غزوه اُحد
گروه‌ها: جنگها

جنگ احد

غزوه احُد، نبردى ميان مسلمانان و مشركان در كنار كوه احُد بوده است؛ این جنگ، دهمين [1] و به قولى، نهمين [2] غزوه پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه روز هفتم [3] يا نيمه [4] شوّال سال سوم هجرت، به وقوع پيوست. اين غزوه، از آن جهت به اين نام معروف شد كه در دامنه كوه احُد اتّفاق افتاد.

در وجه نام گذارى اين كوه سرخ رنگ كه در شمال مدينه (4 كيلومترى مدينه) قرار دارد،[5] گفته شده: بر اثر جدايى اش از ديگر كوه هاى منطقه، احُد ناميده شده است.[6] برحسب روايات، چون خداوند بر كوه طور سينا تجلّى كرد، چند قطعه از آن جدا شد و در جاهاى گوناگون قرار گرفت كه يك قطعه از آن، كوه احُد در مدينه است.[7] در فضيلت آن نقل شده كه احُد، يكى از كوه هاى بهشت است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: احُد كوهى است كه ما را دوست دارد و ما او را دوست داريم.[8]

علّت وقوع جنگ احد، جبران شكست و انتقام مشركان از كشته شدگان خويش در غزوه بدر بود؛[9] بدين جهت، تعدادى از سران قريش با ابوسفيان به گفت وگو نشستند و پيش نهاد كردند مال التّجاره اى كه سبب بروز جنگ بدر شده بود و در دارالندوه نگه دارى مى شد، براى تجهيز سپاهى نيرومند و انتقام گيرى به كار گرفته شود.[10] و آنان سخن ورانى از قريش را جهت هم كارى ديگر قبايل عرب اعزام كردند[11] برحسب برخى روايات، در نكوهش كسانى كه مال خويش را براى مبارزه با اسلام در غزوه احُد دادند، اين آيه نازل شد[12] : «انَّ الَّذينَ كَفَروا يُنفِقونَ امولَهُم لِيَصُدّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنفِقونَها ثُمَّ تَكونُ عَلَيهِم حَسرَةً ثُمَّ يُغلَبونَ». (انفال/ 8، 36) ابوسفيان در جاى گاه ثائر (انتقام گيرنده)، فرمان دهى سپاه را برعهده گرفت [13] و گريه بر كشتگان بدر را ممنوع كرد[14] صفوان بن اميّه پيش نهاد كرد زنان را براى يادآورى كشته شدگان بدر و تحريك به خون خواهى، همراه خويش سازند.[15] به نظر برخى، بزرگان قريش از آن جهت زنان را همراه خود بردند كه از جنگ نگريزند؛ زيرا فرار با زنان دشوار و رها كردن آنان در ميدان جنگ ننگ بود.[16]

سپاه قريش به همراه ديگر قبايل عرب (مانند بنى كنانه و ثقيف و اهل تهامه)[17] مركّب از 3000[18] يا 5000[19] نفر كه 700 تن از آنان زره پوش بودند، همراه 200 اسب و 3000 شتر، آماده كارزار شد.[20] تعدادى از زنان قريش (از جمله هند همسر ابوسفيان) اين سپاه را همراهى مى كردند.[21]

مسلمانان هنگامى از تصميم مشركان آگاه شدند كه آنان آماده حركت از مكّه بودند يا خارج شده بودند. عبّاس بن عبدالمطّلب عموى پيامبر صلى الله عليه و آله طىّ نامه اى محرمانه به وسيله مردى از بنى غفّار رسول خدا را از زمان حركت و توان نظامى قريش آگاه كرد. چون ابىّ بن كعب نامه را بر حضرت خواند، پيامبر صلى الله عليه و آله از او خواست كه مضمون نامه را فاش نكند. با اين حال، چيزى نگذشت كه خبر حركت قريش در مدينه شايع شد. افزون بر پيك عبّاس، عمرو بن سالم خزاعى يا عدّه اى از بنى خزاعه كه هم پيمان رسول خدا بودند، حضرت را از حركت و توان نظامى قريش آگاه ساختند.[22]

سپاه قريش، پنجم [23] يا دوازدهم [24] شوّال در دامنه كوه احُد نزديك كوه عينين فرود آمد.[25] درباره اين كه چرا مشركان در جنوب مدينه كه بر سر راهشان بود، فرود نيامدند و شهر را دور زده، در شمال آن فرود آمدند، علّت خاصّى در تاريخ ذكر نشده است؛ امّا برخى، مدخل شهر مدينه را در آن زمان فقط از طريق شمال و از كنار كوه احُد دانسته اند[26] و به نظر برخى ديگر، قريش براى چراندن مركب هاى خود در كشت زارهايى معروف به عِرْض كه در شمال مدينه قرار دارد و صدمه زدن به مسلمانان، در شمال فرود آمدند.[27] پيامبر صلى الله عليه و آله حباب بن منذر را محرمانه براى ارزيابى از وضعيت دشمن به ناحيه احُد اعزام كرد.

گروهى از اصحاب براى جلوگيرى از شبيخون دشمن، شب جمعه را به پاسدارى از مدينه به ويژه مسجد و خانه پيامبر صلى الله عليه و آله پرداختند.[28] روز جمعه، رسول خدا با مسلمانان درباره شيوه مقابله با دشمن مشورت كرد. بزرگان مهاجر و انصار موافق ماندن در مدينه بودند.

عبداللّه بن ابى با اين استدلال كه در كوچه هاى كم عرض مدينه بهتر مى توان با دشمن مقابله كرد، زنان و افراد ناتوان هم از بالاى بام ها و برج ها به ما كمك مى كنند، بر اين نظر اصرار داشت و تجربه جنگ هاى جاهلى را مؤيّد نظر خويش مى دانست كه هرگاه از شهر بيرون رفته ايم، شكست خورده ايم؛[29] امّا گروهى ديگر، رويارويى با دشمن در بيرون مدينه را پيش نهاد مى كردند. طرف داران اين نظريّه، گروهى از جوانان و كسانى كه توفيق شركت در غزوه بدر را نداشتند و گروهى از بزرگ سالان چون حمزه (عموى پيامبر صلى الله عليه و آله) و سعدبن عباده و نعمان بن مالك بودند؛ با اين استدلال كه باقى ماندن در شهر، بر ضعف و ترس مسلمانان حمل و سبب گستاخى مشركان مى شود و در جاهليّت هرگاه به ما حمله مى كردند و ما در شهر مى مانديم تا زمانى كه بيرون از شهر با آن ها نمى جنگيديم، طمعشان از ما قطع نمى شد.[30]

سيره نويسان اتّفاق نظر دارند كه نظر پيامبر صلى الله عليه و آله در ابتدا، ماندن در شهر بود[31] و بر اساس خوابى كه ديده بود، خروج از مدينه را نمى پسنديد.[32] در نقل هاى تاريخى، در اين كه آيا ماندن در شهر، وحى الهى يا نظر شخصى رسول خدا بوده، اشاره اى نشده است و خود حضرت هم بر عقيده خويش به صورت دستور الهى و وحيانى بودن آن اصرار نكرده است و بعيد مى نمايد كه اگر چنين بود، آن را ابراز نمى كرد.[33]

سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله به جهت اصرار مسلمانان [34] و احترام به نظر اكثريّت [35] ، نظريّه خروج از مدينه را پذيرفت و پس از اقامه نماز جمعه، مسلمانان را موعظه و به جهاد امر كرد و پيروزى آنان را در گرو صبر دانست؛[36] آن گاه لباس رزم پوشيده، آماده حركت به سوى احُد شد. آنان كه بر خروج از مدينه اصرار داشتند؛ گفتند شايسته نيست خلاف رأى پيامبر صلى الله عليه و آله عمل كنيم. حضرت فرمود: هنگامى كه پيامبرى لباس رزم بپوشد شايسته نيست آن را بيرون آورد، مگر آن كه با دشمنى بجنگد.[37]

رسول خدا صلى الله عليه و آله عبداللّه بن مكتوم را جانشين خود در مدينه قرار داد[38] و با 1000 نفر از مهاجر و انصار كه 100 تن از آنان زره پوشيده بودند،[39] ره سپار اردوگاه احُد شد.

مورّخان، زمان حركت سپاه اسلام را پس از اقامه نماز جمعه و عصر دانسته اند؛[40] در حالى كه آيه «و اذ غَدَوتَ مِن اهلِكَ تُبَوّئُ المُؤمِنينَ مَقعِدَ لِلقِتالِ واللَّهُ سَميعٌ عَليم» (آل عمران/ 3، 121)، با توجّه به كلمه «غَدَوتَ» دلالت دارد كه حركت پيامبر صلى الله عليه و آله صبحگاهان بوده است. وجه جمع آيه با نظر مورّخان به اين است كه گفته شود: پيامبر صلى الله عليه و آله جهت مشورت با اصحاب و مشخّص كردن محلّ جنگ [41] يا انتخاب اردوگاه جنگى در دامنه كوه احُد، صبح گاهان از خانه بيرون رفت و خروج حضرت با سپاهيانش به سوى احُد، پس از نماز جمعه بود يا اين كه گفته شود: كلمه (غداة) در اين جا به معناى مطلق خروج (در هر ساعتى از روز) است؛ چنان كه (رواح) مطلق بازگشت به شمار مى رود.[42]

سپاه اسلام در مسير احُد به منطقه شيخان فرود آمد. رسول خدا از سپاهيانش بازديد كرد. و نوجوانانى را كه در سپاه بودند، به جز رافع بن خديج كه تيراندازى ماهر و سمرة بن جندب كه نوجوانى چابك بودند، به مدينه بازگرداند[43] و هنگامى كه متوجّه حضور هم پيمانان يهودى عبداللّه بن ابى شد، فرمود: براى جنگ با مشركان نبايد از مشركان كمك گرفت.[44] عبداللّه ابن ابى با گروهى از پيروانش در گوشه اى جدا از مسلمانان منزل گزيدند.[45] سپاه اسلام، نيمه هاى شب [46] از مسيرى به سوى احد حركت كرد كه به مشركان برنخورد.[47] در حالى كه مشركان در دامنه كوه احد مستقر بودند، مسلمانان از نزديك آنان (سمت چپ) عبور كردند و به سوى كوه احُد بالا رفتند و در شعبى از آن در لبه وادى فرود آمدند.[48] رسول خدا در حالى كه مشركان را مشاهده مى كرد، دستور داد بلال اذان بگويد تا مسلمانان نماز صبح را اقامه كنند. عبداللّه بن ابى به اين بهانه كه پيامبر صلى الله عليه و آله با پيش نهاد او مخالفت و از رأى جوانان پيروى كرده [49] يا به جهت پذيرفته نشدن هم پيمانان يهودى او در جنگ،[50] به همراه طرفدارانش (حدود 300 نفر) از بين راه [51] يا از احد[52] به مدينه بازگشت و بدين ترتيب، سپاه اسلام به 700 نفر كاهش يافت.[53] عبداللّه بن ابى در توجيه بازگشت خود چنين مى گويد[54] : جنگى در كار نيست. اگر جنگى بود، ما همراه شما مى مانديم: «و قِيلَ لَهُم تَعالَوا قتِلوا فى سَبيلِ اللَّهِ اوِ ادفَعوا قالوا لَو نَعلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعنكُم ...». (آل عمران/ 3، 167)

پيامبر صلى الله عليه و آله سپاه خود را به گونه اى استقرار داد كه كوه احد پشت سر و مدينه در مقابل و كوه عينين (جبل الرماة) در سمت چپ مسلمانان قرار داشت. اين در حالى بود كه مشركان در برابر مسلمانان و مدينه پشت سر آن ها قرار گرفته بود.[55] حضرت، سربازانش را به تقوا سفارش كرد و از اختلاف با يك ديگر برحذر داشت و آن روز را براى كسانى كه يقين و صبر را پيشه سازند، روز پاداش دانست،[56] آن گاه پرچم سپاه اسلام را به مصعب بن عمير[57] و بر حسب بعضى نقل ها به على بن ابى طالب سپرد.[58] رسول خدا از آن بيم داشت كه سواره نظام دشمن سپاه اسلام را (از حد فاصل كوه عينين و احد) دور بزند و از پشت سر هجوم آورد؛[59] از اين رو، عبداللّه بن جبير را به همراه 50 نفر بر كوه عينين گماشت [60] و به آن ها فرمود: اگر ما دشمن را شكست داديم و به لشكرگاهش وارد شديم يا ديديد، كشته شديم، شما اين مكان را رها نكنيد.[61]

فرمانده قريش هم به اهمّيّت اين محل آگاهى داشت؛ بدين جهت به فرمانده جناح راست مشركان و خالد بن وليد به همراه 200 نفر سواره نظام مأموريّت داد تا با آغاز جنگ و در زمان مناسب از پشت سر به مسلمانان حمله كند.[62]

سپاه مشركان در برابر مسلمانان صف آرايى كرده بود، و فرماندهى جناح راست را خالد بن وليد و جناح چپ را عكرمة بن ابى جهل برعهده داشت و پرچم دار آنان، طلحة بن ابى طلحه بود.[63] زنان قريش با خواندن اشعار حماسى، مردان را به جنگ تشويق مى كردند.[64] پيامبر صلى الله عليه و آله با شنيدن اشعار آن ها فرمود: خدايا! از تو كمك مى خواهم و به تو پناه مى برم و در راه تو مى جنگم. خداوند مرا كفايت مى كند و او نيكو وكيلى است: «اللّهمّ بك احُول و بِكَ اصول و فيك اقاتل حسبى اللّه و نعم الوكيل».[65] ابوعامر راهب كه در آغاز هجرت به مشركان پناهنده شده بود و وعده هم كارى قومش در مدينه را در اين جنگ داده بود، ميان دو سپاه قرار گرفت و اوسيان را به هم كارى با خويش فرا خواند كه سنگ پرانى بين دو سپاه آغاز شد و اين نخستين برخورد دو سپاه با يك ديگر بود.[66]

طلحة بن ابى طلحه (پرچمدار قريش)، نخستين كسى بود كه مبارز طلبيد و به دست على عليه السلام كشته شد[67] و بر حسب بعضى نقل ها، 9 نفر از بنى عبدالدار و اسود غلام عبدالدار يكى پس از ديگرى پرچم را به دست گرفتند و به دست على عليه السلام كشته شدند و پرچم مشركان بر زمين افتاد.[68] پس از كشته شدن پرچم داران قريش (اصحاب لواء) رزمندگان اسلام در مدّتى كوتاه سپاه قريش را درهم شكستند و مشركان گريختند و فرياد زنانشان بلند شد[69] نسطاس غلام صفوان كه در لشكرگاه قريش بود، مى گويد: مسلمانان تا آن جا پيش رفتند كه وى را به اسارت گرفته و اموال لشكرگاه را تصاحب كردند. در اين ميان، خالد بن وليد چند بار به ميسره سپاه اسلام هجوم برد كه هر بار، تيراندازان جبل الرماة او را به عقب نشينى واداشتند.[70]

حمله دشمن از كمين گاه :

آن چه سبب شد در اين مرحله از جنگ، اوضاع به نفع مشركان تغيير يابد، اين بود كه مسلمانان به جاى تعقيب دشمن تا پيروزى نهايى به دنبال جمع آورى غنايم رفتند و مهم تر اين كه بسيارى از پاسداران كوه عينين به همين منظور سنگر حساس خويش را ترك كردند.[71]

خالد بن وليد كه از دور جبل الرماة را زير نظر داشت، با مشاهده تيراندازان به آن ها حمله كرد و عبداللّه بن جبير و يارانش را كه كم تر از 10 نفر بودند،[72] به شهادت رساند و از پشت سر به مسلمانان حمله ور شد. وضعيّت سپاه اسلام به گونه اى آشفته شد كه مسلمانان به يك ديگر شمشير مى زدند و يك ديگر را مجروح مى ساختند.[73] در اين ميان، عامل ديگرى كه سبب تقويت روحيّه دشمن شد، برافراشته شدن پرچم قريش به دست عمره، دختر علقمه بود كه باعث شد سربازان شكست خورده قريش، دوباره به ميدان جنگ باز گردند.[74]

شايعه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله :

عبداللّه بن قمئه (قميئه) مصعب بن عمير را كه از پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع مى كرد، به شهادت رساند و چنين پنداشت كه حضرت را به شهادت رسانده است و با صداى بلند گفت: محمّد را كشتم [75] و بنابر نقلى، ابليس از بالاى كوه احُد با صداى بلند گفت: محمّد كشته شد.[76]

انتشار قتل پيامبر صلى الله عليه و آله به همان اندازه كه به بت پرستان روحيّه داد، در مسلمانان تزلزل ايجاد كرد و سبب شد كه از ميدان جنگ بگريزند و علّت سستى و فرارشان را شايعه قتل رسول خدا بيان كنند و حتّى بعضى از آنان به فكر بازگشت به دين پيشين خود و گرفتن امان نامه از ابوسفيان بودند. خداوند در پاسخ [77] به آن ها فرمود: محمّد هم چون پيامبران گذشته است. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود بازمى گرديد: «و ما مُحَمَّدٌ الّا رَسولٌ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ افَان ماتَ او قُتِلَ انقَلَبتُم عَلى اعقبِكُم». (آل عمران/ 3، 144)

انس بن نضر، آنان را كه از جنگ دست كشيده بودند، خطاب كرد كه اگر محمّد كشته شده، خداى محمد كه كشته نشده است. براى هدفى كه او جنگيد، بجنگيد و خود جنگيد تا به شهادت رسيد.[78] آشفتگى در سپاه اسلام به گونه اى بود كه محمدبن مَسلَمه مى گويد: با چشم خود ديدم و با گوشم شنيدم كه رسول خدا فلان شخص و فلان شخص را كه از كوه بالا مى رفتند، صدا مى زد كه من محمد هستم؛ امّا آن ها به او توجّه نكردند.[79] «اذ تُصعِدونَ و لا تَلوونَ عَلى احَدٍ والرَّسولُ يَدعوكُم فِى اخركُم». (آل عمران/ 3، 153)

پيامبر صلى الله عليه و آله -كه خود در اين پيكار به شديدترين وجه با دشمن مى جنگيد[80] - در حالى كه مجروح بود و خون از صورتش مى ريخت، مى فرمود: چگونه رستگار شوند مردمى كه صورت پيامبرشان را به خون آغشتند؛ در حالى كه او آن ها را به خدا دعوت مى كند.[81] آيه 128 آل عمران/ 3 به پيامبر صلى الله عليه و آله دل دارى مى دهد كه تو مسؤول هدايت آن ها نيستى؛ بلكه فقط به تبليغ آن ها موظّف هستى: «لَيسَ لَكَ مِنَ الامرِ شَى ءٌ او يَتوبَ عَلَيهِم ...».

در اين روز، كسى كه صورت حضرت را مجروح ساخت، عبداللّه بن قمئه، و كسى كه دندانش را شكست، عتبة بن ابى وقّاص بود.[82]

فداكارى على عليه السلام :

بر حسب بعضى نقل ها، در روز احُد، همه مسلمانان به جز تعداد اندكى ميدان جنگ را رها كردند[83] كه در نام آن ها جز على عليه السلام اختلاف است. به نوشته ابن اثير، على بن ابى طالب پس از كشتن پرچم داران قريش، چندين بار به فرمان رسول خدا به صف مشركان حمله كرد و شمارى از آنان را كشته، بقيه را پراكنده كرد.[84] فداكارى حضرت نقش بسزايى در حفظ جان پيامبر صلى الله عليه و آله داشت تا آن جا كه در اين جنگ، 70 زخم بر پيكرش وارد شد.[85] وى در پايان جنگ از شمشير خميده و خون آلودش به نيكى ياد مى كند[86] و برحسب بعضى نقل ها هنگام جنگ، شمشيرش شكست و پيامبر صلى الله عليه و آله شمشير خويش، ذوالفقار را به على عليه السلام داد[87] و هركس از مشركان كه به پيامبر صلى الله عليه و آله حمله مى كرد، به وسيله على عليه السلام دفع مى شد. به فرموده امام صادق عليه السلام پيامبر صلى الله عليه و آله جبرئيل را بين آسمان و زمين مشاهده كرد كه مى گفت: «لاسيف الّا ذوالفقار و لا فتى الّا علىّ»؛ پس امين وحى نازل شد و گفت: اى رسول خدا! اين نهايت فداكارى است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: على از من است و من از على هستم و جبرئيل افزود: من از هر دوى شما هستم.[88]

حركت به سوى دامنه احُد:

هنگامى كه شعله جنگ فروكش كرد و از حملات دشمن كاسته شد، پيامبر به همراه جمعى از اصحاب به دامنه كوه احد پناه بردند. گروهى از اصحاب كه با ديدن وى خوش حال شدند و به سبب فرارشان از جنگ، ابراز شرمندگى كردند، مورد سرزنش حضرت قرار گرفتند.[89]

ابىّ بن خلف كه بارها در مكّه پيامبر را به مرگ تهديد مى كرد و حضرت در پاسخ مى فرمود: ان شاء اللّه من تو را خواهم كشت، در دامنه كوه احد به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: نجات نيابم اگر تو نجات يابى. اصحاب خواستند او را بكشند كه خود حضرت با نزديك شدن ابىّ بن خلف نيزه اى به سويش پرتاب كرد. نيزه بر گردنش (فاصله بين كلاه خود و زره) اصابت كرد و بر زمين افتاد.[90] بنابر نقلى، آيه «و ما رَمَيتَ اذ رَمَيتَ و لكِنَّ اللَّهَ رَمى ...» (انفال/ 8، 17) در اين باره نازل شده است.[91]

مثله كردن شهيدان :

زنان قريش كه ميدان جنگ را از رزمندگان اسلام خالى ديدند، براى انتقام بيش تر، پيكر شهيدان را مُثله كردند. اين عمل آن قدر زشت و ننگين بود كه حتّى ابوسفيان هم از دستور دادن به آن برائت جست.[92] هند، همسر ابوسفيان شكم حمزه را پاره كرد؛ جگر او را بيرون آورد و به دندان گرفت.[93]

زنان مسلمان در احُد:

در پيكار احُد، شمارى از زنان مسلمان جهت مداواى مجروحان و تعدادى جهت امدادرسانى به رزمندگان اسلام حضور داشتند و هنگامى كه جان رسول خدا را در خطر ديدند، مردانه از او دفاع كردند. برحسب بعضى روايات در روز احُد 14 زن از جمله آن ها فاطمه* عليها السلام دختر رسول خدا آب و غذا به جبهه حمل مى كردند و به مجروحان تشنه آب مى نوشاندند و آن ها را مداوا مى كردند،[94] فاطمه عليها السلام با دست خويش خون از صورت رسول خدا پاك مى كرد و با آبى كه على عليه السلام از مهراس (آبى در كوه احُد) آورده بود، زخم هاى پدر را مى شست.[95]

زنان ديگرى چون امّ ايمن و عايشه و امّ سليم و حمنه، دختر جحش، بدين منظور در جبهه نبرد حاضر شده بودند.[96] نُسيبه دختر كعب (امّ عَماره) كه در روز احُد شاهد فرار سپاه اسلام بود، نقل مى كند: تعداد كسانى كه از رسول خدا دفاع مى كردند، از 10 نفر كم تر بودند كه من و شوهر و دو فرزندم از جمله آن ها بوديم. فداكارى او در حفظ جان رسول خدا به گونه اى بود كه به فرموده حضرت، به هر سو كه مى نگريستم، امّ عمارة را مى ديدم كه از من دفاع مى كرد[97] تا آن جا كه جراحت هاى بسيارى بر او وارد شد و حضرت فرمود: مقام نُسيبه امروز جاى گاهى بهتر از فلان و فلان است و نقل شده است كه هنگام وفات، 13 زخم بر تن داشت.[98]

لحظات پايانى جنگ :

ابوسفيان به كنار كوه و نزديك شِعْبى كه رسول خدا و يارانش در آن بودند آمد و گفت: يا محمّد! جنگ و پيروزى به نوبت است. روزى به جاى روز بدر. حضرت به مسلمانان فرمود: به او پاسخ دهند كه ما با شما مساوى نيستيم. كشته هاى ما در بهشت و كشته هاى شما در جهنّم هستند. ابوسفيان گفت: «إنّ لنا العُزّى و لا عُزّى لكم». پيامبر فرمود: «اللّه مولانا و لا مولى لكم». ابوسفيان گفت: «اعل هُبل اعل هُبل». پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اللّه أَعلى و أجلّ».[99] ابوسفيان هنگام بازگشت، گفت: وعده ما و شما در بدر، سال آينده است.[100]

حركت مشركان به سوى مكّه :

سپاه قريش كه از پيروزى سرمست بود، با به جاى گذاشتن 22 كشته [101] با سرعت به سوى مكّه حركت كرد. مسلمانان خوف آن را داشتند كه مشركان به مدينه هجوم ببرند؛ از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود در پى آنان برو. اگر شتران خود را سوار شدند و اسب ها را يدك كشيدند، آهنگ مكّه كرده اند و اگر بر اسب ها سوار شدند و شترها را پيش راندند، آهنگ مدينه دارند. در اين صورت به خدا سوگند! در همان مدينه با آنان مى جنگم.

على عليه السلام پس از بازگشت گزارش داد كه آن ها بر شترها سوار شدند و راه مكّه در پيش گرفتند.[102]

خاك سپارى شهيدان :

مسلمانان براى اطّلاع از هم رزمان خويش و دفن شهيدان به ميدان نبرد بازگشتند. در اين روز، 70[103] تن از سپاه اسلام به شهادت رسيده بودند و تعداد بسيارى مجروح شدند.

رسول خدا با همراهانش بر پيكر شهيدان نماز گزارد و مسلمانان را از حمل پيكر شهيدان به مدينه نهى كرد و هنگام خاك سپارى آن ها فرمود: بنگريد هر كدام از اين شهيدان كه بيش تر حافظ قرآن است، پيكرش را در قبر جلوتر از ديگران قرار دهيد.[104] در اين پيكار، بزرگانى چون حمزه، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و مُصعب بن عمير، سعد* بن ربيع، عبداللّه بن جحش، عمرو بن جموح، عبداللّه بن جبير، حنظله غسيل الملائكه و ... به شهادت رسيدند.[105]

پس از غزوه احُد، رسول خدا صلى الله عليه و آله سالى يك بار به زيارت قبور شهيدان احُد مى رفت، هنگامى كه به وادى احُد مى رسيد با صداى بلند خطاب به آنان مى فرمود: «السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار». به اين سيره، خلفاى بعدى و بسيارى از صحابه عمل مى كردند و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام هر دو سه روز يك بار به زيارت شهيدان احُد مى رفت.[106]

منبع: اعلام القرآن[107] ، ج 1، صص549-561

 

[1] . مروج الذهب، ج 3، ص 304

[2] . روض الجنان، ج 5، ص 45

[3] . المغازى، ج 1، ص 199؛ الطبقات، ج 2، ص 28

[4] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 59؛ تاريخ ابن خياط، ص 38

[5] . معجم البلدان، ج 1، ص 109

[6] . الروض الانف، ج 5، ص 448؛ البداية و النهايه، ج 4، ص 9

[7]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 79

[8] . صحيح البخارى، ج 5، ص 47؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج 2، ص 325

[9] . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 47

[10] . السير و المغازى، ص 322؛ الروض الانف، ج 5، ص 419

[11] . السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 61؛ الكامل، ج 2، ص 149

[12] . اسباب النزول، ص 196؛ السير و المغازى، ص 322

[13] . المغازى، ج 1، ص 200؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 47

[14] . مجمع البيان، ج 2، ص 824

[15] . المغازى، ج 1، ص 202؛ المنتظم، ج 2، ص 263

[16] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 59؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 62

[17] . المغازى، ج 1، ص 203؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 59

[18] . السيرة النبويه، ج 3، ص 66؛ الطبقات، ج 2، ص 28

[19] . مجمع البيان، ج 2، ص 824

[20] . المغازى، ج 1، ص 203؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 383

[21] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 59؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج 2، ص 327

[22] . انساب الاشراف، ج 1، ص 383؛ المغازى، ج 1، ص 204- 205

[23] . الطبقات، ج 2، ص 28؛ المغازى، ج 1، ص 208

[24] . الكامل، ج 2، ص 150؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 59

[25] . السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 62؛ الروض الانف، ج 5، ص 422

[26] . سيره رسول خدا، ص 458

[27] . المغازى، ج 1، ص 207؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 383

[28] . الطبقات، ج 2، ص 28- 29؛ المنتظم، ج 2، ص 263

[29] . المغازى، ج 1، ص 208- 210؛ الروض الانف، ج 5، ص 423

[30] . السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 63؛ الطبقات، ج 2، ص 29؛ المغازى، ج 1، ص 210

[31] . الصحيح من سيره، ج 6، ص 106

[32] . السير و المغازى، ص 324؛ الطبقات، ج 2، ص 29

[33] . سيره رسول خدا، ص 459- 460

[34] . السيرةالنبويه، ابن كثير، ج 2، ص 329؛ الصحيح من سيره، ج 6، ص 106

[35] . نمونه، ج 3، ص 72

[36] . المغازى، ج 1، ص 213؛ المنتظم، ج 2، ص 263

[37] . السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 63؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 207- 208

[38] . الطبقات، ج 2، ص 29؛ الكامل، ج 2، ص 150

[39] . السيرة النبويّه، ابن هشام، ج 3، ص 63؛ الطبقات، ج 2، ص 29

[40] . السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 63؛ المغازى، ج 1، ص 213- 214

[41] . جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 94- 95

[42] . المصباح، ص 243« راح» و ص 443« غدا»؛ سيره رسول خدا، ص 477

[43] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 61؛ الروض الانف، ج 5، ص 426

[44] . المغازى، ج 1، ص 215؛ الطبقات، ج 2، ص 30

[45] . انساب الاشراف، ج 1، ص 385؛ المغازى، ج 1، ص 216

[46] . الطبقات، ج 2، ص 30؛ المنتظم، ج 2، ص 264

[47] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 61؛ معجم مَااستعجم، ج 1، ص 109

[48] . السيرة النبويه، ابن اسحاق، ص 325؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 12

[49] . المغازى، ج 1، ص 219؛ المنتظم، ج 2، ص 264

[50] . السيرة الحلبيه، ج 2، ص 42؛ المغازى، ج 1، ص 216

[51] . السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 64؛ الكامل، ج 2، ص 150

[52] . المغازى، ج 1، ص 219؛ الطبقات، ج 2، ص 30

[53] . السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 65؛ الروض الانف، ج 5، ص 426

[54] . جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 223؛ السيرةالنبويه، ابن كثير، ج 2، ص 331

[55] . المغازى، ج 1، ص 220؛ المنتظم، ج 2، ص 264

[56] . انساب الاشراف، ج 1، ص 387؛ المغازى، ج 1، ص 221- 222

[57] . السيرة النبويه، ابن اسحاق، ص 329؛ الروض الانف، ج 5، ص 426

[58] . مجمع البيان، ج 2، ص 825؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 17؛ الصحيح من سيره، ج 6، ص 115

[59] . المغازى، ج 1، ص 224؛ سيره رسول خدا، ص 463

[60] . الطبقات، ج 2، ص 30؛ الكامل، ج 2، ص 152

[61] . المغازى، ج 1، ص 224؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 209

[62] . مجمع البيان، ج 2، ص 825

[63] . الطبقات، ج 2، ص 30؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 387

[64] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 63؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج 2، ص 333

[65] . المنار، ج 4، ص 100؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 388

[66] . المغازى، ج 1، ص 223؛ السيرة النبويه، ابن اسحاق، ص 326- 327

[67] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 62- 63؛ تاريخ ابن خياط، ص 38

[68] . مجمع البيان، ج 2، ص 825

[69] . الطبقات، ج 2، ص 31؛ الروض الانف، ج 5، ص 439

[70] . المغازى، ج 1، ص 229- 230؛ مجمع البيان، ج 2، ص 825

[71] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 62؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 210

[72] . المغازى، ج 1، ص 284؛ التفسيرالكبير، ج 9، ص 36

[73] . المغازى، ج 1، ص 232- 233؛ المنتظم، ج 2، ص 266

[74] . الكامل، ج 2، ص 154؛ تفسير قمى، ج 1، ص 141

[75] . السيرة النبويه، ابن اسحاق، ص 329؛ الروض الانف، ج 5، ص 435؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 94

[76] . الطبقات، ج 2، ص 32؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 310؛ روض الجنان، ج 5، ص 92

[77] . السيرةالنبويه، ابن كثير، ج 2، ص 342؛ جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 149

[78] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 66؛ الكامل، ج 2، ص 156

[79] . المغازى، ج 1، ص 237

[80] . انساب الاشراف، ج 1، ص 394؛ الكامل، ج 2، ص 157

[81] . السيرة النبويه، ابن كثير، ج 2، ص 342؛ الكامل، ج 2، ص 155

[82] . السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 80؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 265

[83] . المغازى، ج 1، ص 240

[84] . الكامل، ج 2، ص 154

[85] . مجمع البيان، ج 2، ص 826

[86] . دلائل النبوه، ج 3، ص 283؛ البداية و النهايه، ج 4، ص 38

[87] . تفسير قمى، ج 1، ص 143

[88] . مجمع البيان،، ج 2، ص 826؛ الكامل، ج 2، ص 154

[89] . السيرة النبويه، ابن كثير، ج 2، ص 343؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 67؛ روض الجنان، ج 5، ص 94

[90] . المغازى، ج 1، ص 250؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 67- 68

[91] . اسباب النزول، ص 192

[92] . السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 94؛ الطبقات، ج 2، ص 36

[93] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 70؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 91

[94] . دلائل النبوه، ج 3، ص 214؛ المغازى، ج 1، ص 249

[95] . الطبقات، ج 2، ص 37؛ المغازى، ج 1، ص 249

[96] . المغازى، ج 1، ص 249- 250

[97] . همان، ص 270- 271

[98] . همان، ص 269- 270

[99] . الكامل، ج 2، ص 160؛ مجمع البيان، ج 2، ص 844

[100] . السير و المغازى، ص 334؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 213

[101] . السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 129؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 48

[102] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 71؛ المنتظم، ج 2، ص 269- 270

[103] . الطبقات، ج 2، ص 33؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 400

[104] . السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 97- 98؛ الكامل، ج 2، ص 162- 163

[105] . المغازى، ج 1، ص 300- 307

[106] . المغازى، ج 1، ص 313؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 306- 308

[107] . فرهنگ و معارف قرآن، اعلام القرآن، 3جلد، مؤسسة بوستان كتاب - قم، چاپ: اول، 1385.