستند.

اكنون پرچم هائى كه با محمد صلّى الله عليه و آله بودند با شما هم هستند، و پرچم هائى كه با معاويه ميباشند همان پرچم هائى هستند كه با مشركان بودند، در جنگ با اينها هيچ شكى به خود راه ندهيد، كسانى شك ميكنند كه دل هاى مرده دارند، ما دو

خوبى در انتظار داريم، يا پيروز ميشويم، و يا به شهادت ميرسيم، خداوند ما و شما را نگهدارد، و به ما تقوى عطا فرمايد و همه ما را بيامرزد.

مالك در جزيره :

بعد از جنگ صفين و مراجعت على عليه السّلام به كوفه مالك اشتر حاكم جزيره شد، جزيره به سرزمين هاى بين دجله و فرات گفته ميشد كه اكنون در شمال و شمال غربى عراق و شرق تركيه قرار دارند، اين منطقه تمام كوهستانى است، در آن ايام يكى از مناطق مهم بشمار ميرفته است، گروهى از طرفداران عثمان به آن منطقه فرار كرده بودند و در آن جا اخلال ميكردند.

معاويه هم در شام حكومت ميكرد و به آن سرزمين نزديك بود، او نيز در آن جا فعاليت داشت و همواره توسط گروهى از طرفداران خود و يا ناراضيان از حكومت على عليه السّلام استفاده و منطقه را ناراحت ميساخت، از اين رو على عليه السّلام مالك را كه مورد اعتمادش بود در آن ناحيه گذاشته بود تا منطقه را آرام نگهدارد و جلو مفسدان را بگيرد.

مالك اشتر در مصر:

بعد از اينكه قيس بن سعد از ولايت مصر معزول شد، على عليه السّلام محمد بن ابى بكر را به عنوان والى آن جا فرستاد، محمد جوان و بى تجربه بود، او نتوانست اوضاع و احوال آن جا را سامان بخشد و همه را متحد كند، در زمان او مصر به هم خورد و عمال معاويه و طرفداران عثمان بر او شوريدند و بر ضد او قيام نمودند، جريان هاى مصر به على عليه السّلام رسيد، او تصميم گرفت مالك اشتر را به مصر بفرستد.

از اين رو مالك را از منطقه جزيره احضار كرد و جريان مصر را با وى در ميان نهاد، و به او پيشنهاد كرد به عنوان حاكم به مصر برود، مالك هم پذيرفت، و عازم مصر شد، معاويه از جريان آگاه شد و ناراحت گرديد، او ميدانست اگر مالك وارد مصر شود همه مخالفان را سركوب خواهد كرد و عمال معاويه و طرفداران عثمان را شكست خواهد داد. از اين جهت نقشه هاى شيطانى كشيد، او به والى قلزم نوشت مالك از آن جا عبور ميكند اگر او را بوسيله اى از بين ببرى، خراج قلزم را از شما نخواهم گرفت، او هم پذيرفت، هنگامى كه مالك به قلزم رسيد او از مالك استقبال كرد و او را به منزلش برد، و بعد شربت عسلى كه در آن مقدارى سم ريخته بود به مالك داد. مالك هم شربت را نوشيد و بعد از مدتى جان سپرد... خبر شهادت مالك به على عليه السّلام رسيد و بسيار اندوهگين شد.

مالك بسيار مورد علاقه امير المؤمنين عليه السّلام بود و خالصانه با آن حضرت كار ميكرد، على عليه السّلام دستور العملى كه به عنوان «عهدنامه مالك اشتر» معروف است براى او نوشت اين عهدنامه بسيار مشروح و مفصل و در نهج البلاغه ذكر شده است، از اين عهدنامه معلوم است كه امام مالك را آن چنان لايق و شايسته ميدانسته كه اين عهدنامه را براى او نوشته است. هنگامى كه خبر شهادت مالك به دمشق رسيد، معاويه بسيار خوشحال شد و گفت: اى مردم على دو بازو داشت، بازوى اول او عمار بود كه در جنگ صفين از او گرفته شد، و بازوى دوم مالك بود كه اينك از وى گرفته شده است.

منبع: ترجمه الغارات،ص:542