و تو را (در بيابان مكه) ره گم كرده و حيران يافت (در طفوليت كه حليمه دايهات آورد تا به جدّت عبد المطّلب سپارد در راه مكه گم شدى، حليمه و عبد المطلب سخت پريشان شدند و خدا زود آنها را به تو) ره نمايى كرد
و ترا ضالّ ديد و رهنمائى كرد - يعنى تو باحكام و شرايع راه نيافته بودى و راه آن را به تو نشان داد. چنانكه در جاى ديگر فرمود (مٰا كُنْتَ تَدْرِي مَا اَلْكِتٰابُ وَ لاَ اَلْإِيمٰانُ) و نيز (وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلْغٰافِلِينَ) و (عَلَّمَكَ مٰا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ) - معناى ديگر - ترا متحير يافت كه راههاى معاش خود را نمىدانستى ترا بوجوه معاشت رهنمائى فرمود زيرا كسى كه بطريق كسب و وجه معيشت خود راهبر نيست گويند ضالّ است و نمىداند كجا برود و به چه صورتى كسب معيشت كند. - معناى ديگر - يعنى بهوسيله اتمام عقل و نصب دلايل حق را به تو شناسانديم و بين گمراهان مشركين خدا را به صفاتش شناختى و به رسالت پرداختى. - معناى ديگر - يعنى تو در شعاب مكّه در كودكى گم شده بودى و أبو جهل ترا ديد و آورد بعبد المطلب تسليم كرد و از نعم ماست كه بهوسيله دشمن بجدّ خودت عود كردى. - معناى ديگر آنكه حليمه سعديه دايه تو ترا در بين راه كه به مدينه مىآمد تا به جدت تسليم كند گم كرد و گم شده بودى تا جدت عبد المطلب به جستجو برآمد و ترا در زير درختى يافت و برد. معناى ديگر آنكه در خروج با عمت أبو طالب در قافله ميسره غلام خديجه را گم كرده بودى يعنى ابليس زمام ناقه ترا گرفت و از راه منحرف ساخت و جبرئيل عليه السّلام ابليس را مردود ساخت و ترا مجددا راهنمائى كرد تا به قافله رسيدى معناى ديگر آنكه ضالّ بمعنى مضلول باشد يعنى تو در قوم گمراهى بودى كه حق ترا نمىشناختند و خدا آنها را به معرفت تو هدايت كرد و بفضل تو ارشاد نمود تا بصدق تو اعتراف نمودند و ضالاّ يعنى خاملا لا تذكر و لا تعرف فعرفك اللّه الناس حتى عرفوك و عظموك