اللَّه(جل جلاله وعظم شأنه)
اللّه: خدا، واجب الوجود و ذات جامع همه اوصاف كمال .
اللّه اسم عَلَم (خاص) براى ذات واجب الوجودِ جامع همه اوصاف كمال است.[1] شايد بتوان برابر اين واژه را در فارسى كلمه «خدا» دانست. معادل اين واژه در برخى زبانهاى ديگر چنين است: هندى: «خِدا»، عبرى: «الوهيم» (به صيغه جمع از باب تعظيم) يا «يهوه»، سريانى: «الوهو»، كلدانى: «الاها»، يونانى: «ثاؤس»، لاتين: «داؤس»، فرانسه و ايتاليا: «ديُو»، انگليسى: «گاد».[2]
اللّه در اصل واژه اى عربى است[3] و پيش از نزول قرآن کریم، اين اسم در ميان اعراب جاهلى آشنا بوده است.[4] برخى آن را شبيه كلمات عبرانى و برگرفته از «ايل» يا سريانى و كلدانى و برگرفته از «الاها» دانسته اند،[5] كه البته صرف شباهت دليل بر عربى نبودن و برگرفته بودن آن از زبان ديگر نيست.[6]
در اشتقاق و جمود اين اسم بين صاحب نظران اختلاف است؛ برخى قائل به جمود آنند؛ ولى قول مشهور در اين باره اشتقاق است. كسانى هم كه آن را مشتق مى دانند در ريشه آن اختلاف كرده اند و به گفته برخى در اين باره بالغ بر 20 يا 30 نظر وجود دارد.[7] شايد صحيح ترين آنها اين باشد كه الله در اصل الإله و از ماده «ألَه يأْلَهُ الوهةً» به معناى عَبَد است [8] ؛ ولى همزه آن براى تخفيف حذف شده [9] و به معناى معبودى است كه شايسته همه ستايشها و سزاوار عبادت است.[10] يا به معناى ذاتى كه عقول در آن متحير است[11] . و نيز گفته اند: اله از ولاه (عشق ورزيدن) بوده و واو به همزه تبديل شده است؛ يا از «لاه يلوه لياهاً» (مستور بودن) است.[12] اين چهار معنا از اميرالمؤمنين، علی(ع)، درباره «اللَّه» نقل شده است: «اللَّه معبودى است كه خلق درباره او حيران و به او عشق مى ورزند. اللَّه از ادراك چشم ها مستور و از افكار و گمان ها محجوب است».[13] در مورد ريشه و معناى إله و اللّه نظرات ديگرى نيز ارائه شده است.[14]
اللَّه اسم خاص خداوند است كه به همه اسماى حسنى و افعال برگرفته از آن ها متصف مى شود و عكس آن (يعنى اتصاف اسما و صفات به اللَّه) استعمال ندارد و لذا صحيح است گفته شود: اللَّه اسم جلاله ذات واجب الوجودى است كه مستجمع جميع صفات كمال مى باشد.[15] طبق شمارش برخى منابع، كلمه الله (بدون محاسبه مواردى كه با ضمير و مانند آن به اين كلمه اشاره دارد) 2699 بار[16] در قرآن به كار رفته است و چنان چه موارد پنج گانه كاربرد واژه «اللهم» نيز به آن افزوده شود شمار آن به 2704 مى رسد.
برخى تعداد آن را با احتساب مشتقات و بسم اللّه 2807 بار ذكر كرده اند.[17]
اسم جلاله از جهت برخى احكام و آثار همسان ساير اسماى الهى است؛ نظير اينكه به اجماع فقيهان، رساندن بدن به آنها بدون طهارت حرام است [18] ؛ ليكن اين اسم از ديگراسماى حسناى الهى با 10 شاخصه ممتاز مى گردد:
1. مشهورترين اسماى الهى است. 2. از نظر قرآن بالاترين جايگاه را دارد. 3. در مقام دعا از بالاترين مرتبه برخوردار است. 4. امام و پيشواى همه اسماى الهى است. 5. كلمه توحيد و اخلاص به آن اختصاص يافته است. 6. شهادت با آن اسم واقع مى شود. 7. عَلَم واسم خاص براى ذات مقدس خداوند متعالى و مختص به معبود بر حق است و بر غير خداوند نه حقيقتاً و نه مجازاً اطلاق نمى شود. 8. اين اسم دلالت مى كند بر ذات مقدسه اى كه داراى همه كمالات جمالى و جلالى است. 9. صفت واقع نمى شود. 10. همه اسماى الهى با اين اسم خوانده مى شود و عكس آن صحيح نيست.[19] لازم به ذكر است كه چنانچه واژه اللّه منادا واقع شود گاهى حرف ندا حذف و به جاى آن ميم مشدد در پايان افزوده مى شود و به صورت «اللَّهم» ادا مى گردد، چنان كه اين نظر از بصريان نقل شده است [20] ؛ ولى كوفيان [21] معتقدند كه اصل اللَّهم، «يا اللّه امَّ» و تقدير آن «يا اللّه امَّنا بخير/ اقصدنا بخير» (به معناى خدايا براى ما قصد و آهنگ خير كن) بوده است.[22]
قرآن كريم درباره خدا فراوان سخن گفته و به موضوعات گوناگونى پرداخته است؛ مانند داشتن اسما و صفات نيكو: «ولِلَّهِ الاسماءُ الحُسنى» (اعراف/ 7، 180)، احديّت و بساطت: «قُل هُوَ اللَّهُ احَد» (اخلاص/ 112، 1)، توحيد در ذات و صفات و افعال: «اللَّهُ لا الهَ الّا هُو» (آل عمران/ 3، 2)، «... لا الهَ الَّا اللَّه ...» (محمّد/ 47، 19)، «فَلَم تَقتُلوهُم ولكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُم وما رَمَيتَ اذ رَمَيتَ ولكِنَّ اللَّهَ رَمى » (انفال/ 8، 17)، صمديّت: «الله الصّمد» (اخلاص/ 112، 2)، نفى فرزند و پدر: «لَم يَلِد و لَم يُولَد» (اخلاص/ 112، 3)، بى همتايى: «ولَم يَكُن لَهُ كُفُوًا احَد» (اخلاص/ 112، 4)، نداشتن مِثْل: «لَيسَ كَمِثلِهِ شَى ءٌ» (شورى/ 42، 11)، ديده نشدن با چشم ظاهرى: «لا تُدرِكُهُ الابصرُ ...» (انعام/ 6، 103)، مغلوب خواب سبك و سنگين نشدن: «لاتَأخُذُهُ سِنَةٌ ولا نَومٌ» (بقره/ 2، 255)، جمع بين تشبيه و تنزيه: «لَيسَ كَمِثلِهِ شَى ءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصير» (شورى/ 42، 11)، خالقيت و مبدئيت: «اللَّهُ خلِقُ كُلّ شَى ءٍ» (زمر/ 39، 62)، «اللَّهُ يَبدَؤُا الخَلقَ ...» (روم/ 30، 11)، مالكيت حقيقى: «ولِلَّهِ ما فِى السَّموتِ وما فِى الارضِ» (آل عمران/ 3، 109)، ربوبيت: «انَّ اللَّهَ رَبّى ورَبُّكُم» (آل عمران/ 3، 51)، شدت نزديك بودن به موجودات و معيّت قيّوميه با آنها: «واعلَموا انَّ اللَّهَ يَحولُ بَينَ المَرءِ وقَلبِهِ» (انفال/ 8، 24)، منشأ همه خيرات و خوبيها بودن: «بِيَدِكَ الخَيرُ» (آل عمران/ 3، 26)، غايت و منتها بودن: «... و الَى اللَّهِ تُرجَعُ الامور» (حديد/ 57، 5)، «وانَّ الى رَبّكَ المُنتَهى » (نجم/ 53، 42)، فراگيزى كرسى وى نسبت به آسمانها و زمين: «وسِعَ كُرسِيُّهُ السَّموتِ والارضَ» (بقره/ 2، 255)، داشتن مَثَل برتر: «ولِلَّهِ المَثَلُ الاعلى » (نحل/ 16، 60)، برگزيدن رسولانى از ميان مردم براى هدايت آنان: «اللَّهُ يَصطَفى مِنَ المَلائكَةِ رُسُلًا ومِنَ النّاسِ» (حجّ/ 22، 75)، جعل امامت: «قالَ انّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ امامًا» (بقره/ 2، 124)، وجوب پرستش و اختصاص آن به خداوند: «واعبُدوا اللَّهَ ولا تُشرِكوا بِهِ شيًا ...» (نساء/ 4، 36)، «الّاتَعبُدوا الَّا اللَّه ...» (هود/ 11، 2)، لزوم پروا كردن از وى: «فَليَتَّقوا اللَّهَ ...» (نساء/ 4، 9) و ....
خدا در اديان:
همه اديان الهى، پيروان خود را به شناخت صحيح خدا و توحيد فرا خوانده اند، چنان كه شيخ الانبيا نوح عليه السلام از قومش خواست تا جز خدا را عبادت نكنند: «لا تَعبُدوا الَّا اللَّهَ» (هود/ 11، 26) و پيامبران ديگرى چون هود، صالح و شعيب عليهم السلام به قوم خود گفتند: خدا را بپرستيد. براى شما خدايى جز او نيست: «قالَ يقَومِ اعبُدُوا اللَّهَ ما لَكُم مِن الهٍ غَيرُهُ» (هود/ 11، 50، 61، 84)؛ همچنين ابراهيم عليه السلام منادى توحيد بود و خويشتن را از زمره مشركان خارج مى دانست. (انعام/ 6، 79- 81) اديان پس از وى نيز كه به «اديان ابراهيمى» موسوم است مانند يهوديت و مسيحيت كه پيروان هريك ابراهيم عليه السلام را از خود مى دانند (آل عمران/ 3، 65- 67) در ابتدا (پيش از تحريف) منادى توحيد بودند، چنان كه موسى عليه السلام با شرك مخالفت كرد و بر توحيد اصرار ورزيد (اعراف/ 7، 138- 140) و عيسى عليه السلام در قيامت دعوت به شرك را از خود نفى كرده، بيان مى دارد كه به فرمان الهى آنان را به توحيد فرا خوانده است (مائده/ 5، 116- 117)؛ همچنين خداوند توحيد را مورد قبول اهل كتاب دانسته است: «قُل ياهلَ الكِتبِ تَعالَوا الى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا و بَينَكُم الَّا نَعبُدَ الَّا اللَّهَ ولا نُشرِكَ بِهِ شيًا ولا يَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضًا اربابًا مِن دونِ اللَّهِ ...» (آل عمران/ 3، 64)، گرچه اديان ياد شده پس از گذشت زمانى دچار تحريف شده و پيروانشان درباره خدا عقايد باطل، شرك آلود و كفرآميزى پيدا كردند، چنان كه يهوديان، عزير عليه السلام و نصارا، مسيح عليه السلام را پسر خدا دانستند: «و قالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُ اللَّهِ وقالَتِ النَّصارَى المَسيحُ ابنُ اللَّهِ ...» (توبه/ 9، 30) و احبار و راهبان را ارباب خود برگزيدند: «اتَّخَذوا احبارَهُم ورُهبانَهُم اربابًا مِن دونِ اللَّهِ ...» (توبه/ 9، 31) و برخى از نصارا گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است: «لَقَد كَفَرَ الَّذينَ قالوا انَّ اللَّهَ هُوَ المَسيحُ ابنُ مَريَمَ ...» (مائده/ 5، 72) و برخى از آنان به تثليث قائل شده و گفتند: خدا سومين شخص از سه شخص يا سه اقنوم (اب و ابن و روح) است [23] : «لَقَد كَفَرَ الَّذينَ قالوا انَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ ...» (مائده/ 5، 73) و به هر حال قائل به الوهيت مسيح شدند، در حالى كه قرآن اين عقايد را شبيه سخنان پيشينيان از كافران: «... ذلِكَ قَولُهُم بِأفواهِهِم يُضهِونَ قَولَ الَّذينَ كَفَروا مِن قَبلُ ...» (توبه/ 9، 30) و شرك: «اتَّخَذوا احبارَهُم ورُهبانَهُم اربابًا مِن دونِ اللَّهِ ... لا الهَ الّا هُوَ سُبحانَهُ عَمّا يُشرِكون» (توبه/ 9، 31) و كفر (مائده/ 5، 72، 73) دانسته و ردّ كرده و اهل كتاب را به اعتقادات اصيل خود در باب توحيد فراخوانده است (آل عمران/ 3، 64)؛ نيز يهوديان، دستان خدا را بسته دانستند كه قرآن ضمن انكار آن بيان داشت كه هر دو دست خدا باز است و هرگونه كه بخواهد انفاق مى كند: «وقالَتِ اليَهودُ يَدُ اللَّهِ مَغلولَةٌ ... بَل يَداهُ مَبسوطَتانِ يُنفِقُ كَيفَ يَشاءُ». (مائده/ 5، 64)
بايد توجه داشت كه گرچه همه اديان الهى پيروان خود را به شناخت صحيح خداوند و توحيد فراخوانده اند؛ ولى درجه خداشناسى در اديان ديگر در حد خداشناسى در اسلام نبوده است؛ زيرا در اسلام برترين حد خداشناسى و توحيد كه رسيدن به آن در توان بشر است ارائه شده، به گونه اى كه شناختى برتر از آن ممكن نيست. توضيح آنكه براساس تعاليم قرآن كريم توحيد عددى از خداوند نفى شده [24] و خداوند داراى اطلاق وجودى و سعه ذاتى دانسته شده است، به گونه اى كه در عين احاطه بر همه چيز و تهى نبودن چيزى از او، با تعين هيچ متعينى قيد نمى پذيرد، بر خلاف اطلاق مفهومى كه مفهوم مطلق در هر مصداقى با آن فرد متحد شده و با تعين آن متعين مى گردد: «لَيسَ كَمِثلِهِ شَى ءٌ» (شورى/ 42، 11)[25] ، «و هُوَ الَّذى فِى السَّماءِ الهٌ وفِى الارضِ الهٌ» (زخرف/ 43، 84) و وحدت خداوند وحدت قاهره است كه خداى سبحان در قيامت به آن ظهور مى كند و آن وحدتى است كه فرض هرگونه مثلى را براى او نفى كرده [26] وبر اثر گستردگى و سعه، جا براى غير نمى گذارد، چنان كه در آن مقام او خود مى پرسد: «لِمَنِ المُلكُ اليَومَ» و خود پاسخ مى دهد: «لِلَّهِ الوحِدِ القَهّار»[27] (غافر/ 40، 16) و با اين توحيد است كه تثليث نصارا (مائده/ 5، 73) دفع مى شود، زيرا آنان به گمان خويش گرچه در عين تثليث، به توحيد قائل ند؛ ولى آنچه درباره خدا به آن اعتقاد دارند وحدت عددى است كه كثرت از جهتى ديگر را نفى نمى كند[28] و ازاين رو قرآن آنان را كافر دانسته است (مائده/ 5، 73) و چون وحدت خداوند اطلاقى است نه عددى، او رابع ثلاثه است؛ نه ثالث ثلاثه [29] : «ما يَكونُ مِن نَجوى ثَلاثَةٍ الّا هُوَ رابِعُهُم» (مجادله/ 58، 7)، زيرا او بر همه عددها و معدودها احاطه دارد و چيزى در عرض او نيست [30] ؛ و نيز محصول اطلاق ذاتى وجود، معيت قيوميه حق نسبت به همه اشياست: «وهُوَ مَعَكُم اينَ ما كُنتُم» (حديد/ 57، 4)[31] كه نتيجه آن مظهر بودن همه اشيا براى خداوند است [32] ، ازاين رو وجود آسمانها و زمين جز وجود حق و ظهور فيض او نيست و همه فى نفسه هالك اند (نور/ 24، 35؛ قصص/ 28، 88)[33] ؛ به عبارت ديگر ماهيت جز حكايت چيزى نيست و وجود جز ربط چيزى نيست و ربط همان وجه، شأن، آينه، اسم و علامت حق است: «كُلُّ مَن عَلَيها فَان*ويَبقى وجهُ رَبّكَ ...» (الرحمن/ 55، 26، 27)[34] و چون خداوند پديد آورنده همه چيز است پس آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست، وجودش به او قوام دارد و درنتيجه حكم و مُلك و سلطنت تنها از آن اوست:«لَهُ مُلكُ السَّماواتِ والارضِ» (حديد/ 57، 2)[35] ، «لِلَّهِ ما فِى السَّموتِ وما فِى الارضِ».(بقره/ 2، 284؛ نساء/ 4، 132)
قرآن كريم همچنين، خداوند را نور مى داند و چون نور به خود ظاهر و موجب ظهور ديگران است ما پيش از مشاهده هر چيز ناچار به رؤيت خدا هستيم: «اللَّهُ نورُ السَّماواتِ والارضِ» (نور/ 24، 35)[36] و او بر فراز هر چيزى مشهود است: «أولَم يَكفِ بِرَبّكَ انَّهُ عَلى كُلّ شَى ءٍ شَهيد» (فصّلت/ 41، 53)[37] و خداوند پيش از هر چيز و پس از آن و ظاهرتر از هر چيز و باطن تر از آن است: «هُوَ الاوَّلُ والآخِرُ والظاهِرُ والباطِنُ». (حديد/ 57، 3).[38]
شايان ذكر است كه گرچه در اسلام قلّه نهايى خداشناسى و توحيد بيان شده؛ ولى دسترسى به آن براى همگان ميسور نيست، بلكه هركس به اندازه استعداد خود مى تواند خدا را بشناسد، از همين رو در روايتى آمده است: سوره توحيد و آيات آغازين سوره حديد، براى ژرف انديشان در آخرالزمان فرود آمده است.[39]
نام مخصوص خدا:
نام الله چنان كه گذشت عَلَم (اسم خاص) براى ذات خداست و هيچ موجودى نه به نحو حقيقت و نه مجاز به اين اسم خوانده نمى شود، چنان كه قرآن مى فرمايد: آيا براى او (پروردگار) همنامى مى شناسى: «هَل تَعلَمُ لَهُ سَميّا». (مريم/ 19، 65) البته برخى الله را در آياتى نظير «هُوَ اللَّهُ فِى السَّماوات» (انعام/ 6، 3) و «هُوَ اللَّهُ الَّذى لا الهَ الّا هُو» (حشر/ 59، 23) صفت دانسته و علم بودن آن را نفى كرده اند، زيرا اگر اسم علم باشد مانند اين است كه بگوييم: «هو زيد فى البلد/ او زيد است در شهر»، در حالى كه چنين سخن گفتنى صحيح نيست.[40] برخى ديگر در پاسخ اين استدلال، آيات ياد شده را همانند «هذا زيد الذي لا نظير له في العلم والزهد/ اين زيدى است كه در علم و زهد نظيرى ندارد» دانسته و علم بودن الله را مورد تأكيد قرار داده اند.[41]
وجوب شناخت خدا:
وجود خدا به تصريح برخى آيات ترديدناپذير است: «... أفِى اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ والارض ...» (ابراهيم/ 14، 10) و خداشناسى امرى فطرى و با وجود آدمى عجين گشته است: «فَاقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا فِطرَتَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لا تَبديلَ لِخَلقِ اللَّه ...». (روم/ 30، 30) بر اين اساس گرچه شناخت خدا براى همگان در اصل فطرتشان حاصل است، ولى بايد توجه داشت كه شناخت مذكور به نحو علم بسيط است كه عبارت از شناخت چيزى با غفلت از آن شناخت است، ازاين رو در بسيارى از مواقع انسانها خدا را از ياد مى برند و تنها هنگام بروز شدايد و مشكلات [42] ضمن اذعان به وجود وى روبه سوى او آورده و با يادش آرامش مى يابند. (يونس/ 10، 22- 23؛ عنكبوت/ 29، 65؛ لقمان/ 31، 32)
شناخت خدا به صورت علم مركب -كه عبارت از شناخت توأم با توجه به آن شناخت است- در مواقع عادى تنها براى برخى از انسانها تحقق مى يابد و خود بر دو گونه است: يا مبتنى بر كشف و شهود است؛ چنان كه اين نحوه از شناخت براى اوليا و عرفا حاصل مى شود يا مبتنى بر علم استدلالى است؛ چنان كه براى متفكران در صفات و آثار حق پديد مى آيد.
شناختى كه مناط تكليف (وجوب) و رسالت قرار مى گيرد، شناخت تركيبى است كه احتمال عروض خطا و صواب در آن راه مى يابد و ملاك كفر و ايمان و فضيلت و عدم آن در بين مردم است.[43]
در آيات بسيارى، مطابق با قاعده عقلى وجوب شكر منعم- كه ترك آن استحقاق مذمت نزد عقلا مى آورد- به شكرگزارى دربرابر خدا: «... واشكُروا لِلَّهِ ان كُنتُم ايّاهُ تَعبُدون» (بقره/ 2، 172 و نيز بقره/ 2، 152) يا نعمتهاى او: «... و اشكُروا نِعمَتَ اللَّه ...» (نحل/ 16، 114) فرمان داده شده است؛ در آيه 78 نحل/ 16 به اين مطلب اشاره شده كه خدا شما را از شكم مادرانتان خارج كرد، درحالى كه چيزى نمى دانستيد، پس او براى شما گوش و چشم و عقل قرارداد تا شكرگزار اين نعمتها باشيد.
برخى گفته اند: وجوب شكر منعم پيش از آنكه حكمى عقلى باشد، حكمى عاطفى است ؛[44] زيرا اگر كسى به ديگرى خدمتى كند يا نعمتى به او ببخشد، عواطف او را متوجه خود مى سازد و بى ترديد به هر ميزان نعمت بزرگ تر باشد، عواطف به سوى منعم بيشتر تحريك مى شود. در هر صورت، شكر منعم بر شناخت وى متوقف است؛ زيرا شكر بايد با حال مشكور مناسب باشد و گرنه شكر نخواهد بود.[45]
در برخى آيات به شناخت وحدانيت خدا امر شده است و امر، بر وجوب دلالت دارد[46] : «فاعلَم انَّهُ لا الهَ الَّا اللَّه ...». (محمّد/ 47، 19)براساس روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله هركس آيات 190- 194 آل عمران/ 3 را بخواند و در آن تدبر نكند، شايسته مذمت است.[47]
راههاى اثبات وجود خدا:
گرچه پيرو بحث پيشين، وجود خدا نيازى به اثبات ندارد، ولى در عين حال قرآن كريم براى متنبه ساختن اذهان راههايى رابراى اثبات وجود خدا ارائه كرده است:
1. نظر به نشانه ها و آيات خداوند:
از نكته هاى برجسته در قرآن كريم پى بردن به وجود خدا از راه نظر كردن به آيات و نشانه هاى اوست؛ آيات و نشانه هاى خداوند بر دو گونه است:
الف. آيات آفاقى: آدمى با مشاهده موجودات عالم و دقت و تأمل در آنها به حكم عقل درمى يابد كه جهان مشهود با اين نظم و نسق خاص نياز به سازنده اى دارد. موارد ذيل را مى توان از جمله نشانه هاى مزبور شمرد: آسمانها و زمين: «انَّ فى خَلقِ السَّموتِ والارضِ ... لَاياتٍ لِأولِى الالباب» (آل عمران/ 3، 190 و نيز بقره/ 2، 164؛ يونس/ 10، 3؛ ابراهيم/ 14، 10؛ رعد/ 13، 2؛ انبياء/ 21، 32؛ عنكبوت/ 29، 44، 67؛ روم/ 30، 22؛ غافر/ 40، 57؛ جاثيه/ 45، 3؛ ذاريات/ 51، 47- 48؛ شورى/ 42، 29)، شب و روز (بقره/ 2، 164؛ آل عمران/ 3، 190؛ يونس/ 10، 6؛ فرقان/ 25، 47؛ روم/ 30، 23؛ نبأ/ 78، 10- 11)، خورشيد، ماه و ستارگان: «هُوَ الَّذى جَعَلَ الشَّمسَ ضِياءً والقَمَرَ نورًا ... ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ الّا بِالحَقّ يُفَصّلُ الآياتِ لِقَومٍ يَعلَمون» (يونس/ 10، 5)، «هُوَ الَّذى جَعَلَ لَكُمُ النُّجومَ لِتَهتَدوا بِها فى ظُلُمتِ البَرّ والبَحر ...» (انعام/ 6، 97 و نيز ابراهيم/ 14، 23؛ انبياء/ 21، 33؛ فاطر/ 35، 13؛ يس/ 36، 38- 40؛ معارج/ 70، 40؛ فصّلت/ 41، 37؛ نوح/ 71، 15- 16؛ مدثّر/ 74، 32- 35)، آفرينش كوهها: «وهُوَ الَّذى مَدَّ الارضَ وجَعَلَ فيها رَواسِىَ وانهارًا» (رعد/ 13، 3 و نيز نحل/ 16، 15، 61، 81؛ انبياء/ 21، 31؛ فاطر/ 35، 27؛ فصّلت/ 41، 10؛ مرسلات/ 77، 27؛ غاشيه/ 88، 17- 19؛ نبأ/ 78، 6- 7)، پيدايش ابر، باد و باران: «وما انزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِن ماءٍ ... و تَصريفِ الرّياحِ والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَينَ السَّماءِ والارضِ لَآياتٍ لِقَومٍ يَعقِلون» (بقره/ 2، 164 و نيز اعراف/ 7، 57؛ روم/ 30، 46، 48؛ فاطر/ 35، 9؛ نحل/ 16، 65؛ فرقان/ 25، 48؛ حجر/ 15، 22؛ سجده/ 32، 27؛ زمر/ 39، 21؛ واقعه/ 56، 68- 70؛ نبأ/ 78، 14- 16)، پيدايش رعد و برق: «هُوَ الَّذى يُريكُمُ البَرقَ ويُسَبّحُ الرَّعدُ بِحَمدِه ...» (رعد/ 13، 12- 13 و نيز روم/ 30، 24)، آفرينش درياها: «هُوَ الَّذى سَخَّرَ البَحر ...» (نحل/ 16، 14 و نيز بقره/ 2، 164؛ فاطر/ 35، 12؛ جاثيه/ 45، 13؛ شورى/ 42، 32- 33؛ لقمان/ 31، 31؛ اسراء/ 17، 66)، آفرينش سايه ها: «واللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِمّا خَلَقَ ظِللًا ...» (نحل/ 16، 81 و نيز رعد/ 13، 15؛ فرقان/ 25، 45- 46)، عالم گياهان و ميوه ها: «وهُوَ الَّذى انشَا جَنتٍ مَعروشاتٍ وغَيرَ مَعروشاتٍ والنَّخلَ والزَّرعَ مُختَلِفًا اكُلُهُ والزَّيتونَ والرُّمّانَ مُتَشبِهًا وغَيرَ مُتَشابِهٍ كُلوا مِن ثَمَرِهِ اذا اثمَر ...» (انعام/ 6، 141 و نيز انعام/ 6، 95؛ نحل/ 16، 67؛ حجر/ 15، 19- 20؛ شعراء/ 26، 7- 8)، آفرينش ارزاق عمومى: «هَل مِن خلِقٍ غَيرُ اللَّهِ يَرزُقُكُم مِنَ السَّماءِ والارض ...» (فاطر/ 35، 3 و نيز روم/ 30، 37، 40، 46؛ هود/ 11، 6؛ ذاريات/ 51، 58؛ ملك/ 67، 21؛ سباء/ 34، 24؛ ق/ 50، 9- 11؛ عبس/ 80، 24- 32)، آفرينش پرندگان: «اولَم يَرَوا الَى الطَّيرِ مُسَخَّراتٍ فى جَوّ السَّماء ...» (نحل/ 16، 79 و نيز انعام/ 6، 38؛ ملك/ 67، 19؛ نور/ 24، 41)، زندگى برخى حيوانات؛ مانند زنبور عسل: «و اوحى رَبُّكَ الَى النَّحلِ انِ اتَّخِذى مِنَ الجِبالِ بُيوتًا ومِنَ الشَّجَرِ ومِمّا يَعرِشون*ثُمَّ كُلى مِن كُلّ الثَّمَرات ...» (نحل/ 16، 68- 69)، جنبندگان روى زمين: «ومِن ءاياتِهِ خَلقُ السَّماواتِ والارضِ وما بَثَّ فيهِما مِن دابَّة ...» (شورى/ 42، 29 و نيز نحل/ 16، 66، 80؛ مؤمنون/ 23، 21- 22؛ فاطر/ 35، 79- 81؛ يس/ 36، 71- 73؛ زخرف/ 43، 12- 13؛ جاثيه/ 45، 3- 4؛ غاشيه/ 88، 17) و شكافتن دانه ها و هسته ها: «انَّ اللَّهَ فالِقُ الحَبّ والنَّوى ...» (انعام/ 6، 95).
ب. آيات انفسى: قرآن كريم انسان را به تنهايى در برابر همه آيات ديگر خدا قرار داده است: «سَنُريهِم ءاياتِنا فِى الآفاقِ و فى انفُسِهِم حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُم انَّهُ الحَقُّ ...» (فصّلت/ 41، 53) و انسان را به نظر كردن در اين آيه يگانه خدا ترغيب كرده است: «وفى انفُسِكُم افَلا تُبصِرون» (ذاريات/ 51، 21) راز اين مطلب را در جامعيت انسان نسبت به ساير موجودات عالم مى توان جست وجو كرد.
براساس آيات قرآن، برخى از نشانه هاى انفسی خداوند عبارت است از: آفرينش آدم از خاك: «ومِن ءاياتِهِ ان خَلَقَكُم مِن تُراب ...» (روم/ 30، 20 و نيز مؤمنون/ 23، 12) و آفرينش نسل او از نطفه آميخته: «انّا خَلَقنَا الانسانَ مِن نُطفَةٍ امشاجٍ ...» (انسان/ 76، 2 و نيز مؤمنون/ 23، 13) كه ماده اى مرده و بى جان و كم ارزش است (سجده/ 32، 8)، سپس تبديل نطفه به عَلَقه (خون بسته) و علقه به مُضْغه (پاره گوشت) و مضغه به عظام (استخوان) و پوشاندن آن با گوشت: «ثُمَّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظامًا فَكَسَونَا العِظامَ لَحمًا ...» (مؤمنون/ 23، 14 و نيز قيامت/ 75، 37- 39)، نعمت شنوايى و بينايى انسان: «... فَجَعَلنهُ سَميعًا بَصيرا» (انسان/ 76، 2) و برخوردارى وى از اعضايى مانند چشم، گوش و قلب: «وجَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ والابصارَ والأفِئدَة ...» (سجده/ 32، 9 و نيز نحل/ 16، 78؛ ملك/ 67، 23؛ مؤمنون/ 23، 78؛ احقاف/ 46، 26)، زندگى خانوادگى او: «ومِن ءاياتِهِ ان خَلَقَ لَكُم مِن انفُسِكُم ازواجًا لِتَسكُنوا الَيها وجَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً ورَحمَةً ...» (روم/ 30، 21)، مرگ و حيات انسان: «هُوَ الَّذى احياكُم ثُمَّ يُميتُكُم ثُمَّ يُحييكُم ...» (حجّ/ 22، 66 و نيز جاثيه/ 45، 26؛ شعرا/ 26، 81؛ بقره/ 2، 258؛ آل عمران/ 3، 156) و خواب و بيدارى وى: «ومِن ءاياتِهِ مَنامُكُم بِالَّيلِ والنَّهار ...» (روم/ 30، 23 و نيز فرقان/ 25، 47) و اختلاف انسانها در زبان و رنگ: «ومِن ءاياتِهِ ... واختِلافُ السِنَتِكُم والوانِكُم ...». (روم/ 30، 22)
2. نظر به خود ذات:
قرآن كريم پس از مطرح كردن آيات آفاقى و انفسى در ادامه آيه 53 فصّلت/ 41 مى فرمايد: آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است: «... او لَم يَكفِ بِرَبّكَ انَّهُ عَلى كُلّ شَى ءٍ شَهيد». مفاد اين بيان، آن است كه آيات، گرچه خود راهى از راههاى اثبات وجود خداست، ولى خداوندى كه خود بر همه چيز شاهد و در همه جا مشهود است ، چه نيازى است كه از راه آيات به وجود او پى برده شود؟ از اين رو معصومان عليهم السلام بر شناخت ذات به ذات و شناخت ديگر موجودات به وسيله ذات تأكيد كرده اند؛ چنان كه امير مؤمنان عليه السلام در دعاى صباح به خدا عرض مى كند: «يامن دل على ذاته بذاته»[48] و در بحش الحاقى دعاى عرفه منسوب به امام حسين عليه السلام، آمده است: «أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك»[49] و حضرت امام سجّاد عليه السلام در دعاى ابوحمزه ثمالى به خدا عرض مى كند: «بك عرفتك و أنت دللتني عليك»،[50] و نیز در روایات آمده است: «اعرفوا اللَّه باللَّه».[51]
گفتنى است كه مى توان بين راههاى ياد شده اين گونه فرق گذاشت كه در اثبات وجود خدا از راه نظر به آيات آفاقى، راه و رونده و مقصد از هم جداست؛ زيرا رونده شخص ناظر است و راه، آيات آفاقى و مقصد، اثبات وجود خدا و از همين راه است كه براهين امكان و حدوث و حركت و نظم سامان مى گيرد،[52] ولى در راه نظر به آيات انفسى، راه با رونده، يكى است و مقصد از آن دو جداست، و در راه نظر به خود ذات، مقصد و راه يكى است و رونده از آن دو جداست [53] كه برهان صديقين اين گونه است.
مراتب خداشناسى:
اهل معرفت براى شناخت خدا مراتبى ذكر كرده اند؛ نخست مرتبه اى است كه از آن به هويّت غيبيه و مقام «لا إسم له و لارسم»، تعبير مى كنند؛ كسى را در اين مرتبه ياراى هيچ گونه سخن و وصفى نيست: «وما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدرِه ...» (انعام/ 6، 91؛ حجّ/ 22، 74؛ زمر/ 39، 67)، جز آنكه به اصل تحقق آن اعتراف كند، ولى نسبت به اينكه كنه ذاتش چيست و چه اوصافى دارد، ابزار شهود و ادراك كارآيى ندارد: «... و لا يُحيطونَ بِهِ عِلما» (طه/ 20، 110)، چنان كه خداوند از روى رأفت و عطوفت، بندگان خود را از نزديك شدن به اين مرتبه برحذر داشته است؛ تا اينكه آنان عمر خود را در چيزى كه تحصيل آن ممكن نيست، تباه نكنند:[54] «ويُحَذّرُكُمُ اللَّهُ نَفسَهُ واللَّهُ رَءُوفٌ بِالعِباد». (آل عمران/ 3، 30)
مرتبه بعد -كه از آن به مقام «احَديّت» تعبير مى شود- آن است كه عارف، خداوند را به عنوان حقيقتى يكپارچه و عارى از هرگونه كثرت مى بيند، ولى در عين حال، هنوز نمى تواند براى آن هيچ اسم و وصفى تصور كند، جز آنكه بگويد او خداى احد است: «قُل هُوَ اللّهُ احَد». (اخلاص/ 112، 1) احد در اين آيه به حضرت احديّت كه از آن به مرتبه جمع الجمع، حقيقة الحقايق، برزخ البرازخ، مقام أوأدنى و ... نيز تعبير مى شود اشاره دارد، همان گونه كه اللَّه در عبارت مذكور اللَّه ذاتى [55] است و بر ظهور ذات براى ذات دلالت مى كند.
مرتبه سوم -كه از آن به مرتبه «واحديّت» ياد مى شود- آن است كه عارف، خدا را به اوصاف كمال، چون علم، حيات، قدرت، اراده، خلق، رزق و ... وصف مى كند؛ ازاين رو اين مرتبه را «حضرت اسما و صفات» مى نامند. ا زاین رو، خداوند در سوره توحيد بعد از آنكه فرمود: «قُل هُوَ اللّهُ احَد»، دوباره كلمه «اللَّه» را به معناى ديگرى -كه اللَّه وصفى باشد[56] - ذكر كرده و فرموده است: «اللّهُ الصَّمدَ». اللَّه وصفى، به ظهور ذات به صور اسما و صفات اشاره دارد.[57]
منابع:
دائرة المعارف قرآن كريم ؛ ج 4 ؛ صص178-188؛ با اندکی تصرف
فرهنگ قرآن، ج4، ص204؛ با اندکی تصرف
[1] . كشف الاسرار، ج 1، ص 6؛ الاسماء والصفات، ج 1، ص 47
[2] . دائرة المعارف بستانى، ج 4، ص 286
[3] . التفسيرالكبير، ج 1، ص 163
[4] . الميزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 18 و آيات 87 زخرف و 136 انعام
[5] . التفسيرالكبير، ج 1، ص 163؛ الفرقان، ج 1، ص 82 و 83
[6] . اسماء و صفات الهى، ج 1، ص 31؛ مفاهيم القرآن، ج 6، ص 110
[7] . القاموس المحيط، ج 2، ص 1631،«اله»
[8] . كشف الاسرار، ج 1، ص 6؛ مجمع البيان، ج 1، ص 90؛ التحقيق، ج 1، ص 119
[9] . اقرب الموارد، ج 1، ص 66؛ لسان العرب، ج 1، ص 188- 190
[10] . مجمع البيان، ج 1- 2، ص 93
[11] . الميزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 18
[12] . مفردات راغب؛ ذیل همین ماده
[13] . بحارالأنوار، ج 3، ص 222
[14] . روض الجنان، ج 1، ص 57؛ التفسيرالكبير، ج 1، ص 159؛ دائرةالمعارف بستانى، ج 4، ص 286
[15] . الميزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 18
[16] . المعجم الاحصائى، ج 2، ص 244، 252، 262
[17] . تفسير سوره فاتحة الكتاب، ص 63
[18] . جواهرالكلام، ج 3، ص 46
[19] . المقام الاسنى، ص 25- 26
[20] . لسان العرب، ج 1، ص 191؛ روض الجنان، ج 4، ص 251؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 35
[21] . روض الجنان، ج 4، ص 251؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 35
[22] . مجمع البيان، ج 2، ص 726؛ التفسيرالكبير، ج 8، ص 3؛ لسان العرب، ج 1، ص 190
[23] . الميزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 69
[24] . الميزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 87
[25] . شرح حكمت متعاليه، ب 2 از ج 6، ص 278
[26] . الميزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 91
[27] . تحرير تمهيد القواعد، ص 205
[28] . الميزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 90
[29] . اسفار، ج 6، ص 142
[30] . شرح حكمت متعاليه، ب 2 از ج 6، ص 437- 438
[31] . شرح حكمت متعاليه، ب 2 از ج 6، ص 437- 438؛ الميزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 287- 289
[32] . اسفار، ج 1، ص 304
[33] . تجلى و ظهور در عرفان نظرى، ص 326
[34] . تحرير تمهيد القواعد، ص 778
[35] . الميزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 144
[36] . تحرير تمهيد القواعد، ص 758
[37] . شرح حكمت متعاليه، ب 2 از ج 6، ص 439
[38] . الميزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 145
[39] . الكافى، ج 1، ص 91؛ الفصول المهمه، ج 1، ص 17
[40] . التفسيرالكبير، ج 1، ص 157
[41] . التفسير الكبير، ج 1، ص 185
[42] . منشور جاويد، ج 2، ص 42- 43
[43] . اسفار، ج 1، ص 116- 118
[44] . آموزش كلام اسلامى، ج 1، ص 35
[45] . شرح باب حادى عشر، ص 19
[46] . شرح باب حادى عشر، ص 21
[47] . مجمع البيان، ج 2، ص 908؛ بحارالانوار، ج 66، ص 350
[48] . التوحيد، ص 286؛ بحارالانوار، ج 84، ص 339
[49] . بحارالانوار، ج 64، ص 142
[50] . اقبال الاعمال، ج 1، ص 157؛ بحارالانوار، ج 3، ص 270
[51] . بحارالانوار، ج 3، ص 270
[52] . اسفار، ج 6، ص 14
[53] . اسفار، ج 6، ص 44
[54] . شرح فصوص الحكم، ص 17
[55] . شرح فصوص الحكم، ص 704- 705؛ توحيد ربانى، ص 28
[56] . همان
[57] . شرح فصوص الحكم، ص 22